وقتی پایان تاریخ به پایان آمریکا ختم شد!
فرانسیس فوکویاما ، مبدع نظریه پایان تاریخ و یکی از مشهورترین استراتژیستهای حوزه فکری و سیاسی ایالات متحده آمریکا محسوب میشود. نظریه فوکویاما با عنوان پایان تاریخ، در قالب کتابی با همین عنوان در سال ۱۹۹۲ منتشر شد. در تفکر نومحافظهکاران و بسیاری از سیاستمداران آمریکایی و اروپایی، این نظریه مقوم لیبرالدموکراسی است. به عبارت بهتر، این نظریه به معنای کامل دیدن تمدن غربی و لیبرالیسم است و متعاقبا برای جلوگیری از افول لیبرالیسم و پایان تاریخ، مجاز است هرگونه اقدامی ازجمله مداخلهگرایی در کشورهای دیگر، اشغالگری و کشتار را صورت دهد. نظریه پایان تاریخ در کنار نظریه ساموئل هانتینگتون با عنوان جنگ تمدنها، به مبنای تئوریک مداخلهگرایی خونین دولت جورج واکر بوش در افغانستان و عراق تبدیل شد اما فوکویاما اکنون به یکی از منتقدان اصلی نظریهای تبدیل شده است که پایان تاریخ را مرهون ملتسازی در کشورهای مخالف آمریکا میدانست. نظریهای که خود آن را بنا نهاده و خود در روزهای آغازین جنگافزوزی دولت بوش از آن دفاع کرده بود.
اخیرا فوکویاما در مقالهای که در نشریه اکونومیست منتشر شد، بیپروا از درهم شکستن هژمونی ایالات متحده در نظام بینالملل و شکست مطلق این کشور در افغانستان سخن میگوید: «این هفته تصاویر هولناک افغانهای مأیوس که سعی داشتند پس از سقوط دولت مورد حمایت ایالات متحده از کابل خارج شوند، به موازات رویگردانی آمریکا از جهان، نقطهعطفی بزرگ در تاریخ جهان ایجاد کرد. اوج کبر و غرور آمریکایی، حمله به عراق در سال 2003 بود؛ زمانی که امیدوار بود بتواند نه تنها افغانستان (با حمله دو سال قبل) و عراق، بلکه کل خاورمیانه را بازآفرینی کند.»
فوکویاما تاکید دارد که آمریکا، تأثیر قدرت نظامی برای ایجاد تغییرات اساسی سیاسی را بیش از حد ارزیابی کرده بود. آمریکا این دهه را با سربازانی درگیر دو جنگ و یک بحران مالی بینالمللی که نابرابریهای عظیمی در دنیا ایجاد کرد، به پایان رساند. به این ترتیب پایان آمریکا به مراتب زودتر از آن چه تصور میشد فرا رسیده است.
مصدر دموکراسی، درونی است
فوکویاما مدتهاست متوجه بیپایه بودن نظریه خطرناک پایان تاریخ شده است. او در فوریه سال 2011 میلادی و در گفتوگو با شبکه بیبیسی، تاکید میکند که مصدر دموکراسی در درون کشورهاست نه خارج از آنها:
«من باور ندارم که هیچ قدرت خارجی بتواند در کشوری دموکراسی برقرار کند. این باور، در ذات خود متناقض است. دموکراسی یعنی انتخاب مردم، یعنی پاسخگو بودن حکومت به مردم و اگر مردمی، خواهان یک شکل حکومت نباشند هیچ دولت خارجی نمیتواند چنان نظامی بهوجود آورد. به نظر من مردمی که تجربه رهبران فاسد، مستبد، ناکارآمد یا خطرناک را داشته باشند، ارزش دموکراسی را درک میکنند. مردم خواستار در دست داشتن مهار حکومتند. ولی این تحولی است که باید از درون صورت بگیرد یعنی مردم باید برای برقراری چنین نظامی بسیج شوند نه آنکه از بیرون تحمیل بشود.»
با این حال فوکویاما یک گزاره قطعی را در اظهارات و مواضع اخیر خود پنهان میکند: «اینکه فراتر از درونی بودن مصدر دموکراسی در کشورها، دموکراسی پارادوکسیکال و خونین آمریکایی اساسا جایی در قاموس، فرهنگ و ذهنیت شهروندان دیگر کشورهای دنیا ازجمله ساکنان افغانستان و عراق ندارد. آنچه در افغانستان رخ داد، یکی ناشی از هزینههای دهشتناک مداخلهگرایی واشنگتن و دیگری معلول غیرقابل قبول بودن ماهیت دموکراسی آمریکایی برای شهروندان افغان بود. بیدلیل نبود که شهروندان افغان، بسیاری از مناطق را بدون شلیک شدن حتی یک گلوله، به طالبان تقدیم کردند. آنها دموکراسی آمریکایی را لایق حفظ و صیانت ندانستند.»