معجون آسودگی و سرخوشی و شادمانی و...
امید مهدینژاد طنزنویس
انوشیروان عادل که عادلترین پادشاه ساسانی بود در کنار خلقیات مطلوبی چون عدالت و دادگری و توجه به محرومان و مستضعفان و پابرهنگان، خلقیات نامطلوبی چون دمدمیمزاجبودن و دهنبینبودن نیز داشت که موجب میشد برخی از تصمیمات خود را به حالت ناپخته بگیرد و سر و صدای اطرافیان را درآورد. روزی از روزها که انوشیروان روی مود بیاعصابی بود، بیخود و بیجهت دستور داد بزرگمهر را -که وزیر خردمند و نیکاندیش او بود-بگیرند و به زندان بیندازند. وقتی نگهبانان بزرگمهر را به زندان بردند، چند تن از درباریان از انوشیروان خواهش کردند او را به آنها ببخشد و آزادش کند. انوشیروان در پاسخ گفت: او تنها کسی بود که از گناه سایرین به سفارش او در میگذشتم، شما در حدی نیستید که او را به شما ببخشم. چند روز بدین منوال گذشت تا آنکه انوشیروان در اثر مصرف مایعات و گرمیجات تغییر فاز داد و از مود بیاعصابی به مود شنگی رفت. در نتیجه دلش برای بزرگمهر تنگ شد اما از آنجا که خوش نداشت در نزد درباریان مودی و سستاراده به نظر برسد به روی خود نیاورد و فقط یکی از نزدیکان را مأمور کرد تا به زندان برود و احوال بزرگمهر را جویا شود و ببیند کم و کسری چیزی دارد یا نه. یکی از نزدیکان به زندان رفت و بزرگمهر را دید که با غل و زنجیر بسته شده بود اما حالی خوش و نیکو داشت و هارهار میخندید و سرش را به چپ و راست تکان میداد. یکی از نزدیکان وقتی این حال را مشاهده کرد از بزرگمهر پرسید: چگونه در این تنگی و سختی تو را آسوده و سرخوش و شادمان میبینم؟ بزرگمهر گفت: معجونی ساختهام از شش چیز که مرا سرخوش و شادمان میسازد. یکی ازنزدیکان پرسید: چیست آن شش چیز؟ بزرگمهر گفت: اول بردباری، دوم شاید بدتر شود، سوم خودش خوب است دور و بری هایش بدند، چهارم کار خودشان است، پنجم از این ستون به آن ستون فرج است، ششم ولش کن و هفتم ساقی مطمئن. پس چون خبر به انوشیروان رسید دستور داد بزرگمهر را آزاد کنند و بزرگمهر نیز به شکرانه، ساقی خود را به انوشیروان معرفی کرد و انوشیروان و بزرگمهر از آن پس تا پایان عمر آسوده و سرخوش و شادمان دیده شدند.