نسخه Pdf

در دوران اعتیاد کور بودم

در دوران اعتیاد کور بودم

این صفحه مخصوص کسانی است که بین مرگ و زندگی پاک، تصمیم گرفتند زندگی پاک را انتخاب کنند. افرادی ‌که یک روز، موادمخدر تمام زندگی‌شان بود و به خاطر همنشینی با آن، خانواده و مال و اموال‌شان را قمار کردند، سال‌ها بعد و زمانی‌که همه از آنها ناامید شده بودند با یک جرقه، یک فکر و تلنگر مثبت تصمیم گرفتند تمام راه اشتباهی که رفته بودند را برگردند. این ستون مخصوص مسافران بازگشت از دام اعتیاد است.

رضا یکی از مصرف‌کنندگان موادمخدر بود که روزی مسیر اعتیاد را انتخاب کرد اما حالا از این مسیر با اراده خودش برگشته است. او 42 ساله است و دو فرزند دختر و پسر دارد. یکی 11 ساله و دیگری 14 ساله. برخلاف بعضی همدوره‌ای‌‌های رضا که مصرف مواد را از دوران نوجوانی یا جوانی کلید می‌زنند، رضا از زمانی‌که سن و سال خیلی کمی داشت، یعنی از هشت‌سالگی سراغ مصرف مواد رفت: «یک روز یکی از اقوام دورمان که به خانه‌مان آمده بود، گفت برو از جیبم کیف پولم را بیاور. دستم را که در جیبش کردم، یک کیسه پلاستیکی کوچک که داخلش یک ماده سیاهرنگ بود، پیدا کردم. هربار که می‌آمد، همین کار را تکرار می‌کرد. یک‌بار که دوباره سر جیبش رفته بودم، از روی کنجکاوی با سرانگشت مقداری از آن ماده را کندم و خوردم. چند دقیقه بعد حال خوش عجیبی را تجربه ‌کردم. تجربه‌اش آن‌قدر خوشایند بود که هربار که به خانه‌مان می‌آمد، پنهانی مقداری می‌کندم و می‌خوردم. بعد از مدتی به آن ماده که بعدها فهمیدم تریاک است، وابستگی پیدا کردم.»
رضا در یک تعمیرگاه کار پیدا کرد اما درآمدش آن‌قدر نبود که کفاف خرید تریاک را بدهد و برای همین از جیب پدرش پول برمی‌داشت. پدر که شک‌کرده بود، چندبار با رضا دعوا کرد اما پسرنوجوان هیچ وقت زیر بار برداشتن پول نرفت. رضا 23 ساله شده بود و درآمدش از کار کردن در یک مغازه ابزارفروشی آن‌قدر بود که هم پولی برای خودش پس‌انداز کند و هم خرج تریاکش را دربیاورد. او این بار موادش را تنها مصرف نمی‌کرد و با همراهی سه نفر دیگر مشغول مصرف مواد مخدر می‌شد. کم‌کم گراس و حشیش هم به لیست موادشان اضافه شد.
رضا از مدت‌ها پیش عاشق دختر یکی از اقوام دورشان شده بود و می‌خواست با او ازدواج‌کند. او می‌دانست میترا پدر و مادر سختگیری دارد و اگر بفهمند اعتیاد دارد، هرگز با ازدواج او با دخترشان موافقت نمی‌کنند. برای همین چهار ماه مواد نکشید تا اگر آزمایش داد، مثبت نشود. میترا و رضا با هم ازدواج کردند و رضا دوباره مخفیانه سمت مواد رفت و این بار شیره را هم به لیست مواد مصرفی‌اش اضافه‌کرد: «همسرم در خانه بود و دیگر جایی برای مصرف نداشتم. برای همین با دادن مقداری پول به خانه مجردی یکی از دوستانم می‌رفتم و آنجا موادم را می‌کشیدم. یکی از دوستانم ‌گفت به جای تریاک، دو تا دود با کراک بگیر و سرحال شو. کراک را به دستشویی بردم و وقتی کشیدم، حالم خیلی بهتر شد.»
میترا از مدت‌ها پیش به شوهرش شک ‌کرده بود. همسرش می‌گوید رضا مرد تمیزی بود و به سر و وضعش می‌رسید اما مدتی بود که کثیف، لاغر و سیاه شده بود. یک روز که رضا تصمیم گرفته بود برای خانواده گوشت کباب کند به آشپزخانه رفت اما آن‌قدر طول داد که میترا به او شک کرد و به محض این‌که وارد آشپزخانه شد، رضا از ترس، چیزی که در دستش بود را به خیابان پرت‌ کرد. میترا چیزی به پدر و مادر رضا نگفت اما از دوست نزدیک او ماجرا را پرسید و دوست رضا هم گفت که او مدت‌هاست که تریاک مصرف می‌کند. دنیا با تمام سنگینی‌اش روی سر میترا هوار شد. بعد از این‌که میترا ماجرای اعتیاد رضا را فهمید، زندگی برایش سخت‌تر شد. رضا شکاک شده بود و حتی به میترا هم شک داشت. تمام پنجره‌های خانه را با کاغذ پوشانده بود تا کسی همسرش را نبیند. رضا کم‌کم بی‌پول شد و وقتی به خودش آمد که دیگر آه در بساط نداشت. سراغ همسرش رفت و طلاهای او را به زور ‌گرفت تا بفروشد و مواد غذایی و مواد مخدر بخرد. 
در تمام مدتی که رضا با توهماتش درگیر بود و حتی با درخت‌ها درد دل می‌کرد، میترا همسرش با کمک گرفتن از برادر رضا و دوستان او توانست اقامتگاهی پیدا کند. رضا ابتدا مایل به ترک نبود اما وقتی تلاش‌های همسرش را دید، او هم تسلیم شد. رضا می‌گوید: «من کور بودم اما پس از درمان اعتیادم دوباره بینا شدم.»

آدرینا ایرانمنش - تپش
ضمیمه قاب کوچک