روزگارت نوروزی باد جناب میرزا

روزگارت نوروزی باد جناب میرزا


حالا شما با هر نقشی كه بشناسیدش، قبول. من هم با نقش‌ها و چهره‌های بسیاری می‌شناسمش. اما احتمال این‌كه در انتخاب پررنگ‌ترین نقشی كه از او به‌خاطر دارید، با من هم عقیده باشید كم است. اصلا همین كه بگویند علی نصیریان من چهار ساله می‌شوم. بالش گل‌گلی‌ام زیر سرم است و جلوی تلویزیون دراز كشیده‌ام. با هیجان میرزا نوروز را نگاه می‌كنم كه هر چه تلاش می‌كند از شر كفش‌ها خلاص نمی‌شود.  بارها و بارها با اتفاقات ساده فیلم، كودكانه می‌خندم و كیف می‌كنم. آنقدر كه حالا 30 سال پس از روزگار چهار سالگی هنوز هم می‌توانم شیفته داستان‌هایی باشم كه رنگ و بوی كهنگی روزگارانی دور را در خود دارند. اصلا شاید برای همین هم رفته‌ام سراغ ادبیات فارسی، وسط كلی داستان كهن غرق شده‌ام و هنوز هم فكر می‌كنم می‌شود به حكایت‌ها جان داد و قصه‌های امروزی‌شان كرد. حكایت‌هایی كه می‌شود فرم درونی روایتشان را در برخی داستان‌های پست مدرن هم پیدا كرد و شیفته‌شان شد. بعد هم به این فكر كرد كه به‌رغم سادگی چقدر نوشتنشان دشوار است و اگر از نصیریان بپرسید احتمالا بازی كردنشان هم حسابی دشوار.  بعدتر هم كه فهمیدم اصل داستان را بهرام بیضایی نوشته و طرح اولیه فیلمنامه را هم سوسن تسلیمی-بیضایی خوان هم شدم و رسیدم به اتفاقات تازه‌ای كه همه‌اش هنوز هم گره خورده با همان تصویر میرزا نوروز و چهره استاد علی نصیریان كه هر چند بازی‌های بی‌نظیر و به مراتب بهتر از میرزا نوروز هم دارد، اما حتی خودش هم نمی‌تواند تصورش را بكند بازی‌اش در نقش همان جناب عطار باشی با كفش‌هایی زهوار در رفته و پر از وصله و پینه می‌تواند هنوز هم من 34 ساله را به دختركی شرور و چهار ساله بدل كند كه یكی دو ساعتی همه از دستش در امان باشند و او میرزا نوروز تماشا كند، آنقدر كه 30 سال بعد هنوز هم یاد میرزا نوروز بشود بخشی از گذشته، امروز و حتما هم فردایش و دلش بخواهد وسط نوشتن همین یادداشت كوتاه چند باری زیر لب بگوید روزگارت نوروزی باد جناب میرزا.‌