برادران مدافع
لشکر فاطمیون، مدافعان بزرگ و کوچکی را به خودش دیده است؛ مدافعانی که با یکبار اعزام به سوریه، به آدمهایی تبدیل شدند که حب افغانستان در دل داشتند، قلبشان برای ایران میتپید و روحشان را در روستاهای سوریه و در حرم حضرت زینب(س) جا گذاشته بودند.
یکی از آنها برادران اسدی هستند؛ محمدنبی ومحمدا... اسدی، برادران مدافع حرمی هستند که در مزار شریف افغانستان به دنیا آمدهاند اما هفت سال پیش به ایران آمدند و برای رفتن به سوریه ثبتنام کردند. محمدنبی میگوید تجربه حضور پدرم در جنگ ایران و عراق، ما را با ایران و جنگ و دفاع آشنا کرده بود:«برای همین هم وقتی از ایران با آنها تماس گرفتم و گفتم میخواهم به سوریه بروم، پدر و مادرم برایم دعای خیر کردند.» برادران هفده هجده سالهای که به خاطر جثه کوچک و سن و سال کمشان به سختی توانستند اعزام شوند، اما بالاخره رفتند.
محمدنبی از خاطره دیدار برادرش با حاجقاسم در سوریه این طور تعریف میکند:« محمدا... قد و قواره کوچکی داشت؛ یک بار که حاج قاسم به منطقه دیرالزور رفته بود، از برادرم پرسیده بود که پسرجان اینجا چه کار میکنی؟ برادرم گفته بود راننده تانک هستم. حاج قاسم هم به برادرم گفته بود تو با این قد و قواره راننده تانکی؟! برادرم پاسخ داده بود به قد و قوارهمان نگاه نکنید قلب بزرگی داریم؛ حاج قاسم هم پیشانی او را بوسیده بود.» حالا یکی از برادران اسدی به شهادت رسیده و دیگری عنوان جانباز مدافع حرم را به دوش میکشد.
اما دو برادر شهید، سیدمحمد و سیدناصر سجادی، یکی دیگر از برادران شهید لشکر فاطمیون هستند؛ برادرانی که دلشان برای هدفشان و برای همدیگر آرام و قرار نداشت. سیدمحمد از فرماندهان نظامی ارتش افغانستان بود، اما وقتی جنگ سوریه را دید غیرتش قبول نکرد در خانه بماند. او از
۶ فرزندش دل کند، به ایران آمد و از طریق لشکر فاطمیون راهی سوریه شد و در اولین اعزام به شهادت رسید. بعد از شهادت سیدمحمد، برادرش سیدناصر هم نتوانست آرام بماند؛ برای همین خانواده سیدمحمد را از افغانستان به امامزاده عقیل (ع) اسلامشهر تهران منتقل کرد و چند ماه بعد خودش راهی سوریه شد و به شهادت رسید.
از این شکل برادران و از این شکل مدافعان در لشکر فاطمیون زیاد بوده و هست؛ مدافعانی که از یک طرف فکر افغانستان، از یک طرف شور ایران و از طرف دیگر دلشوره سوریه را داشتند و با قلب بزرگشان، از جانشان برای رسیدن به هدفشان گذشتند.
یکی از آنها برادران اسدی هستند؛ محمدنبی ومحمدا... اسدی، برادران مدافع حرمی هستند که در مزار شریف افغانستان به دنیا آمدهاند اما هفت سال پیش به ایران آمدند و برای رفتن به سوریه ثبتنام کردند. محمدنبی میگوید تجربه حضور پدرم در جنگ ایران و عراق، ما را با ایران و جنگ و دفاع آشنا کرده بود:«برای همین هم وقتی از ایران با آنها تماس گرفتم و گفتم میخواهم به سوریه بروم، پدر و مادرم برایم دعای خیر کردند.» برادران هفده هجده سالهای که به خاطر جثه کوچک و سن و سال کمشان به سختی توانستند اعزام شوند، اما بالاخره رفتند.
محمدنبی از خاطره دیدار برادرش با حاجقاسم در سوریه این طور تعریف میکند:« محمدا... قد و قواره کوچکی داشت؛ یک بار که حاج قاسم به منطقه دیرالزور رفته بود، از برادرم پرسیده بود که پسرجان اینجا چه کار میکنی؟ برادرم گفته بود راننده تانک هستم. حاج قاسم هم به برادرم گفته بود تو با این قد و قواره راننده تانکی؟! برادرم پاسخ داده بود به قد و قوارهمان نگاه نکنید قلب بزرگی داریم؛ حاج قاسم هم پیشانی او را بوسیده بود.» حالا یکی از برادران اسدی به شهادت رسیده و دیگری عنوان جانباز مدافع حرم را به دوش میکشد.
اما دو برادر شهید، سیدمحمد و سیدناصر سجادی، یکی دیگر از برادران شهید لشکر فاطمیون هستند؛ برادرانی که دلشان برای هدفشان و برای همدیگر آرام و قرار نداشت. سیدمحمد از فرماندهان نظامی ارتش افغانستان بود، اما وقتی جنگ سوریه را دید غیرتش قبول نکرد در خانه بماند. او از
۶ فرزندش دل کند، به ایران آمد و از طریق لشکر فاطمیون راهی سوریه شد و در اولین اعزام به شهادت رسید. بعد از شهادت سیدمحمد، برادرش سیدناصر هم نتوانست آرام بماند؛ برای همین خانواده سیدمحمد را از افغانستان به امامزاده عقیل (ع) اسلامشهر تهران منتقل کرد و چند ماه بعد خودش راهی سوریه شد و به شهادت رسید.
از این شکل برادران و از این شکل مدافعان در لشکر فاطمیون زیاد بوده و هست؛ مدافعانی که از یک طرف فکر افغانستان، از یک طرف شور ایران و از طرف دیگر دلشوره سوریه را داشتند و با قلب بزرگشان، از جانشان برای رسیدن به هدفشان گذشتند.