نسخه Pdf

بخشش قاتل‌مسلح بدون قیدوشرط

روایت خانواده‌ای که از خون عزیزشان گذشتند تا خانواده‌ای دیگر داغدار نشود

بخشش قاتل‌مسلح بدون قیدوشرط

یک پسر، یک برادر و یک پدر به قتل رسیده بود و خانواده اعظم‌علی صادقی داغدار از دست دادن او بودند، داغی که دل‌شان را سوزاند و اشک بر چشمان‌شان جاری کرد. تحمل نبود او در خانه برای هیچ‌کس آسان نبود اما سال‌ها بعد و در شرایطی که قدرت داشتند تا با استفاده از حق قانونی و شرعی‌ خود قاتل را قصاص‌کنند، با همراهی مسئولان، بزرگان شهرستان دلفان و استان لرستان و ستاد صبر، گذشت از قصاص را انتخاب کردند که هم خدا راضی باشد، هم خودشان و هم بندگان خدا.

شش سال از روزی‌که پدر به قتل رسید، می‌گذرد و هنوز هم اعضای خانواده اعظم‌علی نمی‌دانند او چرا به قتل رسید اما مرگ او به دست کسی رقم خورد که اعظم‌علی و خانواده‌اش او را می‌شناختند. آن‌طور که حسین، پسر 25ساله مقتول برای ما تعریف می‌کند، خانواده او با مهرزاد یا همان قاتل که اهل چابهار بود، شش هفت سال همسایه بودند و با هم رفت و آمد خانوادگی داشتند اما پدرش حدود 15 سالی می‌شد که مهرزاد را می‌شناخت. شغل پدر حسین، ساخت و ساز بود و گاهی به چابهار می‌رفت، مدتی مشغول‌کار می‌شد و دوباره به محل زندگی‌اش در روستای نورآباد دلفان برمی‌گشت. در این مدت، مهرزاد هم به عنوان کارگر، کنار او مشغول به‌کار بود. رابطه مهرزاد و اعظم‌علی آن‌قدر خوب بود که اعظم‌علی، او را مانند پسر خودش می‌دانست، طوری‌که حتی در مراسم عروسی‌اش هم به او کمک‌ کرد.
10اسفند96، حوالی ساعت هفت و هشت غروب بود که ناقوس مرگ به صدا درآمد. آن شب، مهرزاد، اعظم‌علی و کارگر دیگری در چابهار با هم بودند. حسین از آن شامگاه مرگبار توضیح می‌دهد: «شب قتل، پدرم برای پرداخت بدهی خود جایی رفت و پس از پرداخت، سوار موتور شدند. وقتی به مقصد رسیدند، پدرم از آنها خداحافظی کرد و رفت. هنوز چند قدم از مهرزاد وکارگرش دور نشده بود که از پشت با سلاح گرم  ناجوانمردانه به پدرم شلیک شد و چراغ عمر او در 45‌سالگی خاموش شد. آن‌موقع من در شهرستان بودم که عموی کوچکم تماس‌گرفت و گفت چنین اتفاقی برای پدرت افتاده است. باورم نشد و با پدرم تماس‌گرفتم که جواب نداد و بعد متوجه شدم خبر تلخ قتل حقیقت دارد. پس از قتل او، ما به تنها کسی‌که شک نکردیم، مهرزاد بود، چون پدرم لطف زیادی به او داشت و همان شب حادثه هم 500هزار تومان به مهرزاد عیدی داد. در مدتی‌ که پلیس دنبال قاتل پدرم می‌گشت، او حتی همراه ما به پاسگاه و دادگاه می‌آمد.»پنهان‌ کردن ماجرای قتل اما زیاد طول نکشید. آخرین ‌کسی‌ که اعظم‌علی را زنده دیده بود، مهرزاد بود و به عنوان مظنون دستگیر شد. حسین ادامه می‌دهد: «مهرزاد پس از دستگیری، سرانجام به قتل پدرم اعتراف‌ کرد و گفت مقصر صددرصد این ماجرا خودش است و هیچ دفاعی ندارد. گفت در زمان ارتکاب قتل، دیوانه شده، شرایط عادی نداشته و متوجه کاری که می‌کرده، نبوده است. او در زمان قتل حدود 23 تا 25 سن داشت و ما از دادگاه تقاضای قصاص ‌کردیم.»به گفته حسین، مدتی‌که مهرزاد در زندان بود، تقریبا هیچ یک از اعضای خانواده او برای‌گرفتن رضایت به خانه آنها مراجعه نکردند اما تلاش‌های برخی افراد واسطه، ستاد صبر و بزرگان و مسئولان شهرستان دلفان و استان لرستان برای خون‌صلح آغاز شد: «سرانجام یک بار مادر مهرزاد و چند نفر دیگر آمدند، چند دیدار داشتیم و صحبت‌هایی مطرح شد اما پدربزرگ و برادرم میل به دادن رضایت نداشتند ولی درنهایت آنها هم رضایت دادند. نه دیه خواستیم، نه شرطی گذاشتیم و 20مهر امسال رضایت‌ خود را برای بخشش اعلام کردیم.»
حسین می‌گوید: «کسب رضایت خدا مهم‌ترین دلیلی بود که باعث شد به بخشش رضایت دهند اما دو عامل دیگر هم بود؛ زمانی‌که پدرم به قتل رسید، حدود 19 یا 20 سال داشتم. می‌دانستم نداشتن پدر چقدر سخت است و تحت هیچ شرایطی هم دوباره برنمی‌گردد. به این فکر کردم که قصاص مهرزاد باعث می‌شود تا زن دیگری مانند مادر من بیوه شود، پدر و مادر دیگری مانند پدربزرگ و مادربزرگم، داغدار فرزند خود شوند که بسیار سنگین است و امیدوارم هرگز کسی چنین داغی را تجربه نکند. وقتی پدرم به رحمت خدا رفت، بزرگان‌مان‌ گفتند ما برای هیچ فوتی تا به این اندازه سختی تحمل نکرده‌ایم. غم آن‌قدر سنگین بود که حتی مردم سبزه عید هم نکاشتند. قتل پدرم چنان جو سنگینی در میان اقوام‌ ایجاد کرد که دل‌شان نمی‌خواست این قضیه برای فرد دیگری تکرار شود. ما در قضیه مهرزاد، جو عمومی جامعه را هم در نظرگرفتیم. مهرزاد یک دختر دارد و بزرگ شدن دختر بدون پدر در جامعه، سخت است. برای همین تصمیم گرفتیم رضایت دهیم. هرچند گله‌مند بودیم که چرا خانواده مهرزاد نیامدند اما به ما گفته شد او از دار دنیا فقط یک مادر دارد که خوب نمی‌تواند صحبت‌ کند و فقط گریه می‌کند. خود مهرزاد هم البته پس از اعلام رضایت هیچ تماسی با ما نگرفت.»حسین‌که خودش یک دختر هفت ماهه دارد، می‌گوید: «مدتی با خودم فکر می‌کردم که چقدر خوب شد بخشیدیم. اگر او اعدام می‌شد، هیچ سودی به ما حال نداشت. لذتی که در بخشش وجود دارد در انتقام نیست. حتی همشهریان‌مان هم از کاری که انجام دادیم، ابراز رضایت کردند.»
ضمیمه نوجوانه