با گذشت 4روز از وقوع زلزله در اندیکا به مردم بسیاری از روستاها هنوز چادر، لباس و غذا نرسیده است
اندوه « اندیکا »
زنها و مردها یکدست سیاه پوشیدهاند، از فرق سر تا نوک پا. عزادار زلزلهاند؟ بله هستند ولی میگویند در زندگی طایفهای اگر کسی بمیرد حتی اگر فامیل نزدیک نباشد همه دستهجمعی به احترام، یکسال سیاه میپوشند. لباس سیاه و بلند زنها خاکیشده، پیرزنی با گیسهای حنا بسته، کاسه فلزی غری را مثل کلاه بختیاریها روی سر گذاشته و مثل سربازها رژه میرود؛ از اینور به آنور، از چپ به راست، از بالا به پایین، بعد هم که خسته میشود روی خاک چهار زانو میزند و غم و غصه را با آه، پف میکند به خاک. مادربزرگ قلعهخواجهای دیگر خانه ندارد. چهار روز است خانهاش شده جایی میان زمین و هوا، روی قلوهسنگهای ریز و درشتی که از کوه سرازیر میشوند و روی خار و خاشاکی که مثل نوکتیز سوزن به تن فرومیروند. شب بود و وقت خواب و بهجز گاوها و گوسفندها و بزها که حتما پلک میزدند و میجنبیدند مردم همه خوابیده بودند. بامداد شنبه بود، 17مهر و پاییز نو که زمین لرزید و قلعه خواجه و چلو مثل گهواره تاب خورد. مردم هراسان پریدند، جیغ زدند، همدیگر را صدا زدند، سمت طویلهها دویدند اما هفتکیلومتر زیر پایشان، صفحهای که پنج ریشتر قلدری داشت همه چیزشان را تکاند. خانهها خراب شد، سنگها فروریخت، سقفی بالای سر نماند و قلعهخواجه و دهها روستای وابستهاش شدند تلی از خاک و سنگ و چوب. مردم زلزلهزده اندیکا کشته ندادهاند، زخمیهای زلزلهشان هم کماند ولی حق دارند لباس سیاه عزا را از تن به در نکنند چرا که دیگر نه خانهای هست، نه لباسی و نه چیز زیادی برای خوردن. از بامداد شنبه از ساعت 2و46دقیقه که زمین زیر پای این مردم لرز گرفت بیشتر از چهار روز میگذرد ولی خیلی از مردمی که با لهجههای غلیظ و اصیل بختیاری، سفره دلشان را برای ما باز میکنند هنوز چشم به کسانی دارند که به دادشان برسند، که یک دست لباس گرم، که یک وسیله گرمایشی، که حتی یک وعده غذایگرم به دستشان بدهند و بعد که فکرها متمرکز شد کمک کنند تا آوارها کنار برود و خانهها ساخته شود.
میدانید اندیکا کجاست؟ اندیکا یکی از شهرهای خوزستان است، آرام گرفته میان لالی، دزفول، ایذه و مسجدسلیمان که شمال و شمالشرقیاش به چهارمحالوبختیاری چسبیده است. مرکز اندیکا، قلعهخواجه است و مرکز آن چلو، همانجا که کانون زلزله بوده است، درمجموع دیاری که هم کانون ثروتهای خدادادی است و هم مرکز فقرهای تولید بشر. «تنگبتا» را شاید دیده باشید، همان سنگنگارههای معروف اندیکا که مربوط به الیمائیدهاست؛ یادگار روزگار باستان و فرمانروایان اشکانی.
اندیکا و توابع زلزلهزدهاش حالا هیچکدام از اینها نیست. اینجا فقط تکهای از خاک ایران است که زلزله نهتنها خانههای روستایی سست و سرپناههای شهری بیدوام آن را زیر و رو کرده بلکه فقری را که در سکوت میزیسته نیز نمایان ساخته است.
اندیکا و روستاهای تابعهاش بهقدری محروماند که آمارها هم رنجشان را فریاد میزنند.
هلالاحمر خوزستان آمار داده که زلزله بامداد دوشنبه به ۱۱روستا در شهرستان اندیکا خسارتزده، معاون هماهنگی امور عمرانی استانداری خوزستان هم اعلامکرده 600واحد مسکونی تا ۸۰درصد تخریبشده در حالی که فرماندار اندیکا میگوید ۱۲۰روستا خسارت دیدهاند.
از 50مدرسهای که مدیرکل نوسازی مدارس خوزستان میگوید پس از زلزله نیاز به بازسازی و تعمیر دارند اگر بگذریم به روایت فرماندار، روستاهای سپیدار، نپیآباد، رگرو، آبچنار، درب، فرگه، شاهزاده عبدا...، دهدیک، دشتگل، سرشط و روستای صعبالعبور رپی خسارت صددرصدی دیدهاند.
با این که مدیرعامل جمعیت هلالاحمر خوزستان از امدادرسانی به 4000نفر از آسیبدیدگان زلزله خبر میدهد از این که فقط 130نجاتگر داوطلب به منطقه رفتهاند و 26تیم امداد و نجات بیوقفه در حال کار هستند و حتی به ایذه نیز سرکشی کردهاند و خبر تخریب 15خانه روستایی در بخش سوسن ایذه را هم آوردهاند ولی در اندیکا، در قلعهخواجه و در چلو که بیش از هر نقطه دیگری در خوزستان از زلزله متاثر شده، گلایهها و درخواستها فراوان است و کمبودها بسیار.
اماناله ناصری کریموند هم معلم است و هم مسوول خانه هلال در بخش چلو. او برایمان از خانههای تخریبشده شهری و روستایی، از دیوارهای ترکخورده، سقفهای نیمهریخته و آوارهای سنگین و جادههای مسدود میگوید. او روستاهایی را که با خاک یکسان شدهاند با چشمهای خودش دیده و روی این خرابهها راه رفته و دیده که داروندار مردمی که مستضعف میخواندشان نیست و نابودشده است.
او شبها با مردمی دمخور است که خانههای سنگی و چوبی و خشت و گلیشان را از کف دادهاند و از چهار روز پیش دمدر خانههایی که دیگر نیست میخوابند؛ روی زمین، رو به آسمان و رخبهرخ با کوههای سربه فلککشیده زاگرس.
اماناله میگوید هنوز هم پسلرزه میآید و مردم از ترس از جا میپرند. او میگوید خانههای شهری که ترک برداشتهاند ناامن و مردم از خوابیدن در آنها وحشت دارند و مردم روستاها که خانههایشان از هم پاشیده و تلی از سنگ و خاک و چوبشده تنبهتن با طبیعت، هم از سرمای شب میلرزند و هم از وحشت مار و عقرب. او میگوید در این چند روز تعداد مارگزیدگی و عقربزدگیها زیاد شده برای همین مردم به خوابی سبک و خرگوشی میروند تا اگر جانوری پیدا شد، آماده باشند.
به روایت او بیشتر مردمی که خودش به آنها سرکشیکرده چادر ندارند. چادر پیشکش، حتی لباس گرم هم ندارند. لباس هم پیشکش، خیلیها حتی غذا ندارند که از قبل هم نداشتهاند و همیشه نیمهسیر بودهاند.
اما اگر برف بیاید، اگر چهره اندیکا و چلو مثل همیشه زمستانی شود، وای به مردم بیخانه، وای به مردم بیچادر و بیلباس و بیخوراک.
به خدا نه لباس داریم، نه غذا
از صبح تا دیروز عصر زمین 18 بار زیر پای حاجی محمد للری، دهیار للر و همولایتیهایش لرزید. این پسلرزهها بلای جان380 خانوار روستای للر است. بسیاری از دامهای این مردم در زلزله مردهاند ولی گرچه عدهای از اهالی مصدوماند ولی حتی یک پزشک آن حوالی نیست. حاجی میگوید مردم را به هر زحمتی که بود به نزدیکترین درمانگاه رساندند چون با این که خودش بهیار است و از کارهای اولیه سر در میآورد اما وقتی هیچ دارویی نیست یک بهیار چه میتواند بکند.
حاجی لحنی پر از تاسف دارد و میگوید مردم اینجا سخت مداوا میشوند، از قبل زلزله هم همین بود و برای گرفتن یک انسولین اهالی باید 500 هزار تومان خرج میکردند تا به اندیکا برسند و دارو را بگیرند، حالا هم که زلزله آمده روستای محروم للر، محرومتر شدهاست.
ایمان نوروزی از امدادگران هلالاحمر دیروز همان نزدیکیها بود که ما با او حرف زدیم. او هم حرفهای حاجی را میزد و از کوهستانی بودن منطقه و صعبالعبور بودن مسیرها و شیبهای تند میگفت که اجازه فرود آمدن بالگرد را نمیدهد.
ایمان اما میگوید بالگرد هرجا که فرود بیاید امدادگران با پای پیاده خودشان را به مردم زلزلهزده میرسانند و آب و غذا و چادر میانشان تقسیم میکنند. تجربه او میگوید اولویت مردم اندیکا و همه روستاهای خسارت دیدهاش سر و سامان گرفتن دامهایشان است.
مرد خانه فاطمه حالا او را با هفت بچه قد و نیم قد تنها گذاشته است. فاطمه با جهان اخبار بیگانه است. او در خانه سنگیاش که خودش هر سال لایههای گل و چوب سقفش را ترمیم میکرد نه تلویزیونی داشت و نه رادیو، حالا هم که از خانه اش جز سنگهای درشت کنده شده از کوه و گلهایی که مثل خاک الک شدهاست، چیزی نمانده او از همه چیز بیخبر است.
او خبر ندارد که دو روز پیش مسؤول آماد و پشتیبانی سپاه ولیعصر (عج) خوزستان از توزیع ۱۰۰تانکر آب ثابت و۵۰۰ بسته غذایی میان زلزلهزدههای اندیکا خبر داد. او چه میدانست کریم دانشوریان، جهادگر استان خوزستان که زلزله چند روزی است او را به اندیکا کشانده به ما گفته است که در این چند روز در 31 روستایی که تحت پوشش آنهاست بیش از 200 گروه جهادی ورود کردهاند و دستکم 2000 پرس غذا به دست مردم رساندهاند.
فاطمه از اینها بیخبر است ولی حال خودش را خوب میفهمد. او میداند که نه چادری از هلال احمر گرفته، نه کسی از مسؤولان پای خرابههای خانهاش آمده و نه حتی آذوقه زیادی دارند که یک شکم سیر بخورند.
لهجه غلیظ فاطمه، واژهها را میبلعد اما غصه زبانی مشترک و قابل فهم است، برای همین کلمات مثل سکانسهای یک فیلم میشوند و زندگی این روزهایش را به تصویر میکشند: «تعاونی روستایی بعضی وقتها به ما آرد میده، آرد رو نون میکنم و با روغن حیوونی میخوریم، بعضی وقتها هم ماست، قبل از زلزله هم همین بود. ما نمیتونیم پنیر درست کنیم، گاومون غذا کم میخوره و زیاد شیر نمیده، پنیر، شیر میخواد که ما نداریم، خوراکمون همیشه همینه، مردم روستا هم همه فقیرن و نمیشه از کسی قرض گرفت.»
فاطمه اما به گرسنه بودن عادت دارد و هیچ وقت شکم چرانی نکرده که حالا عذاب بکشد. او ولی از بیسرپناهی معذب است، از بیسرپناهی بزها حتی بیشتر. طویله بزها و گاو در زلزله خراب شده و آنها ماندهاند و شبهای سرد که سردتر هم میشوند. فاطمه میگوید، میدانم این بزها هم میمیرند.
او وقتی با هفت بچهاش زیر سقف ستاره باران آسمان، توی شبهای سرد این روزها با یک لا لباس میخوابد، آرزوی کپهای آتش میکند که نیست.
-چرا نمیتوانی آتش درست کنی؟
«درخت نیست، مردم همه دارها را کندهاند خانه ساختهاند یا آتش زدهاند.»
-نمیتوانی از جایی چوب پیدا کنی؟
«گاهی از توی درهها جمع میکنم ولی سخت است، مردمی که پول دارند از بازفت چوب میخرند ولی دستم خالی است.»
کلثوم آن حوالی است، پیرزنی با صورتی به غایت چروک، چشمهایی که ساحل امواج غم است، با همان لباسهای
سرتا پا مشکی.
لباسهای کلثوم زیر آوار مانده، او مانده و لباس نازک تنش، ظرف و ظروفش هم زیر آوار سنگین خانهاش مدفون است. با لهجه لرهای بختیاری که قند توی دل آدمیزاد آب میکند از لحظه زلزله میگوید: «همین جا خوابیده بودم، یه صدایی اومد: تک، تک، تک، هی میلرزیدم، جیغ زدم فره، فره، فره. خانهام خراب شد. هیچ کس تا حالا سراغمان نیامده» و فاصله زبانش با زبان معیار به قدری زیاد میشود که دیگر نمیدانم چه گفت.
مردی زل زده است به پنجه بیل مکانیکی که دارد ته مانده دیوارهای خرد شده خانهاش را جابه جا میکند. او دارد میبیند غول آهنی هست و نیستش را مشت میکند و گوشهای میریزد. « چاره چیست» این را میگوید و مثل عزیز از دست دادهها تنش را به چپ و راست تاب میدهد تا بلکه آرام شود.
زنی پشت سر اوست. از حرفهایش فقط همین چند جمله شنیده میشود:« نصف وسایلم مونده زیر آوار، کسی به کمکمون نیومده، ما هم بنده خداییم، خدا رو خوش نمییاد.»
اندیکا و روستاهای آسیبدیده از زلزله حالشان به حال آدم تبدار و بدحال میماند، به کسی که اشهدش را خوانده و محتضر است؛ این مردم اما لای خبرها
گم شدهاند.