از فرش به عرش

از فرش به عرش

علیرضا رأفتی روزنامه‌نگار


 انگلیس پیش از این که چاله را بکند، مناره را دزدیده بود. در بیانیه بالفور به یهودیانی که سودای بازگشت به سرزمین موعودشان داشتند و صهیونیست خوانده می‌شدند، وعده داشتن یک کشور مستقل را داده بود؛ در حالی که سرزمین‌های وعده داده شده هنوز در مرزهای عثمانی بود. بعد از فروپاشی عثمانی، انگلیس به وعده ناحقش وفا کرد و صهیونیست‌ها از گوشه و کنار مختلف دنیا چمدان بستند که بیایند زمین‌های مردم فلسطین را صاحب شوند. درصد کمی از زمین‌ها خریداری و ده‌ها برابر آن غصب شد و در نهایت هم، در نقشه‌ای که سازمان ملل ارائه کرد، چند صد برابر آن زمین‌های خریداری شده به کشور صهیونیست‌ها اختصاص داده شد. طبق روحیه هیجانی معمول در جهان عرب، مدتی جنگ و درگیری بین عرب و صهیونیست درگرفت و بعد هم همه چیز آرام شد و رژیم‌اشغالگر در زمین‌هایی که غصب کرده بود، مستقر شد. به محض استقرار توجه این رژیم به جنوب لبنان جلب شد. منطقه‌ای که علاوه بر نداشتن حکومت مرکزی مقتدر، مردمی بسیار فرودست و فقیر هم داشت که توان مقابله با ارتش صهیونیستی را نداشتند.
در همین هیاهو، سید وسی صدر با خانواده بار و بندیل زندگی‌شان را بسته بودند برای هجرت به لبنان. سیدموسی بار مسؤولیت شیعیان جنوب لبنان را روی شانه‌اش حس می‌کرد. سال‌های سال با یک رنوی قدیمی روستا به روستا را می‌گشت که به وضعیت زندگی مردم شیعه و مسیحی جنوب لبنان رسیدگی کند. به نقل از همسرش در کتاب «هفت روایت خصوصی» خیلی وقت‌ها آقا موسی وقتی به خانه می‌رسید از فرط نوشیدن قهوه از حال می‌رفت. وقتی هم خانواده اعتراض می‌کردند چرا این‌قدر قهوه می‌خورید، جواب می‌داد خانواده‌هایی که مهمان خانه‌شان می‌شود، چیزی جز قهوه برای پذیرایی ندارند و اگر او از همین پذیرایی کوچک‌شان ننوشد، به دل‌شان می‌گیرند و سرکشی به ده‌ها خانه روستایی مساوی بود با ده‌ها فنجان قهوه در طول روز.
سیدموسی پس از سال‌ها سرکشی و بررسی میدانی به این نتیجه رسیده بود که مردم جنوب برای ارتقای جایگاه اجتماعی‌شان بیش از هر چیز نیاز به مدرسه دارند. آن هم مدرسه دخترانه، چراکه خانواده‌های سنتی با تحصیل دختران‌شان مخالف بودند. کم‌کم با پا در میانی سیدموسی بین قبایل و خانواده‌ها، مردم راضی شدند دختران‌شان را به مدرسه بفرستند و مدارس صدر در لبنان شروع به کار کرد.
دست‌اندازی رژیم‌اشغالگر به لبنان که شروع شد، آمار ایتام زیاد شد و دیگر رسالت آقاموسی فقط کمک به تحصیل نوجوانان نبود. باید آنها را مثل پدر زیر بال و پر می‌گرفت. کم‌کم مدارس صدر تبدیل شدند به یتیم‌خانه‌ای که کودکان جنگ‌زده را پناه می‌دادند و زندگی‌شان را تأمین می‌کردند. بالگردهای رژیم‌اشغالگر چند بار ساختمان یتیم‌خانه و مدرسه صدر را تخریب کردند و هر بار سیدموسی جایی جدید را آماده کرد.
تا پیش از سفر بی‌بازگشتش به لیبی تمام فکر و ذکرش یتیم‌ها و دخترانی بودند که در موسسات صدر مشغول تحصیل و زندگی بودند. دخترانی که بعدها به مادرانی تبدیل شدند که فرزندان‌شان پوزه رژیم‌اشغالگر را در جنگ 33روزه و بعد از آن به خاک مالیدند. مردم فقیر و فرودست جنوب طی چند سال تبدیل شده بودند به جامعه‌ای مقاوم و سربلند. نتیجه چند سال فعالیت تبلیغی یکی از فرزندان غدیر.