نسخه Pdf

حکیم و بابانوئل

حکیم و بابانوئل

حکیم قصد دارد از بابانوئل سخن به میان بیاورد. او در بخشی از خاطرات روزانه‌اش چنین نوشته است: «یک بار یک شکلات با یکی از نامه‌ها به دستم رسید. کودکی که نامه را فرستاده بود، نوشته بود این شکلات را برایت می‌فرستم که آن را بخوری و برای آوردن هدیه‌های من انرژی داشته باشی. نامه‌های کودکان درباره همه چیز است. آنها با همه وجودشان این نامه‌ها را می‌نویسند. در بسیاری از موارد آنها درباره مشکلات پدر و مادرهای‌شان می‌نویسند. مشکلاتی مانند مشاجره، بیماری یا جدایی آنها. ما تلاش می‌کنیم کاری کنیم که این کودکان دوباره به زندگی اعتماد کنند.»

این جملات یک کارمند اداره پست در آلمان است که پاسخ نامه‌های کودکان به بابانوئل را می‌دهد. سنت پاسخ دادن به نامه‌های کودکان به بابانوئل در آلمان از دهه‌ها پیش شروع شد؛ وقتی یک نامه به بابانوئل به اداره پست یکی از این شهرها رسید. کارمندان اداره پست نمی‌دانستند با این نامه چه کار کنند، بنابراین نشستند و به آن پاسخ دادند. سال بعد، تعداد بیشتری نامه از کودکان به این اداره پست رسید و با گذر زمان، چند نامه به هزاران نامه تبدیل شد.
به گزارش حکیم، در باور آمریکایی‌ها بابانوئل سوار بر سورتمه است. این سورتمه را تعدادی گوزن می‌کشند که معروف‌ترین آنها، رودولف نام دارد. بابانوئل از طریق دودکش وارد هر خانه‌ای می‌شود. برای همین است که جوراب‌های مخصوص کادوی کریسمس را کنار شومینه آویزان می‌کنند. بابانوئل آبنبات، خوراکی یا اسباب‌بازی‌های کوچک را داخل این جوراب‌ها می‌گذارد.
حکیم درباره تاریخچه بابانوئل نیز فرمایش کرده است. سن نیکولاس یا سانتا کلاوز(اسقف کلیسای شهر میرا، منطقه آناتولی ترکیه فعلی)، در قرن چهارم میلادی زندگی می‌کرد. نیکولا در خردسالی پدر و مادرش را از دست می‌دهد و ثروت زیادی برایش به ارث می‌ماند.
او هشت گوزن داشت که با آنها به مناطق گوناگون می‌رفت و به مناسبت‌های مختلف به بچه‌ها هدیه می‌داد. او در زمان خود به یک روحانی خیرخواه شهرت پیدا می‌کند و کارهای خیرش زبانزد مردم می‌شود.
یک بار که نیکولای قدیس به ایتالیا می‌رود، متوجه می‌شود اشراف‌زاده‌ای آنجا فقیر شده و از فرط تنگدستی می‌خواهد دخترانش را بفروشد. نیکولا، شبانه و مخفیانه به داخل خانه آن  مرد، کیسه‌ سکه‌های طلا را می‌اندازد و فرار می‌کند.
شب اول و دوم با موفقیت کارش را انجام می‌دهد، اما شب سوم پنجره بسته بود و او مجبور شد از راه دودکش شومینه، کیسه سکه را به داخل خانه بیندازد.
پس از درگذشت او، تعدادی از کشیشان هدیه دادن به بچه‌ها را ادامه دادند و این سنت حفظ شد. کشیشان برای یادآوری خاطره سن نیکولاس سوار بر اسب سفید یا قاطر سفید می‌شدند و به بچه‌ها هدیه می‌دادند.
استخوان‌های نیکولای قدیس بعد از مرگش در کلیسایی در شهر خودش پتارا نگهداری می‌شده و گفته‌اند از استخوان‌های اون چیزی شبیه گلاب ساطع می‌شده. گلاب را کشیشان کلیسا در بطری‌های کوچک می‌ریختند و به زائران می‌فروختند. این استخوان‌ها در قرن ۱۱میلادی به وسیله ملوانان ایتالیایی دزدیده و به کلیسا و زیارتگاه امروزیش در شهر باری برده شد. این استخوان‌ها همچنان آنجاست و همچنان تصور می‌شود از خود مایعی معطر بیرون می‌دهد.
افسانه نیکولای قدیس به تدریج تغییر شکل داد و تصویری که از او در نقاشی‌ها کشیده می‌شود از حالت یک قدیس خارج شد. در قرن ۱۸میلادی نیکولای قدیس به شکل یک کوتوله خندان و بعد یک پیرمرد نقاشی شد.
هنگام کریسمس، مردم جوراب‌ها را در انتظار بابانوئل می‌آویزند. زیرا اعتقاد بر این است که سن نیکولاس، کیسه را از دودکش طوری انداخته که داخل جورابی افتاده که برای خشک شدن کنار شومینه آویخته بودند.
به این ترتیب بابانوئل به عنوان یکی از نمادهای اصلی شب کریسمس یعنی شب میلاد عیسی مسیح با ظاهر یک پیرمرد چاق با ریش سفید بلند و لباسی قرمز برای بچه‌ها هدایایی می‌آورد.

​​​​​​​سیدسپهر جمعه‌زاده
ضمیمه قفسه کتاب
تیتر خبرها