نسخه Pdf

قتل در شب بارانی

رازگشایی از قتل مرد کارتن‌خواب خاطره یکی از کارآگاهان پلیس آگاهی است

قتل در شب بارانی

یک شب بارانی به ما گزارش قتل مرد جوانی اعلام شد. هوا تاریک بود و باران زیادی می‌بارید. همین مسأله باعث شد با تاخیر به محل جنایت برسیم. در کنار اتاقکی که داخل خرابه‌ای قرار داشت، جسدی افتاده بود. دندان‌های زرد، پوست به استخوان چسبیده، لباس‌های پاره و کثیف و انگشتان سیاه، همه مهر تاییدی بر این داشت که مقتول کارتن‌خواب بوده و اعتیاد به مواد مخدر داشته است.

جنایتی بارانی
جسد را یکی از همسایه‌ها پیدا کرده بود که با دیدن من بدون وقفه شروع به صحبت کرد: «داخل خانه نشسته بودم که متوجه صدای درگیری شدم. از روی کنجکاوی از پنجره به بیرون نگاه کردم. مردی تلوتلو‌خوران روی زمین افتاد و مرد دیگری که در چند قدمی‌اش بود، اقدام به فرار کرد. باران شدیدی می‌آمد و به‌درستی نمی‌توانستم ببینم. به نظرم آمد مردی که روی زمین افتاده، حال خوبی ندارد. خودم را سریع به خیابان رساندم و با جسد غرق خون مردی مواجه شدم. مقتول را می‌شناختم. نه این‌که بدانم اسمش چیست ولی خیلی این اطراف او را دیده بودم. در اتاقکی که در خرابه سر کوچه بود، زندگی می‌کرد. فکر کنم قاتل را هم بشناسم، جلال بود. من بارها او را با مقتول دیده بودم، جلال یک طوری راه می‌رود. کج‌کج! دیده‌اید بعضی‌ها روی یک طرف بدن‌شان وزن‌شان را می‌اندازند، جلال هم همین‌طور بود. شاید هم اشتباه می‌کنم، یک وقت به خاطر حرف من بی‌گناهی کشته نشود.»
صحبت‌های مرد همسایه که تمام شد، سراغ جسد رفتم. با یک ضربه چاقو به قفسه سینه‌اش به قتل رسیده بود. آلت قتاله که چاقویی خونین بود نیز در چندقدمی او قرار داشت. آثار خون روی چاقو دیده می‌شد، گرچه چاقو به آزمایشگاه تشخیص هویت ارسال شد اما معلوم بود که خون روی چاقو متعلق به مرد جوان است.

آدرسی در جیب
در بازرسی جیب‌های مقتول به‌جز یک کارت ملی چیز دیگری یافت نشد. کارت ملی که عکس مقتول روی آن نقش بسته بود اما چهره او متعلق به روزهایی بود که به دام اعتیاد گرفتار نشده بود. کدپستی روی کارت ملی، ما را به آدرسی رساند و زن جوانی در را به روی ما باز کرد. شهرام می‌شناسید؟ زن جوان در پاسخ به این سؤال چادرش را روی سرش مرتب کرد و گفت: سه سالی می‌شود که از او خبری نداریم. اعتیاد زندگی‌اش را نابود کرد. برای من و بچه‌هایش جان می‌داد اما رفیق ناباب او را به دام اعتیاد کشاند. بعد خیلی سعی کرد که ترک کند اما حریف نشد. آخر سر هم به خاطر این‌که آبروی من و بچه‌هایش را در خطر می‌دید، ترک‌مان کرد. از او خواستم همراه ما به پزشکی‌قانونی بیاید. جسد مرد کارتن‌خواب را که دید، آه از نهادش برخواست: «می‌دانستم یک روز شاهد چنین ماجرایی خواهم بود با اینحال خیلی برایم سخت است. من با عشق و علاقه با شهرام ازدواج کردم. لیلی و مجنونی بودیم برای خودمان. کاش سرنوشت طور دیگری رقم می‌خورد و عاقبت مردی به آن مهربانی این نمی‌شد.

 دستگیری قاتل
گرچه مرد همسایه مدعی بود که قتل را جلال مرتکب شده اما برای اطمینان به تحقیقات میدانی پرداختیم. چند رهگذر و کسبه جلال را سراسیمه لحظاتی بعد از جنایت دیده بودند. سراغ جلال رفتیم و او را در یکی از پاتوق‌های مواد پیدا کردیم. مرد میانسال را به اداره آگاهی منتقل کردیم و از او در رابطه با جنایت پرسیدم. جلال ابتدا منکر قتل بود: «من چه می‌دانم شهرام را چه کسی کشته است. چون دوست او بودم، دلیل بر این نمی‌شود که قاتل باشم. باهم بودیم و بعد من رفتم، حالا کی زورش به شهرام رسیده را بروید از خود قاتل بپرسید.»
 
اثبات جنایت
متهم منکر قتل بود اما در بازرسی بدنی لکه‌های خون روی لباس‌هایش دیده شد. لکه‌های خون تازه‌ای که در درگیری با مقتول به لباس او ریخته شده بود. با دیدن لکه‌های خون و وجود مرد همسایه، درنهایت به جنایت اعتراف کرد: «باور کنید نمی‌خواستم او را به قتل برسانم. از خماری مواد داشتم می‌مردم.»
او ادامه داد: «شب حادثه در حال پرسه زدن در خیابان بودم که به اتاقک مخروبه شهرام رسیدم. باران شدیدی می‌بارید و خودم را به آنجا رساندم. شروع به درددل با شهرام کردم. او می‌نالید که باران می‌آید وگرنه می‌رفت دنبال کار. کار که چه عرض کنم، همین زباله‌ جمع‌کنی را کار می‌دانست. در همین گیر و دار از حرف‌هایش متوجه شدم که مواد دارد و داخل کیسه‌اش است.»
متهم گفت: «زمانی که به بهانه دستشویی از اتاقک خارج شد، خودم را به کیسه‌اش رساندم و بالاخره مواد را پیدا کردم. خواستم قبل از این‌که شهرام بیاید، آنجا را ترک کنم ولی مقابل در خروجی اتاقک با او سینه به سینه شدم. با دیدن شهرام رنگم پرید و او متوجه شد که کاری انجام داده‌ام. چون خیلی خمار بودم، فورا دوزاری‌اش افتاد و باهم درگیر شدیم. نمی‌خواستم او را به قتل برسانم. حالم خوب نبود و از درد خماری نمی‌توانستم روی پای خودم بایستم. یک دفعه دستم رفت به چاقویی که ته جیبم بود، آن را برداشتم و یک ضربه زدم. نمی‌دانم چرا تیزی چاقو قلبش را نشانه گرفت. با همان اولین ضربه، او نقش زمین شد. ترسیده بودم و فرار کردم.»
جلال پس از اعتراف به جنایت و بازسازی صحنه قتل، روانه زندان شد و پرونده جنایتی دیگر روی میز قضات دادگاه کیفری قرار گرفت تا متهم آن محاکمه شود.
ضمیمه کلیک
تیتر خبرها