مدیریت اقتصادی خانوار در شرایط اقتصادی امروز شدنی است؟
در ستایش هنر «منتظر دیگران نماندن»
مهمترین اصل در انجام دادن هر كار و پروژهای، آن است كه در ابتدای امر، بر همدستان خودمان غلبه كنیم. یعنی چه؟ یعنی بر ذهن خودمان غلبه كنیم؛ بر تفكرات و باورهایی كه میگویند «نمیشود»، «شدنی نیست» و «از پس ما نمیآید» و... . این باورها در نزدیكترین فاصله به ما اتفاق میافتد؛ در میان ذهن ما. پس باید قدرت غلبه بر این همدستان را داشته باشیم تا بتوانیم به انجام كارها و پروژههای بزرگ اقدام كنیم. در حوزه مدیریت اقتصادی خانواده نیز شرط اول قدم آن است كه بر این باورهای منفی غلبه كنیم؛ باورهایی كه خیلی از خانوارها را به خاك سیاه نشانده. در این مورد، با دكتر علی شاهحسینی به گفتوگو نشستهایم. دكتر شاهحسینی، دانشآموخته مدیریت و روانشناسی، مشاور تجاری، سخنران بینالمللی و كارآفرین قدردانی شده كشوری است كه چند موسسه زبان را بنیانگذاری كرده است. احتمالا در تلویزیون نیز صحبتهای او را شنیده باشید. اگر دغدغه مدیریت درست اقتصادی خانوادهتان را دارید، توصیه میكنیم صحبتهای او را از دست ندهید.
در شرایط جنگ، قحطی، بیماریهای لاعلاج و ...، آدمهایی توانستهاند ماندگار بشوند و باقی بمانند و جامعه را بسازند و برندها را اختراع كنند و كسبوكارها را راه بیندازند و سود ببرند كه قدرت مدیریت در شرایط بحران را داشتهاند. شرایط بحران، همیشه در طول تاریخ بوده است. جنگ، قحطی، بیماری، نابسامانی، بیكاری و بیماری همیشه بوده. در واكنش به این اتفاقات، گروهی از مردم تسلیم میشوند، درصدی از مردم از بین میروند و درصدی هم باقی مانده و تاریخساز میشوند. اینكه بگوییم مدیریت چنین بحرانهایی شدنی نیست، به نظرم نادرست است. حتی سیل و زلزله و آتشسوزی و شبیه آن را هم با تدبیر و تفكر، قابل مدیریت است، البته آسیبهایی هم خواهند رساند، اما اگر آموزش دیده و مهارتها و آمادگیهای لازم را داشته باشیم، میتوانیم از پس این مسائل بر بیاییم. انسان هر روز صبح كه از خواب بیدار میشود، باید انتظار بهترینها را از خداوند داشته باشد؛ ولی انسانی موفق است كه آمادگی مقابله با بدترینها را هم داشته باشد.
بخشی از خانوارهای ما پیرو این شرایط دچار تنشهای مالی، روانی و ارتباطی ناشی از این بحث شدهاند. چرا چنین اتفاقی افتاده؟
به باور این خانوارها و افراد بازمیگردد كه چطور شكل گرفته. باورهایی كه حاصل آموزش خانواده، مدرسه، سیستم و فرهنگ جامعهاند. باور مردم هندوستان این است كه در بدترین شرایط هم باید شاد بود و زندگی كرد. به همین دلیل مردمی كه در فقر دستوپا میزنند، جزو شادترین مردمان جهان شناخته میشوند. اما باور برخی مردم هم این است كه حتی با وجود داشتن همه امكانات، ممكن است همه آنها را فردا از دست بدهند و در نتیجه مدام به فكر این هستند كه پسانداز و ذخیره كنند و به همین دلیل، از شرایط حال لذت نمیبرند. در بعضی فرهنگها و كشورها هم اینچنین است. یعنی نسلها در زمان حال زندگی نمیكنند. هر نسلی نگران نسل آینده است و در نتیجه هر نسلی، زندگی خودش را تباه میكند. هیچكدام هم از زندگی لذت نمیبرند. باید آموزشهایی داده شود تا این باورها اصلاح شود. فرهنگسازی باید اتفاق بیفتد، وگرنه با توصیه، جملهها، مثبتاندیشی تزریقی و ... اتفاقی نمیافتد. باید آموزشهای اساسی در جامعه اتفاق بیفتد تا رفتار مردم تغییر كند.
در این جمله شما، یك فاعل پنهان وجود دارد. چه كسانی باید این كارها را انجام بدهند؟ ظاهراً كه فراتر از اراده فرد فرد ماست...
حضرت امیر علیهالسلام میفرماید مردمان همچون فرمانروایانشان میشوند. فرمانروایان هم تصمیمسازان و تصمیمگیران عرصههای اقتصادی،اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هستند. اما نكته اینجاست كه صرفاً تصمیمگیری این افراد مهم نیست، نوع رفتارشان هم مهم است. مدیركل یك اداره یا سازمان یا یك وزیر، با رفتار خودش میتواند منشهای خودباورانه قوی را به زیردستان خود منتقل كند. معتقدم كه معلمان، استادان، مربیان، والدین و مسؤولان ما باز هم باید آموزش ببینند تا بتوانند هم در نوع نگاهشان تجدیدنظر كنند، هم در رفتارشان؛ چرا كه نسل جوان كنونی در حال كپیبرداری از رفتار ماست.
مشكل من با فرمایش شما این است كه من قصد دارم به عنوان سرپرست یك خانوار، اقدام به اصلاح شرایط اقتصادی و غیراقتصادی خانواده خودم كنم. اما اگر قرار باشد همه چیز را موكول كنم به فرهنگ و نیروهایی كه فراتر از اراده من هستند، در این صورت دچار بیعملی و رخوت نخواهم شد؟
به نكته جالبی اشاره كردید. كسانی كه دیگران را مقصر بدانند، بازنده شده و پیشرفتی هم نمیكنند. كسانی هم كه به امید دیگران مینشینند، باز هم نمیتوانند پیشرفت كنند. درست مثل فرزندانی كه منتظر ارث پدر و مادر نشستهاند و خودشان هیچ رشدی نمیكنند؛ در انتظارند والدینشان از دنیا بروند تا وضعشان درست بشود. فرزندانی هم هستند كه مدام والدینشان را مقصر میدانند كه چرا برای زندگیشان سنگ تمام نگذاشتهاند. و البته در این میان فرزندانی هم هستند كه دستشان را به زانویشان میگیرند و به كمك مهارت و آموزش و ریسكهایی كه میكنند و خلاقیت و...، كاری انجام داده و كارآفرین و موفق میشوند.
اگر زندگیهای كارآفرینان بزرگ را مرور كنید، میبینید اتفاقی چون از دست دادن پدر و مادر یا ورشكستگی و... برایشان افتاده و نسبت به آن واكنش مثبت نشان داده و پیش رفتهاند.
انسان هوشمند و خردمند كسی است كه منتظر دیگران نمیماند. به قول معروف: «جهان گو همه آتش و دود باش/ تو بر آتشش عنبر و عود باش.» چنین شخصی با خودش میگوید كه منتظر دولتمردان و مربیان و مسؤولان و سیستم آموزشی و فرهنگ و پدر و مادر نمیمانم، چرا كه من خودم یك دولت و یك مملكت هستم و خودم را مدیریت میكنم. در چنین شرایطی، ما بهعنوان انسانهایی هوشمند، ابتدا باید ببینیم چطور میتوانیم خودمان را نجات بدهیم، سپس به اصلاح خانواده و اطرافیان و جامعه بپردازیم.
وقتی سوار هواپیما میشوید، مهماندار تذكر میدهد در مواقع خطر ابتدا ماسك خود را نصب كرده و سپس به دیگران كمك كنید. اگر من بتوانم قوی و توانمند بمانم و مهارت كسب كنم و امیدم را از دست ندهم و ...، در این صورت میتوانم به دیگران كمك كنم و خانواده هم، حلقه ابتدایی این دیگران هستند.
به نكته جالبی اشاره كردید. افراد زیادی را میبینیم كه داعیه كمك به دیگران را دارند، ولی چون خودشان بنیهای ندارند، بعد از مدتی دچار عقبگرد و عواقب روانی میشوند...
كاملاً درست است. برایم جای سؤال دارد كه چرا چنین است. بیشتر مواقع افرادی كه خودشان موفق نبودهاند، سعی میكنند به دیگران نصیحت و راهكار و پند بدهند.
در جوامع توسعهیافته-كه فرهنگ و تاریخی به اندازه ما هم ندارند-میگویند چون فلان فرد در فلان حوزه موفق شده از نظریات و صحبتها و روش او تبعیت میكنیم. درواقع آنها عملگراهای بزرگ را تأیید میكنند، ولی ما تئوریسینها را.