درآمد میلیونی پسر کتابفروش
میپرسم: «حالا چرا کتاب میفروشی؟ چیز دیگهای نبود؟ مثل بقیه دستفروشها...»
عاقلاندرسفیه نگاهم میکند و میگوید: «شاید خودم کتابخوان هستم و کتاب را دوست دارم.» این را میگوید و میخندد.
فرهاد بساط کتابفروشیاش را در خیابان انقلاب نزدیک چهارراه ولیعصر پهن کرده و هر روز از ساعت 9 صبح تا 11 شب همانجاست. یکی از دوستانم معرفیاش کرد چون مشتریاش بود و همیشه از او کتاب میخرید. از درآمدش گفتهبود اما باورم نمیشد و همین شد که خواستم با او حرف بزنم و درآمدش را بپرسم. بالاخره بعد از صحبتهای زیاد راضی شد مصاحبه کنیم. میخواهد داستان دستفروش شدنش را تعریف کند که همان لحظه مشتریای میرسد و جوابش را میدهد و رو به من میگوید:«از یکی از روستاهای کردستان به تهران آمدم. مجبور بودم خرج خانواده را بدهم، برای همین به اینجا آمدم. یکی از دوستانم من را به داییاش معرفی کرد و همین شد که الان اینجا هستم.»
میپرسم: «از درآمدت راضی هستی؟» باز میخندد و میگوید:«آره. اما بیا و درباره درآمدم صحبت نکنیم.»
همان موقع، یک مشتری رسید. احمد سریع از جایش بلند شد و رو به مشتری گفت:«سلام آقای دکتر، کتاب را برایتان آوردهام.»
مردی که او دکتر خطابش کرد سری تکان داد و به سمت کتابها رفت. احمد سمت کتابهایی که زیر چادر گذاشتهبود، دوید و یک کتاب برداشت و به سمت دکتر آمد و با ذوق کتاب را به او داد. وقتی که برگشت به دکتر اشاره کردم و گفتم: «مشتری همیشگی است؟» سری تکان داد و گفت:«این آقای دکتر استاد دانشگاه است، یکبار یکی از کتابهایی را که دنبالش بود برایش پیدا کردم، دیگه از همان موقع مشتری شد و سفارش کتاب میدهد.»
میپرسم: «کتابهای این مدلی را از کجا پیدا میکنی؟» میگوید:«آشنا شدهام با خیلیها. در همین کوچههای خیابان انقلاب بگردی، آنقدر کتاب هست. کتابهایی که فکرش را هم نمیکنی. چند مشتری ثابت این جوری دارم. که در هفته چند باری سر میزنند.»
دکتر آمد تا پول کتاب را حساب کند. احمد تعارفی کرد و قیمت را گفت که حدودا 500هزار تومانی میشد. دکتر پول را پرداخت کرد و رفت و من هم رو به احمد گفتم: «اگر همه کتابها را همین قدر بفروشی، درآمدت خوب است.»
کمی مکث کرد و گفت:«خودم راضی هستم، البته همه این پولها برای من نیست ولی آنقدر درمیآورم که بتوانم خرج خانواده را بدهم.»
صحبتمان تمام میشود و نگاهی به کتابهایش میاندازم که از افست تا کتابهای قاچاق و برخی کتابهای ناشران شناخته شده هم در بینشان دیده میشود و اگر همین مشتریهای ثابت را در هفته چهار بار داشتهباشد و از هر کدام 500هزارتومان دریافت کند، درآمدش در ماه به هشتمیلیون تومان میرسد؛ درآمدی که شاید برایش آنچنان زحمتی کشیده نمیشود.
عاقلاندرسفیه نگاهم میکند و میگوید: «شاید خودم کتابخوان هستم و کتاب را دوست دارم.» این را میگوید و میخندد.
فرهاد بساط کتابفروشیاش را در خیابان انقلاب نزدیک چهارراه ولیعصر پهن کرده و هر روز از ساعت 9 صبح تا 11 شب همانجاست. یکی از دوستانم معرفیاش کرد چون مشتریاش بود و همیشه از او کتاب میخرید. از درآمدش گفتهبود اما باورم نمیشد و همین شد که خواستم با او حرف بزنم و درآمدش را بپرسم. بالاخره بعد از صحبتهای زیاد راضی شد مصاحبه کنیم. میخواهد داستان دستفروش شدنش را تعریف کند که همان لحظه مشتریای میرسد و جوابش را میدهد و رو به من میگوید:«از یکی از روستاهای کردستان به تهران آمدم. مجبور بودم خرج خانواده را بدهم، برای همین به اینجا آمدم. یکی از دوستانم من را به داییاش معرفی کرد و همین شد که الان اینجا هستم.»
میپرسم: «از درآمدت راضی هستی؟» باز میخندد و میگوید:«آره. اما بیا و درباره درآمدم صحبت نکنیم.»
همان موقع، یک مشتری رسید. احمد سریع از جایش بلند شد و رو به مشتری گفت:«سلام آقای دکتر، کتاب را برایتان آوردهام.»
مردی که او دکتر خطابش کرد سری تکان داد و به سمت کتابها رفت. احمد سمت کتابهایی که زیر چادر گذاشتهبود، دوید و یک کتاب برداشت و به سمت دکتر آمد و با ذوق کتاب را به او داد. وقتی که برگشت به دکتر اشاره کردم و گفتم: «مشتری همیشگی است؟» سری تکان داد و گفت:«این آقای دکتر استاد دانشگاه است، یکبار یکی از کتابهایی را که دنبالش بود برایش پیدا کردم، دیگه از همان موقع مشتری شد و سفارش کتاب میدهد.»
میپرسم: «کتابهای این مدلی را از کجا پیدا میکنی؟» میگوید:«آشنا شدهام با خیلیها. در همین کوچههای خیابان انقلاب بگردی، آنقدر کتاب هست. کتابهایی که فکرش را هم نمیکنی. چند مشتری ثابت این جوری دارم. که در هفته چند باری سر میزنند.»
دکتر آمد تا پول کتاب را حساب کند. احمد تعارفی کرد و قیمت را گفت که حدودا 500هزار تومانی میشد. دکتر پول را پرداخت کرد و رفت و من هم رو به احمد گفتم: «اگر همه کتابها را همین قدر بفروشی، درآمدت خوب است.»
کمی مکث کرد و گفت:«خودم راضی هستم، البته همه این پولها برای من نیست ولی آنقدر درمیآورم که بتوانم خرج خانواده را بدهم.»
صحبتمان تمام میشود و نگاهی به کتابهایش میاندازم که از افست تا کتابهای قاچاق و برخی کتابهای ناشران شناخته شده هم در بینشان دیده میشود و اگر همین مشتریهای ثابت را در هفته چهار بار داشتهباشد و از هر کدام 500هزارتومان دریافت کند، درآمدش در ماه به هشتمیلیون تومان میرسد؛ درآمدی که شاید برایش آنچنان زحمتی کشیده نمیشود.