مروری بر کتاب «چشمهای سبز هیهوهاما»
انتقــــــــام گربــــــــــــهای
طاهره احمدنژاد
برخورد آدمها با حیوانات مثل همه كارهایشان متفاوت است. عدهای آنقدر مهربان هستند كه هر حیوانی را به خانه خود راه میدهند و حتی اجازه میدهند با آنها همخانه شود، درست مثل قصه خونه مادربزرگه كه هر حیوانی در خانهاش را زد دست رد به سینهاش نزد و همه را دور هم در خانهاش جا داد. اما عدهای درست مقابل این رفتار را انجام میدهند، آنقدر از وجود حیوانات بدشان میآید كه میخواهند تنها این انسان باشد كه روی كره خاكی قدم بردارد و باقی موجودات از روی آن محو شود.
رمان «چشمهای سبز هیهوهاما» داستانی است كه از نفرت به گربهها شروع میشود. نوجوان قصه ما كه اسمش كیوان است، كافی است چشمش به یك گربه بیفتد، آن وقت دیگر معلوم نیست چه بلایی به سرش خواهد آورد. البته ریشه این نفرت به خاطر این است كه مرغعشقهای نازنینش قربانی دست درازیهای یك گربه شده است.
كیوان با پدر خود ـ كه فراش مدرسه است ـ زندگی میكند و مادر و خواهرش پیش خانومجون هستند. البته جدا زندگی كردن آنها به دلیل این است كه مادرش دیگر حاضر نیست در اتاق محقر مدرسه زندگی كند. كیوان كه غرور نوجوانیاش حسابی گل كرده حتی حاضر نیست با مادر خودش صحبت كند.
داستان از جایی اوج میگیرد كه گربهها در یك خرابهای كیوان را به دام میاندازند. كیوان از این ازدحام گربهها میترسد، اما قصه طور دیگری رقم میخورد.
او كه به طرزی معجزهآسا حرفهای گربهها را متوجه میشود؛ میفهمد كه قرار است انتقامی سخت از او گرفته شود. اما برایش باورنكردنی است. اما دیری نمیگذرد كه آن انتقام عجیب و غریب برای كیوان اتفاق میافتد. حالا او میماند و این مشكل كه ظاهرا قابل حل شدن نیست.
داشتم دیوانه میشدم. باید به كسی میگفتم، ولی به كی، مامان؟ بابا؟ ویدا؟ خانومجون؟ به كی؟ طول و عرض حیاط را رفتم، آمدم، رفتم، آمدم.
بابا كه ابدا. مگر تا حالا برام كاری كرده بود كه ایندفعه بكند؟! مامان، خیلی كارها بلد بود. باید بهش زنگ بزنم. شاید برگردد خانه و راه چارهای پیدا كند. یكهو صداش پیچید تو گوشم.
«آخه مرد، اگه شریك خوب بود كه خدا شریك میگرفت. گول شریكت و خوردی. مغازه و خونه زندگیمون و به باد دادی بعدم آوردیمون اینجا.. اتاق سرایداری مدرسه هم شد خونه؟! .....گفتی زود درستش میكنی، كو؟ دو سال بیشتره. وا... یه نفر بیاد اینجا از خجالت آب میشم... بچهها بزرگ شدهن. دیگه صبرم سراومد. هر وقت یه جا گرفتی، حتی شده یه سوراخ موش، بیا دنبالم! »
نه! اینجوریها مامان برنمیگشت.
خانومجون چی؟ نه، میفهمید از غصه دق میكرد. ویدا را هم بیخیال، شهر را پر میكرد. پس چه كار باید بكنم. چه كار؟
برای هزارمین بار دست كشیدم زیر آخرین مهره كمرم. سر جاش بود هنوز. (بخشی از كتاب. ص37)
كیوان كه با عالم و آدم قهر است و نمیتواند مشكل جدیدش را برای كسی بازگو كند مجبور میشود آن را طوری پنهان كند، اما ترس اینكه هر چه زودتر آشكار میشود او را رها نمیكند. تا اینكه مجبور میشود قضیه را به خواهرش ویدا بگوید، اما آیا این دو میتوانند از پس این مشكل بربیایند؟
مبنای رمان خانم جعفری تخیل است و البته در بعضی بخشها ترسناك هم میشود، اما وقتی به پایان قصه میرسید، میبینید كه اهداف بلند اجتماعی و فرهنگی را دنبال میكرده است.
اینكه كیوان با گربهها دشمنی دارد شاید به ظاهر تنها بدی او باشد، اما خب در طول داستان میبینیم كه او رفتارهای درستی ندارد و حتی پرخاشگرانه به هر موضوع زندگیاش نگاه میكند. مثل حرف نزدن با مادرش كه خیلی هم او را دوست دارد.
بلایی كه گربهها بر سر او میآورند در واقع مانند نهیبی میماند كه كیوان بیشتر با زندگیاش كنار بیاید و به جای فرار از مسائل به حل آنها بپردازد. البته این یك خصیصه بارز در دوره نوجوانی است. هر چند نقدی كه شاید مخاطب به آن وارد كند این است كه تخیلی بودن داستان از تاثیرگذاری آن كاسته است.
یكی از خوبیهای داستان راهحلهایی است پیش پای كیوان گذاشته میشود تا مشكل حل شود. هیجان اینكه او واقعا از پس این كارهایی كه همیشه از دستشان فراری بوده و شاید اصلا توجهی به آنها نداشته است، داستان را پر كشش و جذاب میكند.
متن كتاب مناسب برای سنین نوجوانی است و به دور از هرگونه تكلف است. تخیلی و معماگونه بودن داستان هر نوجوانی به خصوص پسران را میتواند به خود جلب بكند.
كتاب چشمهای سبز هیهوهاما اثر ریحانه جعفری را نشر شهرستان ادب منتشر کرده است.
رمان «چشمهای سبز هیهوهاما» داستانی است كه از نفرت به گربهها شروع میشود. نوجوان قصه ما كه اسمش كیوان است، كافی است چشمش به یك گربه بیفتد، آن وقت دیگر معلوم نیست چه بلایی به سرش خواهد آورد. البته ریشه این نفرت به خاطر این است كه مرغعشقهای نازنینش قربانی دست درازیهای یك گربه شده است.
كیوان با پدر خود ـ كه فراش مدرسه است ـ زندگی میكند و مادر و خواهرش پیش خانومجون هستند. البته جدا زندگی كردن آنها به دلیل این است كه مادرش دیگر حاضر نیست در اتاق محقر مدرسه زندگی كند. كیوان كه غرور نوجوانیاش حسابی گل كرده حتی حاضر نیست با مادر خودش صحبت كند.
داستان از جایی اوج میگیرد كه گربهها در یك خرابهای كیوان را به دام میاندازند. كیوان از این ازدحام گربهها میترسد، اما قصه طور دیگری رقم میخورد.
او كه به طرزی معجزهآسا حرفهای گربهها را متوجه میشود؛ میفهمد كه قرار است انتقامی سخت از او گرفته شود. اما برایش باورنكردنی است. اما دیری نمیگذرد كه آن انتقام عجیب و غریب برای كیوان اتفاق میافتد. حالا او میماند و این مشكل كه ظاهرا قابل حل شدن نیست.
داشتم دیوانه میشدم. باید به كسی میگفتم، ولی به كی، مامان؟ بابا؟ ویدا؟ خانومجون؟ به كی؟ طول و عرض حیاط را رفتم، آمدم، رفتم، آمدم.
بابا كه ابدا. مگر تا حالا برام كاری كرده بود كه ایندفعه بكند؟! مامان، خیلی كارها بلد بود. باید بهش زنگ بزنم. شاید برگردد خانه و راه چارهای پیدا كند. یكهو صداش پیچید تو گوشم.
«آخه مرد، اگه شریك خوب بود كه خدا شریك میگرفت. گول شریكت و خوردی. مغازه و خونه زندگیمون و به باد دادی بعدم آوردیمون اینجا.. اتاق سرایداری مدرسه هم شد خونه؟! .....گفتی زود درستش میكنی، كو؟ دو سال بیشتره. وا... یه نفر بیاد اینجا از خجالت آب میشم... بچهها بزرگ شدهن. دیگه صبرم سراومد. هر وقت یه جا گرفتی، حتی شده یه سوراخ موش، بیا دنبالم! »
نه! اینجوریها مامان برنمیگشت.
خانومجون چی؟ نه، میفهمید از غصه دق میكرد. ویدا را هم بیخیال، شهر را پر میكرد. پس چه كار باید بكنم. چه كار؟
برای هزارمین بار دست كشیدم زیر آخرین مهره كمرم. سر جاش بود هنوز. (بخشی از كتاب. ص37)
كیوان كه با عالم و آدم قهر است و نمیتواند مشكل جدیدش را برای كسی بازگو كند مجبور میشود آن را طوری پنهان كند، اما ترس اینكه هر چه زودتر آشكار میشود او را رها نمیكند. تا اینكه مجبور میشود قضیه را به خواهرش ویدا بگوید، اما آیا این دو میتوانند از پس این مشكل بربیایند؟
مبنای رمان خانم جعفری تخیل است و البته در بعضی بخشها ترسناك هم میشود، اما وقتی به پایان قصه میرسید، میبینید كه اهداف بلند اجتماعی و فرهنگی را دنبال میكرده است.
اینكه كیوان با گربهها دشمنی دارد شاید به ظاهر تنها بدی او باشد، اما خب در طول داستان میبینیم كه او رفتارهای درستی ندارد و حتی پرخاشگرانه به هر موضوع زندگیاش نگاه میكند. مثل حرف نزدن با مادرش كه خیلی هم او را دوست دارد.
بلایی كه گربهها بر سر او میآورند در واقع مانند نهیبی میماند كه كیوان بیشتر با زندگیاش كنار بیاید و به جای فرار از مسائل به حل آنها بپردازد. البته این یك خصیصه بارز در دوره نوجوانی است. هر چند نقدی كه شاید مخاطب به آن وارد كند این است كه تخیلی بودن داستان از تاثیرگذاری آن كاسته است.
یكی از خوبیهای داستان راهحلهایی است پیش پای كیوان گذاشته میشود تا مشكل حل شود. هیجان اینكه او واقعا از پس این كارهایی كه همیشه از دستشان فراری بوده و شاید اصلا توجهی به آنها نداشته است، داستان را پر كشش و جذاب میكند.
متن كتاب مناسب برای سنین نوجوانی است و به دور از هرگونه تكلف است. تخیلی و معماگونه بودن داستان هر نوجوانی به خصوص پسران را میتواند به خود جلب بكند.
كتاب چشمهای سبز هیهوهاما اثر ریحانه جعفری را نشر شهرستان ادب منتشر کرده است.