نسخه Pdf

دو متر تـا دریا

یک معرفی متفاوت از قلب خوزستان، شهر خرمشهر

دو متر تـا دریا

نامش را شنیده‌ایم. ناخواسته دوستش داشته‌ایم. اما شاید کمتر به دنبال قصه‌ها و روایت‌هایش رفته باشیم. یا شاید آن‌قدر که باید در باره‌‌اش عمیق نشده باشیم. این هم می‌تواند از آفات تکرار باشد. خرمشهر شهر زخم‌خورده ما و نماد استواری و مقاومت‌مان است. اما چرا؟ در این نوشته تلنگری می‌زنیم تا کنجکاوی‌مان را برانگیزد که بخواهیم بیشتر بدانیم از این خرم‌شهر.

خرمشهر
ایران، خوزستان، درست جایی که اروند و کارون به هم می‌رسند، خرمشهر. شهری همسایه با کشور -عراق- که ماجرای این همسایگی را بارها شنیده‌ایم. رود، اسکله، کشتی‌ها، بندر. خرمشهر شهری بندری. بندر یعنی تجارت. باراندازها، بارها و اجناس دست اول. پول. آبادی و آبادانی. آخرش هم می‌شود حسادت. حسادت جنگ راه می‌اندازد. جنگ، که اصلا دوست‌داشتنی نیست، برعکس وطن، خاک و ناموس. دفاع از آنچه که دوستش داریم، واجب است؛ حتی به قیمت جان. آن‌وقت خون راه می‌افتد بعد لاله می‌شود اما فقط خون زلال گل می‌دهد، خون بی‌غش، خون شهید. گل، سرسبزی، رویش و امید. امید به این‌که از دل میراث جنگ که خرابی‌هایش بیشتر است، دوباره همه‌چیز خرم شود. 

قرار در شهر 
در هرشهری همیشه جایی برای قرار هست. مثل وقتی که می‌خواهید عصر جمعه را به روی خودتان نیاورید. یا وقتی دنبال گذشته‌ها می‌گردید. حتی برای دور هم جمع شدن و بی‌بهانه خندیدن. این از هرشهری برمی‌آید. از شهر‌های زخم‌خورده و پرقصه بیشتر. خرمشهر هم از این قوم است. عصر‌ها می‌شود سر زد به «پل جهان‌آرا» یا همان پل جدید و قایق‌سواری کرد. همان اطراف گشت و قدم زد. وقتی هوا گرم است -مثله همه روز‌ها - بستنی خورد. از ساندویچی‌ها فلافل خرید. فلافل اصل. سراغ «پل قدیم شهر» هم می‌شود رفت. فرقی نمی‌کند چه ساعتی، تنها کافی است ماجرایش را بدانید. پل، تخریب شد تا دشمن به شهر نرسد. خاطرات دفاع را هم می‌شود در «موزه جنگ» پیدا کرد. مفصل. با یادگاری‌ها. از رد تیر‌ها روی دیوار تا  مین‌های ضدنفر و ضدتانک و تصاویر و تاریخ شفاهی اما زنده‌ترین یادگار آن روزها یعنی مسجدجامع برای قدیمی‌ترها یادآورنده است. از روزگاری که مسجد، پایگاه و حتی پناهگاه بود. بازار را هم نباید فراموش کرد که نبض شهر است. بخصوص بازار ماهی‌فروشان و ماهی‌های تازه صیدشده‌ای که برسر قیمتش چوب می‌زنند. 

به کمک جادو
این‌که ما نبوده‌ایم، پس چطور دیده باشیم، بهانه است! یک جادویی وجود دارد، فیلم -چه سینما چه تلوزیون- جادو می‌کند و می‌تواند مارا با خودش همراه کند. وقتی که همه‌چیز آرام است. وقتی جنگ نیست. وقتی می‌شود با خیال راحت توی خیابان‌ها قدم زد. می‌شود روزهای آخر شهریور را با شوق مدرسه -اول مهر- گذراند. در اصل وقتی هنوز ۳۰ شهریور نرسیده و هیچ آدم نظامی‌ای با سیبیل روی صورتش هوای جنگ به سرش نزده. فیلم آدم را همراه می‌کند. وقتی صدای تیر و خمپاره گوش شهر را پر کرده و وقتی باید خانه‌ات را ترک کنی به امید این‌که شاید روزی باز به آن برگردی. فیلم آدم را با خودش همراه می‌کند. وقتی باز‌می‌گردی و می‌بینی از خانه‌ات جز آجرهایش چیزی نمانده است. فیلم آدم را با خودش می‌برد به خرمشهر در روزهایی که نبوده‌ایم. فیلم‌ها یا سریال‌های مرتبط با این شهر کم نیست. می‌توانیم از سریال «کیمیا» و ماجرای خانواده‌ای در روز‌های ملتهب جنگ بگوییم یا برویم در دل جنگ و فیلم «دوئل» حتی می‌شود از گذشته‌ها شروع کرد و رسید به روز آزادسازی خرمشهر، مسجدجامع و دیدار یوسف و یعقوب‌گونه پدر و پسر در سریال «در چشم باد» یا حتی اضطرار، تعلیق و عشق را با فیلم «روز سوم» تجربه کرد. از این دست کم نیست. چراکه ماجراهای بکر و نشنیده‌ای هنوز وجود دارد و به مرور تصویر می‌شود.

از نوشته‌ها 
کاش می‌شد همه قصه‌ها را نوشت تا فراموش نشود. روایت‌هایی کوتاه اما عزیز. مثل ماجرای آن‌که ماند و نرفت یا آن‌که همه چیزش را فدا کرد. ماجرای 13 ساله و تانک. ماجرای گلوله و جان و در آخر روایت فتح. خاطرات چاپ‌شده از دوران دفاع‌مقدس کم نیست. خاطرات، همان قصه‌های حقیقی زیست‌شده. در میان این آثار و ماجراها نمونه‌هایی وجود دارد که رویدادها و کشمکش‌های آن در خرمشهر روایت می‌شود. مثل کتاب «دا» خاطرات خودنوشته از اولین روز‌های اشغال و دفاع در برابر بعثی‌ها. کتاب دیگر «پوتین‌های مریم» روایتی از زندگی بانویی مجاهد و گفته‌هایش از دیدارها، امدادرسانی‌ها و حتی ستون‌پنجم‌ها. اگر هم بخواهیم از خانواده‌ها و آنچه بر آنها گذشته بدانیم، می‌شود به کتاب «نخل‌های بی‌سر» رجوع کرد که در سال 61 منتشر شد و می‌توان از آن به عنوان نخستین یا حتی اولین نوشته -رمان – در حوزه ادبیات دفاع‌مقدس نام برد و چندین کتاب دیگر که هرکدام ماجرای خودش را دارد و خواندی است.

سمفونی خرمشهر
قصه شهر را این‌بار با موسیقی بشنویم. مجید انتظامی با سمفونی خرمشهر با ساز‌ها، دمام، ویلون، ویلون‌سل و... . روایت می‌کند. از یک شهر و عزتش. این سمفونی با شکوه است.

دریاقلی
نه نظامی بود و نه حتی مذهبی و انقلابی. شاید هم تا کمی پیشتر خوشنام هم نبود. اما رکاب زد و خطر کرد تا بگوید خبری شده. آدم‌هایی دارند می‌آیند توی شهر که هیچ جوره شهر هضم‌شان نمی‌کند. رکاب زد، چون اهل همین خاک بود. خطر کرد برای حفظ آنچه دوستش داشت.

عملیات بیت‌المقدس
دفاع. آن هم این همه روز. با دستان خالی و یک مشت جوان جنگ ندیده و بی‌تجربه اما خیلی زود، رزم‌دیده می‌شوند و عملیاتی صورت می‌گیرد به نام «بیت‌المقدس» تا خرمشهر باز پس گرفته شود.

مهیار گل‌محمدی - نوجوانه
ضمیمه نوجوانه
تیتر خبرها