نسخه Pdf

خواندن به‌وقت سرما

خواندن به‌وقت سرما

هدی برهانی / آموزگار

 مثل همه روزهای سرد و برفی دیگر، كتابخانه جای سوزن انداختن هم ندارد. بیرون سرد است و همه بچه‌ها می‌آیند داخل نمازخانه و كتابخانه و البته پرواضح است كه مدیریت كردن شلوغی بیش از حد چنین فضایی كار مشكلی است. ناظم همراه بچه‌هاست و سعی می‌كند در این بلبشو كمكی بكند، اما حتی حضور او هم كافی نیست.
باید فكری می‌كردم، وگرنه از سروصدا و شلوغ‌كاری‌های بچه‌ها كلافه می‌شدم و ورود به كتابخانه را ممنوع می‌كردم. الحق كه تصمیم غلطی هم بود، اما چاره چیست؟ ساكت نگه‌داشتن قریب به صد دانش‌آموز دبستانی كار ساده‌ای به نظر نمی‌رسد. باید با دو تا گوش ده‌ها جمله را بشنوی، حلاجی كنی، در پستوی ذهنت دنبال پاسخش باشی و سرانجام بدون این‌كه سؤال‌كننده را قاطی كنی جواب درست را با صدای رسا بگویی! البته اگر شانس بیاوری و جواب قانع‌كننده باشد كه خیلی بهتر است.
بعد از تعطیلی بچه‌ها در سكوت نشسته‌ام و به یافتن راه‌حلی برای این مشكل فكر می‌كنم. توی صفحات «مجلات رشد» در پی ایده‌ای جدید می‌گردم. خدا را شكر هیچ چیزی پیدا نمی‌شود. انگار كه همه چیز دست به دست هم داده است تا من یا از سروصدای بچه‌ها دیوانه شوم یا كتابخانه محبوب دانش‌آموزهایم را به تعطیلی بكشانم!
همین‌طور كه دارم افسوس و البته حرص می‌خورم، صفحات «رشد كودك» را هم بالا و پایین می‌كنم. چه داستان‌های فانتزی و كوتاه خوبی دارد. شاید خواندنش سر جمع سه چهار دقیقه وقت ببرد. همین كه این تخمین از ذهنم گذشت، چراغ بالای سرم روشن شد! خودش بود. چرا در زنگ‌های تفریح قصه تعریف نكنم؟
«جنگ آدم برفی»! عنوانی برای ویژه‌برنامه روزهای برفی! الحق كه یك جنگ به تمام معنا هم بود. تصور كنید «سیب خنده» را بیاوریم داخل مدرسه اجرا كنیم! داستان‌های كوتاه مجله رشد را به نمایشنامه‌های كوتاه تبدیل كردم و آنهایی كه قابلیت نمایش شدن را نداشتند، مثل یك گنج باارزش كنار گذاشتم تا دور هم بخوانیم و درك مطلب كار كنیم.
نمایشنامه‌ها بین بچه‌ها پخش شده بود. هرجا چشم می‌انداختی گروهی در حال تمرین تئاتر دو دقیقه‌ای خود بودند. هوا حسابی سرد بود. داخل كتابخانه را مثل یك سالن نمایش صندلی چیده بودیم. بچه‌ها با همان خنده و فریادهای همیشگی می‌آمدند داخل. همه مستقر بودند. امروز اولین گروه اجرا داشت. نگویم چه نمایشی شد كه ممكن است از تالار وحدت بیایند و ما را برای اجرای بین‌المللی تئاترمان ببرند، اما همین‌قدر از من بپذیرید كه بچه‌ها، چه بازیگران و چه تماشاگران لحظه‌ای از خندیدن جدا نشدند. جمعیتی بودیم كه دستمان را گذاشته بودیم روی دلمان و قهقهه می‌زدیم. از چه؟ از مواجهه جوراب و خمیر دندان!
«جنگ آدم‌برفی» كه پر بود از قصه و نمایش و چیستان‌خوانی، زنگ‌های تفریح كسل‌كننده روزهای سرد را تبدیل كرده بود به عرصه هنرنمایی و دانش‌آزمایی بچه‌ها. به همین سادگی! با حضور افتخاری آرشیو مجلات رشد. 
ضمیمه قاب کوچک