مروری بر رمان «رنجهای ورتر جوان» اثر یوهان ولفگانگ فون گوته
در سایه درختان بلند
سیفالله نجاریان / روزنامهنگار
«چهارم ماه می ۱۷۷۱» تاریخی است كه بر اولین سطر «رنجهای ورتر جوان» درج شده و نوشتن این تاریخ در ابتدای متن تاثیر بسیاری بر ذهن خواننده در راستای پذیرش قالبی كه كتاب در آن خلق شده میگذارد. این رمان كه یكی از شاهكارهای ادبیات كلاسیك در جهان است و یوهان ولفگانگ فونگوته آن را خلق كرده در قالب نامهنگاری نوشته شده و شاید اولین اثری است كه در ادبیات جهان در این قالب نوشته شده است. تاریخهایی كه در ابتدای یادداشتهایی كه به صورت نامه از سوی «ورتر» به شخصیتی ناشناس به نام «ویلهلم» نوشته میشود معرف زمان و سیر اتفاقات است.
شاید در نگاه اول اینطور به نظر بیاید كه «ورتر» در آتش عشق به «لوته» میسوزد، اما اینطور نیست و با نگاهی به عمق این اثر باید تاكید كرد نویسنده كوشش كرده تصویری از انسان را كه اسیر پایبندیهای دنیا و متعلقات آن شده به نمایش درآورد. او در نامههای ورتر به ویلهلم سوالاتی طرح میكند كه هركدام میتواند پاسخهایی به دنبال داشته باشد، ولی نویسنده بهجای پاسخ دادن ذهن خواننده را خراش داده و او را برای یافتن پاسخ رها كرده است. «من جز سالك و زائری بر زمین نیستم! آیا شما بیش از اینید؟»
باید گفت كه این اثر ورتر یك اثر فلسفی و البته با روبنایی عاشقانه است كه هرخوانندهای را به خود جلب میكند، ولی با اندكی تامل و دقت در جان واژگان میتوان به عمق آن رسید. اثری كه گفته میشود ناپلئون هفت مرتبه آن را خوانده كه نشان از جایگاه این اثر در ادبیات جهان دارد. اثری كه با گذشت بیش از ۲۵۰ سال از انتشار آن همچنان به عنوان یكی از شاهكارهای ادبیات كلاسیك آلمانی به آن رجوع میشود.
«مرگ! این كلمه یعنی چه. ببین! ما وقتی از مرگ حرف میزنیم، خواب میبینیم. من مرگ برخی كسان را دیدهام. ولی انسان چنان دست و پابسته است كه در قبال آغاز و پایان زندگی خود دركی ندارد.» گوته در این كتاب شورشی علیه انسانها و وضعیتی كه در آن گرفتار شده، كرده و هرچیز كه رنگ روزمرگی دارد را مورد حمله قرار میدهد. او مرگ را پایان نمیداند و آن را یك موقعیت برای رسیدن به مرتبه بعدی حیات میبیند.
گوته از زبان ورتر علیه خلوص آدمی سخن میگوید و علیه انسانهایی كه فضلفروشانه میخواهند به خصوصیتهای اكتسابی تفاخر كنند، داد سخن سر میدهد؛ «درس و مدرسه آن خلوص نخستین ما را زایل كرده است!»
او به رفتارهای غیرانسانی و خیانت بشر به طبیعت حملات شدیدی میكند و اگر قید تاریخ را از گردن این داستان برداریم اثری همهزمانی میشود؛ «آدم دیوانه میشود وقتی میبیند برخی مردم آشكارا در قبال آن اندك چیزهای هنوز ارزشمند روی زمین، هیچ درك و حسی ندارند.» او در ادامه در واكنش به قطع یك درخت توسط چند نفر آشفته میشود و آرزو میكند كاش شاه بود! «آه، كاش من شاه بودم. در آن صورت میدانستم چه معاملهای با زن، كدخدا و دفتر ممیزی... گفتم شاه! خب اگر شاه بودم دیگر
كی اعتنایی به درختهای كشورم داشتم؟»
عشقی كه ورتر در جستوجوی آن است هرچند رنگ زمینی دارد ولی در واقع چیزی ورای تعلقات را در عشق جستوجو میكند و نبود عشق را نبود همهچیز خطاب میكند؛ «من همهچیز دارم، ولی دوری او این همه را زایل میكند. من همهچیز دارم، ولی بیوجود او این همه هیچ میشود.»
«اینها همه مكنونات دل من است» كه در قالب این داستان ظهور یافته است. گوته از زبان ورتر تصویری از جهان را نشان خواننده میدهد كه انسان در آن سرگردان است. رنج میكشد و روحش در اذیت است. جهانی كه عشق میتواند آن را زیباتر كند و به پای معشوق افتادن غایت آن است. نویسنده كوشش كرده با استفاده از نشان دادن طبیعت، جهان را جلوه حضور عشق معرفی كند و برای این كار بارها تصاویری دلفریب را در برابر دیدگان خواننده از این طبیعت به خصوص آن دو درخت زیزفون، ترسیم میكند تا نشان دهد «به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست/ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست».
رمان «رنجهای ورتر جوان» از آنجا كه «نامههایی حاوی انشاهایی كوتاه و رگههایی از یك اندیشه» است میتواند خواننده را به فكر وادارد، زیرا نویسنده در سراسر متن این رگههای پررنگ اندیشه را به روشهای مختلف وارد كرده است. از دیگر نكاتی كه درباره این رمان میتوان بیان كرد و در آثار نامهنگاری نیز توقع میرود؛ بیان وضع موجود و ترسیم اوضاع زمانه است كه گوته به خوبی در جایجای متن به آن اشاره كرده است: «صاحبان منصب و مقام چنان سرد و بیاعتنا با مردم عادی رفتار میكنند كه انگاری معاشرت با آنها شأنشان را بر باد میدهد. وانگهی برخی مسخرهپردازان تهیمغز هم هستند كه صرفا بهظاهر و برای آن با مردم همسویی نشان میدهند تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند و با نخوتشان كام این بینوایان را تلخ كنند.»
شاید در نگاه اول اینطور به نظر بیاید كه «ورتر» در آتش عشق به «لوته» میسوزد، اما اینطور نیست و با نگاهی به عمق این اثر باید تاكید كرد نویسنده كوشش كرده تصویری از انسان را كه اسیر پایبندیهای دنیا و متعلقات آن شده به نمایش درآورد. او در نامههای ورتر به ویلهلم سوالاتی طرح میكند كه هركدام میتواند پاسخهایی به دنبال داشته باشد، ولی نویسنده بهجای پاسخ دادن ذهن خواننده را خراش داده و او را برای یافتن پاسخ رها كرده است. «من جز سالك و زائری بر زمین نیستم! آیا شما بیش از اینید؟»
باید گفت كه این اثر ورتر یك اثر فلسفی و البته با روبنایی عاشقانه است كه هرخوانندهای را به خود جلب میكند، ولی با اندكی تامل و دقت در جان واژگان میتوان به عمق آن رسید. اثری كه گفته میشود ناپلئون هفت مرتبه آن را خوانده كه نشان از جایگاه این اثر در ادبیات جهان دارد. اثری كه با گذشت بیش از ۲۵۰ سال از انتشار آن همچنان به عنوان یكی از شاهكارهای ادبیات كلاسیك آلمانی به آن رجوع میشود.
«مرگ! این كلمه یعنی چه. ببین! ما وقتی از مرگ حرف میزنیم، خواب میبینیم. من مرگ برخی كسان را دیدهام. ولی انسان چنان دست و پابسته است كه در قبال آغاز و پایان زندگی خود دركی ندارد.» گوته در این كتاب شورشی علیه انسانها و وضعیتی كه در آن گرفتار شده، كرده و هرچیز كه رنگ روزمرگی دارد را مورد حمله قرار میدهد. او مرگ را پایان نمیداند و آن را یك موقعیت برای رسیدن به مرتبه بعدی حیات میبیند.
گوته از زبان ورتر علیه خلوص آدمی سخن میگوید و علیه انسانهایی كه فضلفروشانه میخواهند به خصوصیتهای اكتسابی تفاخر كنند، داد سخن سر میدهد؛ «درس و مدرسه آن خلوص نخستین ما را زایل كرده است!»
او به رفتارهای غیرانسانی و خیانت بشر به طبیعت حملات شدیدی میكند و اگر قید تاریخ را از گردن این داستان برداریم اثری همهزمانی میشود؛ «آدم دیوانه میشود وقتی میبیند برخی مردم آشكارا در قبال آن اندك چیزهای هنوز ارزشمند روی زمین، هیچ درك و حسی ندارند.» او در ادامه در واكنش به قطع یك درخت توسط چند نفر آشفته میشود و آرزو میكند كاش شاه بود! «آه، كاش من شاه بودم. در آن صورت میدانستم چه معاملهای با زن، كدخدا و دفتر ممیزی... گفتم شاه! خب اگر شاه بودم دیگر
كی اعتنایی به درختهای كشورم داشتم؟»
عشقی كه ورتر در جستوجوی آن است هرچند رنگ زمینی دارد ولی در واقع چیزی ورای تعلقات را در عشق جستوجو میكند و نبود عشق را نبود همهچیز خطاب میكند؛ «من همهچیز دارم، ولی دوری او این همه را زایل میكند. من همهچیز دارم، ولی بیوجود او این همه هیچ میشود.»
«اینها همه مكنونات دل من است» كه در قالب این داستان ظهور یافته است. گوته از زبان ورتر تصویری از جهان را نشان خواننده میدهد كه انسان در آن سرگردان است. رنج میكشد و روحش در اذیت است. جهانی كه عشق میتواند آن را زیباتر كند و به پای معشوق افتادن غایت آن است. نویسنده كوشش كرده با استفاده از نشان دادن طبیعت، جهان را جلوه حضور عشق معرفی كند و برای این كار بارها تصاویری دلفریب را در برابر دیدگان خواننده از این طبیعت به خصوص آن دو درخت زیزفون، ترسیم میكند تا نشان دهد «به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست/ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست».
رمان «رنجهای ورتر جوان» از آنجا كه «نامههایی حاوی انشاهایی كوتاه و رگههایی از یك اندیشه» است میتواند خواننده را به فكر وادارد، زیرا نویسنده در سراسر متن این رگههای پررنگ اندیشه را به روشهای مختلف وارد كرده است. از دیگر نكاتی كه درباره این رمان میتوان بیان كرد و در آثار نامهنگاری نیز توقع میرود؛ بیان وضع موجود و ترسیم اوضاع زمانه است كه گوته به خوبی در جایجای متن به آن اشاره كرده است: «صاحبان منصب و مقام چنان سرد و بیاعتنا با مردم عادی رفتار میكنند كه انگاری معاشرت با آنها شأنشان را بر باد میدهد. وانگهی برخی مسخرهپردازان تهیمغز هم هستند كه صرفا بهظاهر و برای آن با مردم همسویی نشان میدهند تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند و با نخوتشان كام این بینوایان را تلخ كنند.»