ماجرای دیدار حاج قاسم با اهالی فرهنگ و هنر

ماجرای دیدار حاج قاسم با اهالی فرهنگ و هنر

سال 65 بود که به گروه روایت فتح پیوست. زمانی که با سیدمرتضی آوینی به فکه رفته بود تا مستندی را تولید کنند، به‌عنوان تصویربردار فعالیت می‌کرد. همان‌جا بود که سیدمرتضی به شهادت رسید اما آقا مرتضی در روایت فتح ماند و مسیر را ادامه داد. دیدار دهه 70 با حاج قاسم ثبت خاطرات زیبایی او از غواصان لشکر ثارا... و شهید احمد کاظمی ازجمله تصاویر به یادماندنی همان دوران است. مرتضی شعبانی اکنون در قامت کارگردان و تهیه کننده مستند در جبهه مقاومت نامدار است.

 *  به خاطر پیشینه فعالیت شما در حوزه مستندسازی در مجموعه روایت فتح، آیا در دهه 70 و 80 با شهید سلیمانی برخوردی داشتید؟
اولین دیدار من با حاج قاسم به سال ۷۳ برمی‌گردد. در واقع مجموعه‌ای را باعنوان غواصان، آقای فارسی کارگردانی می‌کردند که من هم به‌عنوان تصویربردار در این پروژه فعالیت داشتم. لشکر ۴۱ ثارا... به‌عنوان یکی از لشکرهای مهمی که در عملیات والفجر 8 از اروند عبور کرده بود، باید در این مستند کار می‌شد. با چند نفر از رزمندگان لشکر که مصاحبه شد، خیلی از سردار قاسم سلیمانی تعریف می‌کردند. یعنی قبل از دیدار با فرمانده لشکر ثارا...، انگار یک دوره حاج‌قاسم‌ شناسی برای ما گذاشته بودند. همین مسأله باعث شد تا ما شیفته حاج‌قاسم بشویم، بدون این‌که او را دیده باشیم. آن روزها هم تازه چند سالی از پایان جنگ گذشته بود. توصیف فرماندهان شهید مانند باکری، خرازی، زین الدین، حاج‌همت و... را شنیده بودیم و حالا یک فرد از همان جنس را قرار بود از نزدیک ببینیم. تا قبل از جلسه مصاحبه با ایشان، تصویری از حاج‌قاسم ندیده بودم و آنجا برای اولین بار دیدم. در زمان تصویربرداری هم خیلی حواس‌مان به این مسأله بود که به‌گونه‌ای تصویر بگیریم که طرف صورتی که ترکش خورده بود، دیده نشود. حاج قاسم برعکس خیلی از افراد دیگر بود که ممکن است در مصاحبه دو ساعت خاطره تعریف کنند و فقط از آن دو ساعت، پنج یا 10 دقیقه قابل استفاده باشد. حاجی  برعکس،کاملا گزیده، حضور ذهن دقیق و خاطراتی که خیلی صحیح و درست بود را برای‌مان تعریف کرد. یادم هست یک خاطره راجع‌ به شهادت یونس زنگی آبادی و عملیات کربلای۵ برای‌مان تعریف کرد. حاج قاسم می‌گفت: «در کربلای‌5 وضعیت خیلی خراب بود. اکثر نیروها مجروح و خیلی از افراد هم شهید شده بودند. دشمن هم سخت آتش می‌ریخت. یکدفعه دیدم که حاج‌ یونس از پشت بی‌سیم به من گفت: «حاج قاسم می‌خوام بیام ببینمت. می‌خوام بیام اونجا پیشت.» حاجی بهش گفته بود: بیا. بعد تعریف می‌کرد که «خیلی هم اوضاع سخت بود و هر لحظه امکان داشت یونس شهید یا مجروح شود. به هر صورت یونس خودش را به من رساند. سرش را گذاشت روی زانوی من، چند دقیقه‌ای پیشم ماند و بعد هم رفت. من هم اصلا برام سؤال نشد که چرا آمد و چرا رفت؟ چند دقیقه بعد هم خبر شهادت یونس را برایم آوردند.» 
حاج قاسم آن روز خاطراتی از این جنس برای‌مان تعریف کرد. اما می‌خواهم به یک موضوع اشاره کنم. ما چند مصاحبه با ایشان داشتیم. یکی در مورد غواصان، یکی در‌مورد کربلای۵ و یکی هم درباره تصویرگران جنگ بود. مثلا در همین پروژه آخر، وقتی روی صندلی نشست، سؤال را که شنید تا انتهای کار شروع به صحبت کرد و بعد هم خداحافظ شما. تمام آن 30دقیقه مصاحبه قابل استفاده بود. در مورد ضعف سینمای جنگ و این‌که در این سینما ما چه چیزی باید بگوییم و نقطه ضعف‌های‌مان چیست؟ 
آنجا این سؤال برایم پیش آمد که حاج قاسم که یک فرد نظامی است و به نظر ما شاید اصلا ربطی به مسأله فرهنگی نداشته باشد، چطور این قدر دقیق دارد راجع‌به سینمای جنگ صحبت می‌کند. حالا این چیزی که می‌گویم، تحلیل خودم است. حاج‌قاسم انگار همه چیز زندگی‌اش مانند زندگی نظامی، فرهنگی، معنوی و... ، همه چیزش به نظرم شبیه یک کسی مثل سیدمرتضی آوینی بود که آدم احساس می‌کرد خدا به او حکمت داده است. حاج قاسم هم چنین چیزی بود. یعنی چیزی بود که شما نمی‌توانید به‌راحتی تحلیلش کنید. در مسائل نظامی مثلا بیایید حاج قاسم را تحلیل کنید، بگویید که حاج‌قاسم می‌تواند. به این دلیل که آدم توانمندی است چون مثلا این دوره‌ها را دیده، فرد توانمندی است. چون شجاعت دارد. به نظرم هیچ‌کدام اینها نیست. حاج‌قاسم قابل تحلیل از این نظر یا از این جنس نیست. انگار که خدا یک چیز خاصی به او عطا کرده که می‌خواهد راجع‌به فیلم حرف بزند، مسائل نظامی،  ادیان ، سیاست خارجی و همه اینها را در حد درجه یک برای‌مان بیان ‌کند.
 
* شاید مخاطب ما، با خواندن این مطالب فکر کند آقای شعبانی در مورد حاج قاسم غلو می‌کند. اگر مصداقی برای این صحبت‌های خود دارید، بیان کنید.
الان داریم راجع‌به عملیات بوکمال یک مستند می‌سازیم. با چهار پنج نفر که مطلع هستند، مصاحبه گرفته‌ایم.  هیچ دلیلی وجود ندارد که حاج‌قاسم بیاید عملیات بادیه را از که توفان شن، برهوت، بیابان بدون آب، بدون سرسبزی، هیچی وجود ندارد از یک جایی شروع کند. به همین دلیل برخی فرماندهان نظامی با حاج قاسم همراهی نمی‌کنند. تعدادی از فرماندهان خودش به حرف حاجی گوش نمی‌دهند. استدلال هم می‌آوردند که عملیات بوکمال اشتباه است اما این عملیات جواب می‌دهد، چرا؟ برای این‌که حاج‌قاسم افقی داشت که می‌گفت ما می‌توانیم از این بیابان عبور کنیم. حتی یکی از مصاحبه ‌شونده‌ها به ما توضیح داد  که فرمانده ارشد روسی گفته اصلا از این منطقه نمی‌شود عملیات کرد. شما ایرانی‌ها یا اطلاعات خاصی دارید یا مثلا سلاح خاصی دارید که نمی‌خواهید به ما بگویید. خب چرا این اتفاق می‌افتد و عملیات موفق می‌شود؟ چون حاج قاسم وقتی اراده می‌کرد، حتما با لطف خدا می‌توانست از پس آن بربیاد. 
 
*  از آن مصاحبه‌های دهه 70 که با حاج قاسم داشتید، خاطره‌ای دارید؟ 
بله. وقتی مستند غواصان پخش شد، تعدادی مصاحبه هم با نیروهای لشکر ۲۵ کربلای مازندران گرفته شده بود. یکی از بچه‌های مازندران خاطره‌ای گفته بود که فرماندهان قبل از عملیات به غواصان خط شکن می‌گفتند در طول آغاز عملیات و عبور از اروند، اگر کسی ترکش خورد، آرام باشد و سر و صدا نکند و اگر نتوانست آرام بگیرد، از بغل دستی‌اش بخواهد که سرش را زیر آب کند تا عملیات لو نرود. وقتی این مصاحبه پخش شد، مقداری در فضای عمومی کشور مشکل ایجاد کرد. در مجموعه روایت فتح ما همکاری داشتیم که نامش علی سلیمانی بود. یک روز در حیاط روایت فتح بودم، آن موقع موبایل هم نبود. بعد ناگهان تلفنچی روایت به من گفت: آقا مرتضی! آقای سلیمانی پشت تلفن شما را کار دارد. در ذهنم این بود که علی سلیمانی پشت خط است. گوشی تلفن را برداشتم و بدون این‌که سلام کنم، گفتم: «علی کجایی؟ حاجی حاجی مکه، رفتی و نیامدی. این چه وضعیه؟» یک مرتبه از آن طرف خط یکی گفت: «من قاسم سلیمانی هستم.» بعد ادامه داد که آقا این چه مصاحبه‌‌ای است که پخش کرده‌اید؟
 
*  دلیل ناراحتی حاج قاسم چه بود؟ 
حرف حاج قاسم این بود که نباید هر واقعیتی در جنگ را بدون ارائه تحلیل به مخاطب گفت و به نظرم حرفش صحیح بود. حاج قاسم هر وقت در مورد دفاع‌مقدس و بعدها درباره جبهه مقاومت شبهه‌ای بین مردم ایجاد می‌شد، تلاش می‌کرد تا آن را حل کند. برای نمونه یادتان هست چند سال پیش شبهه‌ای در مورد عملیات کربلای4 در جامعه ایجاد شد. حاج ‌قاسم در یک برنامه زنده صبحگاهی تلویزیون به‌صورت تلفنی با مردم درمورد این عملیات صحبت کرد. برای حاج‌ قاسم مردم به‌‌شدت مهم بودند. 
 
*  آیا شما شاهد نوع رفتار حاج قاسم با مردم بودید؟
به نظرم حاج‌ قاسم سلیمانی دو شکل با افراد برخورد می‌کرد. با افرادی که نیرویش نبودند، یعنی حاج قاسم فرمانده آنها نبود، کاملا متفاوت رفتار می‎‌کرد. یعنی چه؟ این صحنه را من به وضوح در جریان مقابله با داعش در سوریه و عراق دیدم. اگر یکی می‌خواست با ایشان عکس بگیرد، حاجی راحت کنار می‌آمد و می‌ایستاد عکس می‌گرفت و مسائل امنیتی هم اصلا برایش اهمیت نداشت اما همین حاج قاسم با روحیه لطیف در حین عملیات و کار بسیار با نیروهایش جدی رفتار می‌کرد. برای همین عموما همه آدم‌ها در هر سطحی که بودند از حاج‌ قاسم حساب می‌بردند. حالا اگر نخواهیم ایشان را مقدس کنیم، باید بگویم حاج قاسم مانند همه آدم‌های دیگر بالاخره عصبانی می‌شد، ممکن بود مثلا چیزی به فردی بگوید که دلخوری برایش ایجاد بشود. همه اینها سر جای خودش ولی مثلا برخوردش با بسیجی‌ها، فاطمیون، عراقی‌ها و... کاملا متفاوت بود. این‌قدر این بچه‌ها دوستش داشتند که نیاز به گفتن ندارد اما حاجی کاریزمایی داشت که همه به او علاقه‌مند می‌شدند. یادم هست قبل از شروع عملیات بوکمال به پایگاه سین رفتیم. وارد اتاق وضعیت شدیم. یک روس و چند نفر از فرماندهان سوریه همراه تعدادی از فرماندهان ایرانی هم حاضر بودند. من داشتم از جلسه فیلم می‌گرفتم. یک مرتبه حاج‌ قاسم وارد جلسه شد. من خود به خود سر دوربین را پایین آوردم. حاج قاسم خیلی ناراحت به نظر می‌رسید. چون روزی بود که آمریکایی‌ها به تَنَف [روستایی است که در صحرای سوریه (البادیه) در منطقه مثلث مرزی بین سوریه، عراق و اردن قرار دارد] حمله و نیروها را مورد هدف قرار داده بودند. به هر صورت حاجی زیاد روی فرم نبود. یعنی با احتیاط باید به او نزدیک می‌شدیم. من در زاویه کنار در ایستاده بودم و داشتم فیلم می‌گرفتم. حاجی وقتی وارد جلسه شد، مرا ندید. یعنی سرش را انداخت پایین و همین جوری سلام کرد و رفت انتهای اتاق کنار مانیتورها ایستاد. همین که برگشت طرف من، همدیگر را که دیدیم و چشم تو چشم شدیم، حاجی دستش را بالا آورد، من هم دستم را بالا آوردم به علامت احوالپرسی. همان‌جا فهمیدم که وضعیت سبز است. جلو رفتم و سلام و روبوسی کردیم. می‌دانستم که در این شرایط حرفی نمی‌زند. من هم بقیه تصویربرداری را انجام دادم.

  *  بعد از مصاحبه‌های دهه 70 شمسی، چگونه و به چه دلیلی با حاج قاسم برخورد داشتید؟
سال 1390 قرارگاهی در سوریه نبود. رفت وآمد داشتیم، مستند تولید می‌کردیم اما تصویری پخش نمی‌شد. یکی از آرزوهایم این بود که بتوانم از حاج قاسم در آن شرایط تصویر بگیرم. تا زمان شهادت هادی باغبانی موقعیت این کار پیش نیامد. یعنی سیاست‌گذاری، اجازه ضبط و پخش تصاویر را نمی‌داد. حتی متأسفانه الان ما از شهید همدانی هیچ تصویری در سوریه نداریم اما این موقعیت در عراق دست داد. عملیات جرف الصخر، دومین عملیات مهمی که در عراق اتفاق ‌افتاد. روز سوم عملیات در منطقه فاضلیه که مقر فرماندهی عملیات بود، من و همکارم آقای مصطفی سیفی حضور داشتیم. قصدمان این بود که برای تصویربرداری به خط مقدم برویم. ناگهان یک ماشین هامر نزدیک ما توقف کرد و حاج قاسم همراه ابومهدی المهندس از آن پیاده شدند. نیروهای عراقی وقتی این دو نفر را دیدند به سمت‌شان رفتند و شروع به خوش و بش کردند و با این فرماندهان عکس گرفتند. این تصویری بود که در آنجا از حاج قاسم گرفتم. 
 
*  زیباترین تصویری که از حاج قاسم گرفتید، مربوط به کجا می‌شود؟
یک روز حاج قاسم در کنار رود دجله وضو می‌گرفت. وقتی وضو تمام شد، حاجی آرام آرام رفت و روی یک خاکریز ایستاد. از طرف نیروهای دشمن هم صدای شلیک تیراندازی می‌آمد. حاجی دست‌هایش را به کمرش زد و شروع به قدم زدن کرد. من هم در حال تصویربرداری بودم. آرزویم این بود که این خاکریز 200متر باشد و حاجی با همین شکل روی آن قدم بزند تا تصویر زیبایی از ایشان بگیرم. صحنه باشکوهی بود؛ در آن موقعیتی که عملیات به پیروزی رسیده بود و آخر قصه بود و همه چیز داشت تمام می‌شد. انگار یک فرمانده فاتح روی قله ایستاده و دستش را به کمرش زده است. البته از نظر من به عنوان یک تصویربردار یک همچین حسی را به مخاطب القا می‌کرد. حاجی کم‌کم نزدیک یک سنگر شد و کنار آن روی زمین نشست. فضای بسیار مساعدی برای پرسیدن سوالات بود. چون حاجی اصلا اهل مصاحبه رسمی نبود. آهسته جلو رفتم و به ایشان سلام کردم. بعد پرسیدم: «حاج آقا تمام شد؟» حاج قاسم جواب داد: «نه، تازه این شروع ماجراست.» آن روز واقعا نمی‌دانستم معنی این صحبت حاجی چیست، اما بعدها وقتی شنیدم نیروهای آمریکایی هم توان عبور از صحرای جرف الصخر را نداشته‌اند، متوجه صحبت ایشان شدم. سؤال بعدی من در مورد وضعیت کربلا، نجف و شهرهای جنوب عراق بود که حاج قاسم اشاره کرد بعد از عملیات جرف الصخر این شهر‌ها هم امن خواهد شد. آن روز مصاحبه با حاج‌قاسم فکر کنم چیزی حدود دو دقیقه شد اما در آن شرایط خیلی شیرین بود.
 
*  شنیدم جلسه‌ای حاج قاسم با برخی از اهالی فرهنگ و هنر در مورد جنگ با داعش داشتند. شما هم در آن جلسه حضور داشتید. لطفا در مورد آن برای‌مان بگویید.
بعد از عملیات آزادسازی جنوب حلب و نبل و الزهرا، یک روز حاج قاسم  جلسه‌ای گذاشتند که آقایان حاتمی‌کیا، احسان محمدحسنی، وحید جلیلی، سردار نقدی( معاون وقت فرهنگی سپاه) و حجت الاسلام کریمیان و ... حضور داشتند. آنجا حاج قاسم مطرح کرد ما تا الان دوست نداشتیم راجع به حضور ایران در سوریه فیلمی ساخته و پخش شود ولی از حالا به بعد می‌خواهیم شما کمک کنید که ماجرای سوریه ثبت و ضبط و رسانه‌ای بشود. در آن جلسه هم که دوستان را دعوت کرده بودند، بیشتر صحبت‌شان این بود که فرهنگ و هنر وارد عرصه شود و این کارهایی که انجام می‌شود را با زیباترین صورت به مخاطب منتقل کنند. حاج قاسم به‌شدت مسائل امنیتی برایش مهم بود. یادم هست در جنوب حلب، قرار بود عملیات مثلا فردا شروع شود. جلسه توجیه فرماندهان بود و مجوز حضور من را هم داده بودند. وارد جلسه شدم، فرماند‌هان ارشد منطقه نشسته بودند و فرماند‌هانی که قرار بود عملیات کنند، پای تخته نقشه می‌رفتند و  طرح مانورشان را توضیح می‌دادند. من هم تصویر می‌گرفتم. خیلی خوشحال بودم که جلسه خیلی مهمی را ثبت کردم. وقتی جلسه تمام شد، حاجی همان‌جا به من اشاره کرد مموری دوربین را به ایشان تحویل بدهم و هنوز هم آن مموری به دستم نرسیده است.
 
*  آیا پیش آمد که حاج قاسم در مورد مستندی نظر مثبت یا منفی داشته باشد.
مستندی تولید شده بود که موضوع آن تفحص شهدا در یکی از مناطق سوریه بود. از نظر هنری هم کار خوبی بود اما این فیلم حاج قاسم را ناراحت کرده بود. حرفش این بود که با ساخت این فیلم چه چیزی را می‌خواهیم به مخاطب نشان بدهیم؟ معتقد بود با دیدن این فیلم و اطلاع از نحوه شهادت نیروها، باعث ناراحتی خانواده آنها خواهیم شد. یک فیلم هم که خودم تهیه‌کننده‌اش بودم و از لحاظ رسانه‌ای فیلم موفقی بود هم حاج قاسم دوست نداشت. البته حاجی زیاد فرصت نمی‌کرد فیلم‌ ببیند اما وقتی فیلم «ابوزینب» را برای‌شان فرستادم آن را خیلی دوست داشتند و حتی روی پوستر آن دستخطی هم نوشتند. فیلم خیلی برایش جذاب بود اما مطلبی که نوشته، همه‌اش مثل آن نگاهی که به خانواده شهدا دارد، اینجا هم همین است.
 
*  با توجه به این‌که شما در خارج از ایران هم مستند ساخته‌اید، آیا مستندسازهای ما در ساخت تولیدات خود درباره  مقاومت و اتفاقات منطقه موفق بوده‌اند؟ 
به نظرم موفق بودند. ببینید ما رفتیم در یک کشور دیگر مانند سوریه، جایی که وطن ما نیست فیلم ساختیم. خب! بیاییم بررسی کنیم که ما چقدر مستند راجع‌به سوریه داریم، چقدر خود سوری‌ها مستند تولید کرد‌ه‌اند؟ به نظرم اصلا قابل مقایسه نیست اما شاید سؤال شما درمورد بازتاب‌های رسانه‌ای این تولیدات باشد یا این‌که چرا تأثیرش به اندازه‌ای که فکر می‌کنیم، نیست؟ اگر بگویید ما آنجا حضور درست و حسابی داشتیم یا نه؟ من می‌گویم داشتیم، خوب هم بوده است اما اگر بگوییم چقدر موفق بودیم تا الان، می‌گویم نسبی  یا بخواهید حساب کنید، پنجاه- پنجاه بوده است. یعنی شکست خورده نیستیم اما موفق هم نبودیم. این هم دلیل دارد. دلیل عمده‌اش هم این است که ما  به ابعاد بین‌المللی جنگ سوریه خیلی نپرداخته‌ایم. دلیل دیگر این‌که ما به جهت محدودیت زبان، همه فیلم‌های‌مان را آوردیم به زبان فارسی و برای مخاطب داخل تولید کردیم. مشکل بعدی این است شبکه‌های تلویزیونی ایران به غیر از شبکه مستند کارهای تولیدی را در زمان مناسب پخش نمی‌کنند تا مخاطبان زیادی آن را ببیند. اتفاقا مدیران تلویزیون برعکس تا یک مستند جنگی می‌بینند، می‌گویند آقا این را برای پخش به شبکه افق ببرید. این درک در برخی مدیران نبوده که موضوع سوریه اهمیت ویژه دارد و باید برایش باکس ویژه در نظر گرفته شود. در صورتی که غرب وقتی برای جنگ وارد منطقه‌ای می‌شود، همان ابتدا شروع به تولید و پخش مناسب پیوست‌های فرهنگی آن می‌کند. 
 
*  نکته‌ای دارید که بخواهید به آن اشاره کنید.
جوان‌تر که بودیم، احساس‌مان این بود که باید بیاییم فقط خاطرات افراد را جمع‌آوری کنیم. آن کار به جای خودش خیلی خوب است اما یکسری افراد مانند شهید آوینی، حاج قاسم و شهدای بزرگ جنگ، چیزهایی فراتر از خاطرات دارند که آنها را باید یاد بگیریم و بیان کنیم. آن هم نگاه این افراد به زندگی و به اطراف‌شان است. خیلی حیف است که ابعاد انسانی آنها را نتوانیم منتقل کنیم و فقط تاثیرات نظامی این شخصیت‌ها را به مخاطب انتقال دهیم. تنها در مسائل نظامی و سیاسی گیر نکنیم. بله حاج قاسم به جهت نظامی و سیاسی آدمی بزرگ و دوراندیش بوده اما در مسائل انسانی هم خیلی ویژه بود. مثلا حتما به خانواده شهدا سرکشی می‌کرد و هوای آنها را داشت. حتی یادم در منطقه زبدانی سوریه، زمانی که دشمن محاصره بود و شما به‌راحتی می‌توانید همه افراد دشمن را از دم تیغ بگذرانید، حاج قاسم این کار را نمی‌کند. پیشنهاد مبادله اسرا و پیکر شهدا را می‌دهد. او قائل بود که انسان‌های کمتری باید در این جنگ کشته بشوند. حتی جایی مثل شهر قُصیر سوریه وقتی محاصره کامل می‌شود، مسیری را باز می‌گذارند که دشمن بتواند از شهر خارج شود، چون هدفش کشته شدن افراد نیست، هدف حاجی آزاد کردن مناطق در اختیار دشمن بود. مثال بعدی در مورد عملیات بوکمال است. آقای ابوامین برای ما می‌گفت: وقتی به منطقه بوکمال رسیدیم، حاجی دستور داد تا پهپاد به آسمان بفرستیم و از نحوه چینش نیروهای دشمن و منطقه آگاه شویم. من پهپاد را فرستادم و داشتیم با هم تصاویر را می‌دیدم. مردم در میدان شهر جمع شده بودند. چون همه شنیده بودند نیروهای مقاومت در حال ورود به شهر هستند و اینها آماده می‌شدند تا شهر را ترک کنند. تعدادی زن و بچه هم در شهر حضور داشتند. حاج قاسم دستور داد کسی حق ندارد تا این زن و بچه‌ها در شهر هستند حتی یک تیر به سمت آنجا شلیک کند. شهر کاملا حفاظت شده است. یا مثلا یکی از این بچه‌های شناسایی می‌گفت [حاج قاسم] از من پرسید که نیروها قرار است در فلان منطقه عملیات کنند، آن منطقه را شناسایی کرده‌اید؟ گفتم: بله، بچه‌ها به منطقه رفته‌اند، خبری نبوده است، خیال‌تان راحت. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: «فلانی، اگر پسر خودت هم با این نیروها می‌خواست برای عملیات به منطقه برود به همین راحتی می‎گفتی که در منطقه هیچ خبری نیست؟» زیر چشمی نگاهی به حاجی کردم و  گفتم: «نه». بعد حاج قاسم گفت: «همه این نیروها، پسران من و تو هستند.» این نگاه همان نگاهی است که فرماند‌هان ما را از فرماندهان دیگر دنیا جدا می‌کند.