نسخه Pdf

زندگی‌ام را برای یک عشق تباه کردم

گفت‌وگو با پسر جوانی که به ‌خاطر عشق ممنوعه مرتکب قتل شد

زندگی‌ام را برای یک عشق تباه کردم

زن و مرد جوان در گوشه‌ای از محوطه پلیس آگاهی ایستاده‌اند. اتهام آنها سنگین‌تر از بقیه مجرمانی است که در طرح پلیس آگاهی دستگیر شده‌اند. اغلب مجرمان این طرح دزد یا مالخر هستند اما آنها با اتهام مشارکت و معاونت در قتل روبه‌رو هستند. اتهاماتی که مجازات قصاص و بیش از 10سال زندان دارد. مرد جوان برای این‌که همدستش را از مجازات نجات دهد،  او را بی‌اطلاع از ماجرا می‌داند اما تحقیقات اولیه پلیس از ارتباط پنهانی این زن و مرد حکایت دارد.

چند سال داری؟
26 سال.

انگیزه‌ات از قتل او چه بود؟
سد راهم بود و باید او را می‌کشتم.

یعنی هر کسی سد راهت باشد، او را می‌کشی؟
نه. این موضوع فرق داشت.

چه فرقی؟
سد راه رسیدن من به زن مورد علاقه‌ام بود.

چرا؟
چون همسرش را طلاق نمی‌داد تا من بتوانم با او ازدواج کنم!

فکر نمی‌کنی خواسته‌ات، غیرمنطقی است؟
نه. آنها با هم تفاهم نداشتند و همیشه درگیر بودند. این زندگی آینده‌ای نداشت و بهتر بود از هم جدا شوند.

تو از کجا می‌دانستی؟
هانیه به من گفته بود.

هانیه؟
همسر مقتول.

چرا باید موضوعات شخصی زندگی‌اش را به تو بگوید؟
نمی دانم شاید کسی را می‌خواست که به او اعتماد داشته باشد و با او درد دل کند.

چطور با او آشنا شدی؟
دوست مادرم بود. چند باری به خانه‌مان آمده بود. یک روز در اتاق بودم که درباره اختلافاتش برای مادرم تعریف کرد. بعد مادرم از من خواست او را تا نزدیکی خانه‌شان برسانم. من هم قبول کردم. در راه سر حرف را باز کردم و او هم از اختلافاتش با همسرش گفت. تلفنی گاهی با هم صحبت می‌کردیم. چند بار به او گفتم چرا از همسرت جدا نمی‌شوی که می‌گفت همسرش مخالف طلاق است. 

چرا مخالف بود؟
چون دوستش داشت. 

پس قبول داری رفتار تو اشتباه بود؟
بله خودخواه شده بودم.

خب بریم سراغ قتل. هانیه از تو خواست شوهرش را بکشی؟
نه، روحشم خبر نداشت. خودم تصمیم گرفتم. 

از کجا سلاح آوردی؟
از مرز خریدم.

چقدر؟
10میلیون تومان. 

نقشه‌ات را چطور اجرا کردی؟
می دانستم مقتول در مسیر مسافرکشی می‌کند. به همین دلیل به‌عنوان مسافر در مسیرش قرار گرفتم و او سوارم کرد. در محلی خلوت سلاح را به سمتش گرفتم. خیلی ترسیده بود. زد روی ترمز و ایستاد. گفت ماشین را ببر و رهایم کن. فکر می‌کرد دزدم. دو گلوله به او شلیک کردم و از محل فرار کردم.

بعد چه کردی؟
به خانه رفتم. فردایش با هانیه تماس گرفتم و او گفت شوهرش کشته شده است.

نفهمید کار توست؟
نه اما شک کرده بود. 

در این مدت کجا مخفی شده بودی؟
مخفی نشده بودم. مثل همیشه سر کار می‌رفتم و به خانه می‌آمدم. فقط ارتباطم را با هانیه قطع کردم تا کسی به ما شک نکند. یک روز در محل کارم بودم که ماموران آمدند و دستگیرم کردند.

فکر نمی‌کردی دستگیر شوی؟
نه. سعی کردم حرفه‌ای عمل کنم. 

حس نمی‌کنی، حرف‌هایت در باره بی‌‌گناهی هانیه باورپذیر نباشد؟
نه. واقعیت را گفتم. او از قتل خبری نداشت. من با خودخواهی باعث مرگ شوهرش شدم. 

الان که دستگیرشدی، پشیمانی؟
وقتی فهمیدم شوهر هانیه مرده، پشیمان شدم. در این مدت عذاب وجدان داشتم و شب‌ها با دیدن کابوس از خواب می‌پریدم.

چرا خودت را تسلیم نکردی؟
از اعدام می‌ترسم. می‌دانم سرانجام این کار چوبه دار و اعدام است.

حرف آخر.
شرمنده خانواده مقتول و خانواده خودم هستم. اگر زمان به عقب برمی‌گشت، هیچ وقت وارد این رابطه نمی‌شدم. یک مرد را کشتم و خودم هم زندگی‌ام تباه شد.