برای مسعود دیانی و روایتش از روزهای پایان
«مرگ» نور است
روایتهای زیادی از مرگ و میر شنیدهایم اما مسعود دیانی با نقلی از زندهیاد صدر که او هم بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت در صفحه مجازیاش تمایزی روشن میان این دو مفهوم قائل شد و نوشت: «حمیدرضا صدر جایی از کتابش به تفکیک میان مرگ و مردن گفته بود همیشه هرچه اولی برای انسانها زیبا بوده، دومی سخت و جانکاه بوده. چیزی شبیه این مضمون و چه راست گفته بود. هر قدر مرگ زیبا بود و سبکی، شادی و نور به همراه داشت، مردن درد و ناله و رنج. روزهای سختی را میگذراندم. بدون زیباییهایی که دوستشان داشتم و به آنها فکر میکردم. همین.»
این چند خط را میتوان چکیدهای از نگاه جاری در نوشتههای زندهیاد دیانی دانست. کسی که میخواند، مینوشت و میتوان گفت با مرگآگاهی روزهایش را سپری میکرد، هرچند روزنههایی از امید هم در لابهلای این نوشتهها به چشم میآمد. نوشتههای زندهیاد دیانی را همان روزهایی هم که در قید حیات بود و سرطان با تن رنجورش سرجنگ داشت، میخواندم و حتی قبلتر از آن. شیوایی قلمش و دریچه تازهای که روی سوژههای مکرر گفته شده میگشود، برایم جذابیت داشت. اساسا نخستین مواجههام با وی زمانی بود که اجرا و سردبیری برنامه سوره را بهعهده داشت و با او شیوه تازهای از برنامههای مذهبی را شاهد بودیم. در کنارش گاهی به صورت زنده و موضوعمحور در همان حال و هوای سوره با مخاطبانش در اینستاگرام به مباحثه میپرداخت و من هم بینندهاش بودم. مرور دستنوشتههایش اما زمانی برایم جدیتر شد که قصه گریبانگریاش با سرطان را با مخاطبان شریک شد و روزهای امید تا پایان را با ما در میان گذاشت. تا مبتلا به این درد نباشی احتمالا حال بیمار را درک نمیکنی اما به حساب دیدهها و شنیدهها میتوان ادعا کرد روایتهای او بینهایت به واقعیت نزدیک بود. گویی حقیقت این درد را در جان کلام میریخت و بیواسطه از حس و حالش در این روزها مینوشت با وجود این، رگههایی از امید را که جوهره بشر است، میشد در این دلنوشتهها دید؛ جایی که از افعال گذشته درباره حالش مینوشت و مخاطب گمان میکرد او این روزها حال بهتری دارد.
همه این فراز و فرودها، گاهی گلهها و در عین حال پذیرش را میتوان در دستاوردی به نام آگاهی خلاصهکرد که گویی آورده بیماری برای او و کسانی است که به این تجربه رسیدند. همچون زاویه متفاوتش در برنامهسازی در اینباره هم روایتی متمایز داشت و گاهی تلخی را چنان با خواندن نوشتههایش به کامت میریخت که خیال میکردی در جایگاه خواننده یارای مقاومت برای ادامه دادن نداری و با خود میگفتی چه انسان قویای نگارنده این سطور است، کسی که راوی درد خود است نه صرفا روایتگر زندگی دیگری. این شمایل قوی حتی زمانی که درباره بیحوصلگی و کلافگیهایش مینوشت هم خدشهدار نمیشد، زیرا گاهی اذعان به ضعف و رنج هم خود قدرت و شجاعت است و هرکسی از پس بیانش برنمیآید. کاش میشد این راوی خوش قلم که فصل پایانی زندگیاش را نگاشت از آنسوی زندگی و مرگی که برایش نور بود هم روایت میکرد تا با خواندن نگاشتههایش بدانیم غرق شدن در نور چه حالی دارد. شاید اینطور دل هر کس که عزیزی از دست داده، آرامتر میشد.
نوشین مجلسی | گروه رسانه
همه این فراز و فرودها، گاهی گلهها و در عین حال پذیرش را میتوان در دستاوردی به نام آگاهی خلاصهکرد که گویی آورده بیماری برای او و کسانی است که به این تجربه رسیدند. همچون زاویه متفاوتش در برنامهسازی در اینباره هم روایتی متمایز داشت و گاهی تلخی را چنان با خواندن نوشتههایش به کامت میریخت که خیال میکردی در جایگاه خواننده یارای مقاومت برای ادامه دادن نداری و با خود میگفتی چه انسان قویای نگارنده این سطور است، کسی که راوی درد خود است نه صرفا روایتگر زندگی دیگری. این شمایل قوی حتی زمانی که درباره بیحوصلگی و کلافگیهایش مینوشت هم خدشهدار نمیشد، زیرا گاهی اذعان به ضعف و رنج هم خود قدرت و شجاعت است و هرکسی از پس بیانش برنمیآید. کاش میشد این راوی خوش قلم که فصل پایانی زندگیاش را نگاشت از آنسوی زندگی و مرگی که برایش نور بود هم روایت میکرد تا با خواندن نگاشتههایش بدانیم غرق شدن در نور چه حالی دارد. شاید اینطور دل هر کس که عزیزی از دست داده، آرامتر میشد.
نوشین مجلسی | گروه رسانه