خوکردگی بتر از عاشقی است
زینب مرتضاییفرد نویسنده
کلیلهودمنه از کتابهای پرماجرایی است که در ادبیات فارسی است، کتابی که اصل آن برگرفته از روایتهای هندی کتاب پنجه تنتره است و برزویه حکیم در عصر ساسانی آن را به فارسی میانه نوشته، نامش را هم گذاشته کلیلگ و دمنگ. این کتاب که امروزه اصلش را در دسترس نداریم، بعدها توسط ابنمقفع به عربی نوشته شده و بعد هم در قرن ششم یکی از وزیران دربار غزنوی به نام نصرا... منشی آن را به فارسی برگردانده است.
همانطور که بارها شنیدهایم کتاب پر از داستانهای تمثیلی است که حیوانات در آن نقش اصلی را بازی میکنند.
میرویم سراغ حکایت کوتاهی که در باب الاسد و الثور آمده، از نتایج مشورت با نااهل میگوید و عبارت جذابی دارد که آن را گذاشتهایم تیتر مطلب، بخوانید و فکر کنید یک داستانک امروزی است. مگر نیست؟
«غوکی (قورباغه) در جوار ماری وطن داشت. هرگاه که بچه کردی، مار بخوردی. و او بر پنجپایکی (خرچنگ) دوستی داشت. به نزدیک او رفت و گفت: «ای بذاذر (برادر) کار مرا تدبیری اندیش که مرا خصمِ قوی و دشمن ِ مستولی پیدا آمده است. نه با او مقاومت میتوان کرد و نه از اینجا تحویل (جابجا شد) که موضع ِ خوش و بُقعَت ِ نَزه (جای خوش وخرم) است.»
پنجپایک گفت: «با دشمن ِ غالب ِ توانا جز به مکر دست نتوان یافت، و فلان جای، یکی راسوست. یکی، ماهیای چند بگیر و بکش و پیش سوراخ ِ راسو تا جایگاه ِ مار میافکن، تا راسو یکانیکان میخورد. چون به مار رسید، تو را از جور او بازرهاند.»
غوک بدین حیلت مار را هلاک کرد. روزی چند بر آن گذشت. راسو را عادت، بازخواست (برگشت) که خوکردگی(عادت) بتر (بدتر) از عاشقی است. بار دیگر هم به طلب ِ ماهی بر آن سمت میرفت. ماهی نیافت. غوک را با بچگان، جمله بخورد!
همانطور که بارها شنیدهایم کتاب پر از داستانهای تمثیلی است که حیوانات در آن نقش اصلی را بازی میکنند.
میرویم سراغ حکایت کوتاهی که در باب الاسد و الثور آمده، از نتایج مشورت با نااهل میگوید و عبارت جذابی دارد که آن را گذاشتهایم تیتر مطلب، بخوانید و فکر کنید یک داستانک امروزی است. مگر نیست؟
«غوکی (قورباغه) در جوار ماری وطن داشت. هرگاه که بچه کردی، مار بخوردی. و او بر پنجپایکی (خرچنگ) دوستی داشت. به نزدیک او رفت و گفت: «ای بذاذر (برادر) کار مرا تدبیری اندیش که مرا خصمِ قوی و دشمن ِ مستولی پیدا آمده است. نه با او مقاومت میتوان کرد و نه از اینجا تحویل (جابجا شد) که موضع ِ خوش و بُقعَت ِ نَزه (جای خوش وخرم) است.»
پنجپایک گفت: «با دشمن ِ غالب ِ توانا جز به مکر دست نتوان یافت، و فلان جای، یکی راسوست. یکی، ماهیای چند بگیر و بکش و پیش سوراخ ِ راسو تا جایگاه ِ مار میافکن، تا راسو یکانیکان میخورد. چون به مار رسید، تو را از جور او بازرهاند.»
غوک بدین حیلت مار را هلاک کرد. روزی چند بر آن گذشت. راسو را عادت، بازخواست (برگشت) که خوکردگی(عادت) بتر (بدتر) از عاشقی است. بار دیگر هم به طلب ِ ماهی بر آن سمت میرفت. ماهی نیافت. غوک را با بچگان، جمله بخورد!