نسخه Pdf

جنایت خانوادگی در شب عید

جنایت خانوادگی در شب عید

قتل اعضای یک خانواده به دست مادر، خاطره یکی از افسران پلیس آگاهی استان البرز است. این زن به دلیل بیماری روانی، سه عضو خانواده‌اش را در خواب کشت.
اواخر اسفند سال ۹۵ بود. همه برای نو شدن سال لحظه شماری می‌کردند و ما هم مشغول جمع کردن پرونده‌های آن سال و به نتیجه رساندن چند پرونده باقیمانده بودیم. دو روزی می‌شد که خبری نبود و همه خوشحال بودیم که قتلی رخ نداده است. سومین روز، من افسر کشیک قتل بودم و تا ساعت ۴ عصر خبری نبود تا این‌که در تماس مامور کلانتری با تلفن ویژه قتل احتمال دادم خبری شده است. مامور پشت خط خودش را معرفی کرد و گفت یک قتل خانوادگی رخ داده است. آدرس را گرفتم تا سریع‌تر به محل جنایت بروم. گروه تشخیص هویت را هم خبر کردم و از آن طرف بازپرس جنایی و پزشک قانونی هم در محل حاضر شدند.
محل جنایت شلوغ بود و به‌سختی وارد ساختمان سه طبقه شدم. در پذیرایی و اتاق خواب جنازه یک مرد جوان و دو کودک زیر هشت سال وجود داشت.
یک زن در داخل خانه بود که بی‌تابی و گریه می‌کرد و مدعی بود اعضای خانواده‌اش را دزدان به قتل رسانده‌اند. قبل از این‌که سراغ بازجویی از زن جوان بروم، جسدها را نگاه کردم. همگی با چاقو و با ضربات عمیق به قتل رسیده بودند. نوع قرار گرفتن جنازه‌ها نشان داد غافلگیر شده و قدرت هیچ عکس‌العملی را نداشتند.
یکی از همسایه‌ها که موضوع را به پلیس خبر داده بود، گفت: ظهر یکباره صدای جیغ و داد زن همسایه بلند شد. با چند نفر از همسایه به در خانه‌اش رفتیم که متوجه شدیم شوهر و بچه‌هایش کشته شده‌اند. به پلیس موضوع را اطلاع دادیم و سعی کردیم او را آرام کنیم.
بررسی صحنه و تجربه‌ام به من می‌گفت یک جای کار می‌لنگد و رد پای یک آشنا در قتل وجود دارد. زن جوان را به اتاقی بردم تا بازجویی کنم.
 او ادعا کرد: دیشب قرص خوردم و خوابیدم. ظهر از خواب بیدار شدم و دیدم همسر و فرزندانم به قتل رسیده‌اند. فکر می‌کنم دزد آمده و آنها را کشته است.
می دانستم واقعیت را نمی‌گوید. با هماهنگی بازپرس ویژه قتل او را بازداشت کردیم. صبح روز بعد وقتی برای بازجویی رفتم بدون این‌که حرفی بزنم، اعتراف کرد خانواده‌اش را کشته است.
زن جوان دست‌هایش را مشت کرده بود و در حالی‌که گریه می‌کرد مدعی بود همه‌اش تقصیر شوهرش میلاد است. از او خواستم آرام باشد و بگوید چه اتفاقی افتاده است.
سهیلا شروع به حرف زدن کرد: « من و میلاد ۱۰سال قبل ازدواج کردیم. اوایل زندگی خوبی داشتیم تا این‌که من افسرده شدم. میلاد خیلی سعی کرد من را درمان کند، اما خوب نشدم و مصرف قرص‌هایم زیاد شد. چند روز قبل از جنایت از میلاد عصبانی شدم که باعث شد دعوا کنیم. من هر کاری کردم نتوانستم آن روز و حرف‌های شوهرم را فراموش کنم. تصمیم گرفتم انتقام بگیرم. چهارشنبه شب وقتی می‌خواستیم شام بخوریم داخل غذای میلاد و بچه‌ها داروی خواب‌آور ریختم، چون نمی‌خواستم بعد از کشتن میلاد بچه‌هایم در این دنیا زیر دست کسی بزرگ شوند.
بعد از این‌که خوابیدند به سراغشان رفتم و به هرکدام چند ضربه چاقو زدم تا جان خود را از دست دادند.
چند ساعتی کنار اجساد بودم تا این‌که حالم بهتر شد و تازه فهمیدم چه غلطی کردم. بعد هم با جیغ و داد، همسایه‌ها را خبر کردم و تصمیم گرفتم به دروغ، موضوع قتل به خاطر سرقت را مطرح کنم.
برایم قابل باور نبود که یک مادر این‌گونه راحت فرزندانش را بکشد. سهیلا را با هماهنگی بازپرس ویژه قتل به پزشکی قانونی بردیم که مشخص شد، بیماری روحی دارد و تحت تاثیر بیماری دست به جنایت زده است. در ادامه هم با دستور قضایی او را به بیمارستان روانپزشکی برده و بستری کردیم.
با گذشت سال‌ها از این جنایت، هنوزهم صحنه هولناک آن جنایت را نتوانسته‌ام فراموش کنم.