مادرم شفا گرفت
فضیلت زندهنگهداشتن یاد شهدا، کمتر از شهادت نیست. کتابی درباره شهدا به نگارش درنمیآید، مگر با عنایت و کمک خود شهید. کتاب «گمشدهمجنون» نیز با عنایت سردار شهید محمدرضا کارور، فرمانده گردان مالکاشتر نوشته شد. این کتاب با محوریت سبکزندگی و سیره این شهید بزرگوار به نگارش درآمد اما در آن از دیگر شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی همچون شهید مهدی خندان، شهید عراقی، شهید عباس ورامینی و شهید شاهمرادی نیز یاد شده است.
آشنایی من با شهید محمدرضا کارور به ۱۵سالگیام بازمیگردد. تا آن زمان در چنین حالوهوایی نبودم تا اینکه مادرم به بیماری سختی دچار شد و برای اینکه شفای مادرم را از شهدا بگیرم، با کاروان راهیان نور همراه شدم و در دوکوهه برای نخستینبار تمثال شهید کارور را دیدم که همانجا به ایشان توسل جستم و بعد از چند هفته نیز مادرم شفای کاملش را بهدست آورد.
پس از آن تصمیم گرفتم در کلاسهای نویسندگی شرکت کنم که یکی از اساتید آقای رحیم مخدومی بودند و قصد داشتند کتابی درباره شهید کارور بنویسند.
انجام این کار برای نشر رسولآفتاب، به من سپرده شد و تعدادی مصاحبه در اختیارم قرار گرفت که خیلی کم و شاید تنها پاسخگوی ۱۰درصد کار بود. با نشر ۲۷بعثت تماس گرفتم و درخواست کردم اطلاعاتی در اختیارم بگذارند.
مصاحبهها را از نشر ۲۷ بعثت دریافت کردم و با همکاری خانم زکیزاده تعدادی مصاحبه جدید نیز گرفتیم. ابتدا با مادر شهید صحبت کردم که اطلاعات خوبی از قبل از تولد محمدرضا و همچنین دوران زندگی فرزند شهیدش در اختیار ما قرار داد. ایشان بعدها آلزایمر گرفتند و یک ماه قبل از چاپ کتاب نیز چشم از دنیا فروبستند.
همسر شهید محمدرضا کارور به این دلیل که تنها مدت کوتاهی با شهید زندگی کرده بود، ابتدا مایل به انجام مصاحبه نبود و پس از یک ماه رفتوآمد به منزل ایشان و پیگیری، پذیرفتند که این کار انجام شود.
از همان زندگی کوتاه، خاطرات خوبی از سوی ایشان مطرح شد. دوست داشتم که حتما در این کتاب ردپای اعضای خانواده شهید ملموس باشد. لذا در گفتوگو با خواهرها، همسایهها و اهالی روستا نیز اطلاعات خوبی بهدستآمد.
هنگامی که به مصاحبه با همرزمان شهید رسیدم، دوران کرونا بود و لذا یکسری از مصاحبهها و اطلاعات را تلفنی یا از طریق فضای مجازی دریافت کردم. البته تعدادی از همرزمان شهید نیز پیش از این از دنیا رفته بودند. پس از جمعآوری اطلاعات، کار نوشتن را آغاز کردم.
کتاب را به روایت همسر شهید نوشتم و کار را در ۳۵۰ صفحه به انتشارات ۲۷ بعثت تحویل دادم اما عنوان شد که با این مدل روایت امکان چاپ کتاب را ندارند، لذا از ابتدا اینبار بهصورت روایت «سومشخص» نگارش کتاب را انجام دادم و مشاوره نهایی کار نیز با آقای گلعلی بابایی بود.
پس از آن تصمیم گرفتم در کلاسهای نویسندگی شرکت کنم که یکی از اساتید آقای رحیم مخدومی بودند و قصد داشتند کتابی درباره شهید کارور بنویسند.
انجام این کار برای نشر رسولآفتاب، به من سپرده شد و تعدادی مصاحبه در اختیارم قرار گرفت که خیلی کم و شاید تنها پاسخگوی ۱۰درصد کار بود. با نشر ۲۷بعثت تماس گرفتم و درخواست کردم اطلاعاتی در اختیارم بگذارند.
مصاحبهها را از نشر ۲۷ بعثت دریافت کردم و با همکاری خانم زکیزاده تعدادی مصاحبه جدید نیز گرفتیم. ابتدا با مادر شهید صحبت کردم که اطلاعات خوبی از قبل از تولد محمدرضا و همچنین دوران زندگی فرزند شهیدش در اختیار ما قرار داد. ایشان بعدها آلزایمر گرفتند و یک ماه قبل از چاپ کتاب نیز چشم از دنیا فروبستند.
همسر شهید محمدرضا کارور به این دلیل که تنها مدت کوتاهی با شهید زندگی کرده بود، ابتدا مایل به انجام مصاحبه نبود و پس از یک ماه رفتوآمد به منزل ایشان و پیگیری، پذیرفتند که این کار انجام شود.
از همان زندگی کوتاه، خاطرات خوبی از سوی ایشان مطرح شد. دوست داشتم که حتما در این کتاب ردپای اعضای خانواده شهید ملموس باشد. لذا در گفتوگو با خواهرها، همسایهها و اهالی روستا نیز اطلاعات خوبی بهدستآمد.
هنگامی که به مصاحبه با همرزمان شهید رسیدم، دوران کرونا بود و لذا یکسری از مصاحبهها و اطلاعات را تلفنی یا از طریق فضای مجازی دریافت کردم. البته تعدادی از همرزمان شهید نیز پیش از این از دنیا رفته بودند. پس از جمعآوری اطلاعات، کار نوشتن را آغاز کردم.
کتاب را به روایت همسر شهید نوشتم و کار را در ۳۵۰ صفحه به انتشارات ۲۷ بعثت تحویل دادم اما عنوان شد که با این مدل روایت امکان چاپ کتاب را ندارند، لذا از ابتدا اینبار بهصورت روایت «سومشخص» نگارش کتاب را انجام دادم و مشاوره نهایی کار نیز با آقای گلعلی بابایی بود.
مریم عباسیجعفری - نویسنده «گمشده مجنون»