۲۰ مرداد زادروز عباس زریابخویی است
زریابی كه خود زر بود
دكتر محمدامین ریاحی میگفت سال1326 سیدحسن تقیزاده را برای سخنرانی به دانشگاه تهران دعوت كردم. از من پرسید اهل كجایی؟ گفتم: خوی. گفت: آقای عباس خویی را میشناسی؟ با شوق و ذوق گفتم: بله بله! دوست من است. گفت: نه او را نمیشناسی! هیچكس او را نمیشناسد. من او را میشناسم. من او را كشف كردم همانطور كه كریستف كلمب، آمریكا را!زریاب جوان بود كه تقیزاده آرزو كرد كاشكی آنقدر تمكن مالی داشت تا شهریهای برای علامه قزوینی و عباس اقبالآشتیانی و عباس زریاب مقرر كند تا آنها بنشینند و كتاب بخوانند و اگر دلشان خواست چیزی بنویسند و اگر نخواست نه. زریاب نوشته كه تقیزاده همان روز اول آشنایی وقتی فهمید كه حقوق او ناچیز است بیآنكه به او بگوید به كارپردازان مجلس گفت كه باید حقوق دانشمند جوان ترمیم شود و آنقدر اصرار و پیگیری كرد كه چنین شد. تقیزاده وسایل بورس تحصیلی زریاب را در آلمان فراهم كرد.استاد محمدابراهیم باستانیپاریزی خاطرهای از دیدار اساتید دانشگاه با امام خمینی (ره) دارد كه خواندنی است:یك روز خانم هما ناطق كه اهل قلم و كتاب بود و زن فاضلهای است، وارد گروه شد. خانم ناطق، عضو گروه تاریخ بود. آن روز من و زریاب خویی، نشسته بودیم و صحبت میكردیم. ناطق ما را مخاطب قرار داد و گفت: چرا شما در اینجا با خیال راحت نشستهاید؟ كاری بكنید! گفتم: چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: میخواهند دانشگاه را تعطیل كنند! پیشنویس حكم اخراج 50 استاد هم تهیه شده است. شما باید از این كار جلوگیری كنید! زریاب گفت: خانم ناطق! در برابر تعطیل شدن دانشگاه ما چه كاری میتوانیم انجام بدهیم؟ خانم ناطق كه میدانست دكتر زریابخویی، شاگرد آیتا... خمینی بوده است، گفت: آقای دكتر زریاب! شما شاگرد آقای خمینی بودهاید! با توجه به این مساله، تلفنی بزنید، نامهای بنویسد و ارتباطی بگیرید تا كاری انجام بدهید!... تا اینكه این دیدار صورت گرفت... ما وقتی وارد شدیم، روی زمین نشستیم. چون در آن روزها صندلی و مبل و این قبیل وسایل وجود نداشت. ما نشستیم و منتظر شدیم كه آیتا... بیاید. در گوشهای از همین اتاق جایی بود كه در آنجا سماور گذاشته بودند و چای درست میكردند. به هركدام از ما هم چای دادند و خوردیم تا آیتا... از در وارد شدند و به احترام ایشان بلند شدیم و بعد هم نشستیم. امام خمینی چون كسی را در آنجا نمیشناخت، گفتوگو بین ایشان و دكتر زریابخویی بود و یادم هست كه امام به آقای زریاب گفت: میرزاعباس خویی!دكتر زریابخویی بعد استادها را معرفی كرد و گفت: «شما استاد ما بودهاید و ما برای دستبوس به خدمت شما آمدهایم». وقتی زریابخویی این حرف را گفت، امام گفت: «آقا میرزاعباس! خود شما استاد هستید»