اعتماد پوشالی

اعتماد پوشالی

 دل زن پر است از آقا رضا. دوست خانوادگی‌ای كه در شهر محل سكونتشان، كارهای خیرخواهانه زیاد انجام داده است، از ساخت مدرسه تا ساخت درمانگاه. همین می‏شود كه به عنوان شریك كاری انتخابش می‏كند و حساب مشتركی را هم با هم، در بانكی باز می‌کند. اینها اما اول ماجراست. پول‎هایی كه از حساب هر روز كم‏ و كمتر می‏شود. هزینه‏هایی كه از جیب مشترك آنها بدون هیچ دلیلی كسر می‏شود. مسدودی حساب و مراجعه به دادسرا داستان‏های بعدی هستند. درآوردن ریز حساب بعدها مشخص می‏كند كه حدود
12میلیون تومان از جیب این خانم رفته است، پولی كه قرار نیست به او برگردد. درددل زن كه تمام می‎شود، خانم میانسالی آرام می‏گوید: «پس من به خاطر 5/1 میلیون تومان بروم خانه.» ماجرای كسر 5/1میلیون تومان از او، داستان آشنایی است. داستان عابربانك و پول دستی گرفتن. او تعریف می‏كند كه یك آقا، 150هزار تومان به او دستی می‏دهد و درعوض از او می‏خواهد كه به خاطر این‌كه در كارتش 150هزار تومان نبوده، او این میزان پول را به كارتی واریز كند، عمل خیری كه به انتقال 5/1 میلیون تومان ختم می‏شود: «من به این آقا گفتم كه یك صفر زیاد زده است اما گوش نداد و بعد از این كه انتقال انجام شد، فرار كرد.» حالا ساختمان خلوت شده است، خیلی‎ها برگه رسیدگی به دست، راهی پلیس فتا در نزدیكی میدان هفتم‌تیر هستند تا برای رسیدگی به شكایت و روند پرونده خود را به پلیسی كه حواسش به همه چیز است، برسانند. جلوی در دادسرا، موتوری‎ها و تاكسی‎ها داد می‏زنند: «دربست پلیس فتا...»