خلوت با امام و شهدا
دوازدهمین آفتاب کم رمق بهمن ماه که در بهشت زهرا طلوع کرد بیآنکه در شلوغی روزمرگی کسی منتظر باشد، سایه بلند مردی روی زمین افتاد که یقه عبای پشمی مشکی اش را تا نزدیکی صورتش بسته بود و سرحال اما آرام عصا می زد و پیش می رفت.
چند دقیقه بعد دوربین ها با آن لنزهای بلند که از دور، همه دقایق را ضبط می کنند بهوضوح دیدند یک حجم عظیم تنهایی زیر سقف بلند و رواق های بزرگ مرقد امام چنان روبهروی ضریح ایستاده بود که در نگاه اول با خودت فکر می کردی کدام بزرگتر است؟
شک ندارم هرچه اتاق بزرگتر باشد تنهایی بزرگتر است، آنقدر بزرگ که از اتاق هم بزرگتر می شود و وقتی این تنهایی خیلی خیلی بزرگ تر می شود که تمامی این صحنهها پای یک مکعب مستطیل افتاده باشد، مکعبی با پارچه ای سبز که رویش یک قاب عکس است از چهره مردی مهربان که به خاطر فرم ابروهایش حتی زمانی که لبخند می زند جذبهای عمیق دارد، انگار که اخم کرده باشد.
دوربینها اما ساخته دست آدم هستند و در لنز حساس ترینهایشان هم معلوم نبود این بار قرار است او با سپاهی از شهدا به دیدار امام برود، شهدایی که قرآن به زنده بودنشان گواه است، اگر نه که همه میدانند او تنها نیست و نخواهد ماند.
ایستاد، نشست، نماز خواند، قرآن خواند و حرف هایی زد که تا امروز هیچگاه بینشان رد و بدل نشده بود، این که کدام کلمات این پل ارتباطی را تشکیل دادهاند هیچگاه را هیچ کس نخواهد فهمید جز آنها که محرم شدند، اما از روی قدمهای سبک بعد از آن می توان حدس زد آنچه گفته شد حرفهایی بود که سال های سال در حضور دیگران مسکوت مانده بود و حالا به واسطه پروتکل ها می شد یک دل سیر درددل کرد. چرا که در نزدیک ترین دوستان هم همیشه غریبه به چشم می خورد. اصلا این طور تنهایی بهتر است، آن هم وقتی روی خیلی ها نمی توان حساب کرد.
می شود روی حرفشان حساب کرد
برای ما که روی زمین زندگی میکنیم هویت بصری خیلی مهم است، مثلا ما روز را از روی طلوع خورشید تشخیص میدهیم، غروب را از سرخی آسمان، سرما را حتی میتوان از روی لباسهای دیگران پیدا کرد و بهار را از روی شکوفه درختان
تشخیص داد، اما همیشه فکر میکنم وقتی میمیرم زیر این سنگهای سرو زمین چه نشانهای جز صداها میتوان داشت؟ بعد با همین صداها برای خودم یک دور تناوب تعریف میکردم.
مثلا اگر من در قطعه بیست و چهار باشم اول سال را با آن صدای عصای منظم و سبک نشانهگذاری میکردم، همانی که صاحبش هیچ وقت، حتی وقتی کرونا در بیرحمترین حالت خود باشد هم قرارش را فراموش نمیکند، این طور بهتر است. به هرحال خاک سرد است و ممکن است یک روزی عزیزترینها هم فراموش کنند، اما یک نفر است که هیچوقت فراموش نمیکند، یک نفر که یک سالی میشود از خانه بیرون نیامده اما این وعده را اینقدر عزیز میدارد که رها نمیکند. مگر تقویم چیزی بهجز قرار است؟ همین تاریخ میشود سر سال، حتما روز مهمی است که اینقدر دقیق اتفاق میافتد.
اما این طرف، بالای سنگ قبرها، هر سال میبینیم رهبری میآید تا به تمام دنیا بفهماند راه همان راه است، همان راهی که رهبر قبلی رفته بود، یعنی اگر میخواهید قصه ما را بخوانید از همان ابتدا بخوانید، یعنی بخوانید پیرمرد که وارد تهران شد اول از همه به دیدار شهدا رفت و پرچم را در بین آنهایی بلند کرد که پیش از این ثابت کرده بودند سرشان میرود و حرف شان نه.
پیرمرد میدانست باید روی چه کسی حساب کند، همانهایی که گفتند تا پای جان هستیم و تا پای جان بودند، همانهایی که حالا میتوانیم روی شانههایشان دست بگذاریم و بایستیم، همانهایی که از هر قطره خونشان یک سرباز برای وطن روییده است.
حالا وقتی در قلب بهشتزهرا راه میروی میبینی هنوز هم با سلام و صلوات پرچم میآورند، گلی شکوفه میزند و بیابانهای خشک جنوب تهران را به آبادی بدل میکند که به ما یادآوری کند راه همان راه است، یادآوری کند روی حرف چه کسی میتوان حساب کرد. بعد رهبر، مثل همه ما به تمام رفقای قدیمی سر میزند، از بین شهیدان عبور میکند تا دلگرم مان کند و در روزهایی که یکی تهدید میکند، یکی شایعه میکند و خیلیها ترسیدهاند، زیر آسمان خدا با رعایت پروتکلهای مربوط به شرایط بیماری، سالم و سرحال سنت همه ساله را به جا میآورد و یک کلاس درس 80میلیون نفری برای اولی الابصار میگذارد و میرود. خوش به حال شهدا که اینطور با هم خلوت کرده بودند.
حتی اگر تنها بودید
برای من بیست و دوم بهمن ماه مهمترین اتفاق معاصر بود، همیشه فکر میکردم میشود خیلی کارها را استثنا قائل شد و در اهم و فیالاهم یک سال مثلا نماز عید فطر را به جای مصلی؛ در مسجد محله خواند، اما راهپیمایی بیست و دوم بهمن را نمیشود شرکت نکرد، یک حرفی دارد که با همه حرفهای دیگر دنیا فرق میکند.
امسال اما یک روز دیگر به تقویم شخصی انقلابیگری ام اضافه شد، روزی که نشانههای مهمی برای عبرت گرفتن داشت، همان 12بهمن که رهبری به ما یادآوری کرد انقلاب از راه امام شروع میشود، باید همیشه بین شهدا رفت و به سرچشمه وصل شد، دست آخر آموخت حتی اگر تنهای تنهای تنها هم بودید این مسیر را فراموش نکنید.
چند دقیقه بعد دوربین ها با آن لنزهای بلند که از دور، همه دقایق را ضبط می کنند بهوضوح دیدند یک حجم عظیم تنهایی زیر سقف بلند و رواق های بزرگ مرقد امام چنان روبهروی ضریح ایستاده بود که در نگاه اول با خودت فکر می کردی کدام بزرگتر است؟
شک ندارم هرچه اتاق بزرگتر باشد تنهایی بزرگتر است، آنقدر بزرگ که از اتاق هم بزرگتر می شود و وقتی این تنهایی خیلی خیلی بزرگ تر می شود که تمامی این صحنهها پای یک مکعب مستطیل افتاده باشد، مکعبی با پارچه ای سبز که رویش یک قاب عکس است از چهره مردی مهربان که به خاطر فرم ابروهایش حتی زمانی که لبخند می زند جذبهای عمیق دارد، انگار که اخم کرده باشد.
دوربینها اما ساخته دست آدم هستند و در لنز حساس ترینهایشان هم معلوم نبود این بار قرار است او با سپاهی از شهدا به دیدار امام برود، شهدایی که قرآن به زنده بودنشان گواه است، اگر نه که همه میدانند او تنها نیست و نخواهد ماند.
ایستاد، نشست، نماز خواند، قرآن خواند و حرف هایی زد که تا امروز هیچگاه بینشان رد و بدل نشده بود، این که کدام کلمات این پل ارتباطی را تشکیل دادهاند هیچگاه را هیچ کس نخواهد فهمید جز آنها که محرم شدند، اما از روی قدمهای سبک بعد از آن می توان حدس زد آنچه گفته شد حرفهایی بود که سال های سال در حضور دیگران مسکوت مانده بود و حالا به واسطه پروتکل ها می شد یک دل سیر درددل کرد. چرا که در نزدیک ترین دوستان هم همیشه غریبه به چشم می خورد. اصلا این طور تنهایی بهتر است، آن هم وقتی روی خیلی ها نمی توان حساب کرد.
می شود روی حرفشان حساب کرد
برای ما که روی زمین زندگی میکنیم هویت بصری خیلی مهم است، مثلا ما روز را از روی طلوع خورشید تشخیص میدهیم، غروب را از سرخی آسمان، سرما را حتی میتوان از روی لباسهای دیگران پیدا کرد و بهار را از روی شکوفه درختان
تشخیص داد، اما همیشه فکر میکنم وقتی میمیرم زیر این سنگهای سرو زمین چه نشانهای جز صداها میتوان داشت؟ بعد با همین صداها برای خودم یک دور تناوب تعریف میکردم.
مثلا اگر من در قطعه بیست و چهار باشم اول سال را با آن صدای عصای منظم و سبک نشانهگذاری میکردم، همانی که صاحبش هیچ وقت، حتی وقتی کرونا در بیرحمترین حالت خود باشد هم قرارش را فراموش نمیکند، این طور بهتر است. به هرحال خاک سرد است و ممکن است یک روزی عزیزترینها هم فراموش کنند، اما یک نفر است که هیچوقت فراموش نمیکند، یک نفر که یک سالی میشود از خانه بیرون نیامده اما این وعده را اینقدر عزیز میدارد که رها نمیکند. مگر تقویم چیزی بهجز قرار است؟ همین تاریخ میشود سر سال، حتما روز مهمی است که اینقدر دقیق اتفاق میافتد.
اما این طرف، بالای سنگ قبرها، هر سال میبینیم رهبری میآید تا به تمام دنیا بفهماند راه همان راه است، همان راهی که رهبر قبلی رفته بود، یعنی اگر میخواهید قصه ما را بخوانید از همان ابتدا بخوانید، یعنی بخوانید پیرمرد که وارد تهران شد اول از همه به دیدار شهدا رفت و پرچم را در بین آنهایی بلند کرد که پیش از این ثابت کرده بودند سرشان میرود و حرف شان نه.
پیرمرد میدانست باید روی چه کسی حساب کند، همانهایی که گفتند تا پای جان هستیم و تا پای جان بودند، همانهایی که حالا میتوانیم روی شانههایشان دست بگذاریم و بایستیم، همانهایی که از هر قطره خونشان یک سرباز برای وطن روییده است.
حالا وقتی در قلب بهشتزهرا راه میروی میبینی هنوز هم با سلام و صلوات پرچم میآورند، گلی شکوفه میزند و بیابانهای خشک جنوب تهران را به آبادی بدل میکند که به ما یادآوری کند راه همان راه است، یادآوری کند روی حرف چه کسی میتوان حساب کرد. بعد رهبر، مثل همه ما به تمام رفقای قدیمی سر میزند، از بین شهیدان عبور میکند تا دلگرم مان کند و در روزهایی که یکی تهدید میکند، یکی شایعه میکند و خیلیها ترسیدهاند، زیر آسمان خدا با رعایت پروتکلهای مربوط به شرایط بیماری، سالم و سرحال سنت همه ساله را به جا میآورد و یک کلاس درس 80میلیون نفری برای اولی الابصار میگذارد و میرود. خوش به حال شهدا که اینطور با هم خلوت کرده بودند.
حتی اگر تنها بودید
برای من بیست و دوم بهمن ماه مهمترین اتفاق معاصر بود، همیشه فکر میکردم میشود خیلی کارها را استثنا قائل شد و در اهم و فیالاهم یک سال مثلا نماز عید فطر را به جای مصلی؛ در مسجد محله خواند، اما راهپیمایی بیست و دوم بهمن را نمیشود شرکت نکرد، یک حرفی دارد که با همه حرفهای دیگر دنیا فرق میکند.
امسال اما یک روز دیگر به تقویم شخصی انقلابیگری ام اضافه شد، روزی که نشانههای مهمی برای عبرت گرفتن داشت، همان 12بهمن که رهبری به ما یادآوری کرد انقلاب از راه امام شروع میشود، باید همیشه بین شهدا رفت و به سرچشمه وصل شد، دست آخر آموخت حتی اگر تنهای تنهای تنها هم بودید این مسیر را فراموش نکنید.
تیتر خبرها
-
خلوت با امام و شهدا
-
صرفهجویی ۲۵۰۰ میلیارد تومانی با حذف دفترچه بیمه
-
شیشلیک خیلی تلخ است
-
سلفی بایدن با جنازه کودکان یمنی
-
آزادی و عدالت از مسیر استقلال محقق میشود
-
جای خالی ایران در بازار شام
-
نـاسـا ما را فریب داده است !
-
استقبال رادیویی از دهه فجر
-
خلوت با امام و شهدا
-
راهکارهای مشارکت گسترده مردمی همراه با تامین سلامت