رفیق تمامقد
ما در دانشگاه همکلاسی بودیم؛ ورودی سال ۸۵. علیآقا دانشجوی خاص دانشگاه بود آنقدر خاص و متفاوت که یکبار همراه دوستان خواستیم در حقش معرفت به خرج دهیم و نامش را در حالی که غایب بود در لیست حضور و غیاب کلاس بنویسیم. استاد تا چشمش به کاغذ افتاد، داد کشید: «کی اسم رکاب را تو برگه نوشته؟!» و من، دانشجویی ساده که بود و نبودش از فرط عادی بودن به چشم هیچکس نمیآمد.
از داستان مفصل و جذاب آشنایی و ازدواج، با این اختلاف ۱۸۰درجهای که بگذریم، علی آقا در این 9 سال زندگی مشترک برای من مثل ایام گذشته همان آقای خاص است. همان آقای خاصی که حضور پررنگش در لحظهلحظه زندگی، زمانی که مشغول فروختن کتاب است یا رسیدگی به گلدانهای انبوهش یا بازی با پسر کوچولویمان، موقع مطالعه یا نوشتن است به عمق جان نفوذ میکند.راستش این نوشته قرار نیست سراسر مدح و ستایش باشد. از این دستنوشتههایی که از قول دیگران درباره کسی مینویسند و تا آخر به خودت میآیی که فلانی عجب فرشتهای بوده که اصلا اولین بار علیآقای خاص روایت ما روی این گزاره ذهنیام خط بطلان کشید. او یادم داد من آدمم. با دو نیمه وجود. یادم داد خودم را، با همه تاریکیها و روشنیهایم در آغوش بگیرم. نترسم از ضعفها، افتادنها و تاریکیهایم.یادم داد ارزشمندترین چیز در دنیا خودم هستم. فراموشش نکنم و هر روز برای خودم بجنگم، جنگی تمامنشدنی و پر از شکست. اینها کارهایی است که میدانم تنها در حق من انجام نداده و خیلی از دوستان و مشتریانی که حتی آشنایی کمی با او دارند را تنها با حضور خودش، متوجه خودشان میکند.حضوری ناب و تمام عیار که اغلب توجهی به هیاهوی اطراف ندارد و این تلنگر را به مخاطبش میزند که من اگر اینگونه باشم چگونه خواهم بود؟! و همین تلنگر است که اگر پاسخ یابد بخش عمیق زندگی است، بخش عمیقی که غرق شدن در آن همان نجات و حیات تازه است.من مدیونتم علیآقا، رفیق تمامقد؛ خیلی مدیونتم...
آسیه تقویپور - فعال فرهنگی
آسیه تقویپور - فعال فرهنگی