نسخه Pdf

قلمرو

قلمرو

​​​​​​​عزمِ جزم
سید‌محمدیوسف جلالی 
تهران

این کرونا هم چه در بدن باشد و چه نباشد کلا قوز بالای قوز است! اگر داشته باشی روی تخت بیمارستان می‌خواباندت، اگر نداشته باشی روی گوشی و بالش می‌لَمانَدَت. توی بیمارستان شش‌هایت را تنگ می‌کند و سازوکار بینی و آبرسانی‌اش را مختل! و توی قرنطینه خانگی – علاوه‌ بر سلامتی، لای پتو و متکا می‌پیچاندت و به‌خاطر این‌که گوشی و تبلت زیر یک خَم‌ات را می‌گیرد، از کَت‌وکول می‌اندازدت و چشم‌وچار برایت نمی‌گذارد. حالا فکر کن همه اینها در یک لوپِ تکرارشونده، نزدیک به یک سال، گیرت انداخته است و بلندترین شبِ سال از راه رسیده؛ آجیل و شیرینی و مخلفات هم قیمت‌شان را با اندازه این شب سِت کرده‌اند، مهمانی و رفت‌وآمد بعد از 9 شب قدغن شده، مهمان‌ها را از دمِ درِ خانه‌ها دک می‌کنند، خانه پدربزرگ- مادربزرگ سوت‌وکورتر و تاریک‌تر از فیلم‌های ترسناک می‌نماید و دیوان حافظ قدیمی پدربزرگ روی طاقچه خاک می‌خورد!
-  اِی که مَصّبِتو شُکر!
این کرونای وَرپریده چه به روزمان آورده که آخرین عکس و فیلم‌های دسته‌جمعی همه‌اش سیاه و سفید است. ما هم هر‌چه کم‌محلی می‌کنیم، او خودش را بیشتر یک‌لنگه‌پا می‌رساند و مهمان می‌کند. چقدر زود هم پسرخاله می‌شود، خودش نیامده، فک‌وفامیل‌ها را صدا می‌زند و توی شش و شکم و امعاء و احشاء سور می‌گیرد. وسط دل و روده ریسمان می‌کشد و خواننده‌های غیرمجاز... (أَستغفر ا...)
ما همه همّ‌وغم خود را برای این شب گذاشته بودیم. برنامه چیده بودیم که دیوان حافظی دست بگیریم و فوتی کنیم و خاکی بِزُداییم. لبخندی بزنیم و بنشینیم و نیتی بالا و پایین کنیم. تا با دست‌به‌دست کردنش بین اهالی حاضر، میانگین آمار مطالعه را قلقلکی داده باشیم! و بعدش دایی و عمو و عمه و خاله لب بگزند و حسرتی را با شیرینی نیم‌خورده بخورند «که چرا برایش(آمار مطالعه) فکری نمی‌شود؟» این دیالوگ‌ها و حسرت‌ها برای من یکی که اثر داشت. از همان پارسال عزمم را جزم کردم تا بدون هیچ چشمداشتی مطالعه را بگذارم کنار. با این‌که امسال خبری از مهمانی و دیوان‌گردانی و حسرت نیست اما دعا کنید با عذاب‌ وجدانش به تفاهم برسم... .

بوسیدن روی ماه
علیرضا چامه 
کرمانشاه
داخل حیاط روی پله‌ها نشسته بود‌، به‌زحمت قامت خمیده‌اش را روی دوش نرده‌ها انداخته بود، رادیو قدیمی مدل مارتی از کنار گوشش جنب نمی‌خورد و با دست دیگرش هم چادر سفیدش را گرفته بود.هفته‌ای یک‌بار سماور ورشو کهنه‌اش را روشن می‌کرد و استکان کمر‌باریک و پیاله شاه‌عباسی را کنار آبنبات‌های هل‌دار می‌چید. انگار که مهمانی در راه دارد. اگر اشتباه نکنم امروز دوشنبه است و طبق قرارداد دلی اداره پست با پیرزن به خانه‌اش می‌آید ، چای می‌خورند ، درد‌دل می‌کنند و آخر سر هم رحمت با شرمندگی همیشگی از پیرزن خداحافظی می‌کند. پیرزن که در خیال شیرینش کارت‌های عروسی پسرش را می‌نوشت‌؛ یک‌دفعه با صدای موتور رحمت پستچی از جایش بلند می‌شود‌، هول‌هولکی چادرش را می‌پوشد‌‌، در را باز می‌کند‌، بعد از سی و چند سال نامه را برای پلاک ۲۲ آورده‌اند... .
پیرزن شبیه ۱۴ ساله‌ها سر از پا نمی‌شناسد. صدای سنج و دمام‌ها سرعتش را بیشتر می‌کند ، قاب عکس ۲۰ * ۲۵ را محکم در بغل گرفته است. وارد معراج می‌شود و همه به احترامش از جایشان بلند می‌شوند.
پپ پسررمم، پسرم کو؟ کجاست؟ ببینین، ببینم، ببینمش... 
_ حاج‌خانم بفرمایید داخل.
بالای سر تابوت می‌ایستد‌، پسر دو متری‌اش را در چند تیکه استخوان خلاصه کرده‌اند...  آرام گریه می‌کند‌، چادرش را روی سرش می‌اندازد تا کسی اشک‌هایش را نبیند‌، آخر سی و چند سال  است که جلوی هیچ‌کس خم به ابرو نیاورده‌، اشک‌هایش سفیدی کفن را تر می‌کند: لالا لا‌لا لا‌لا لا‌لا‌یی

چه زیباست مهربانی‌تان
محدثه محمدی
کرج

این روزها اهواز حال خوشی ندارد، وقتی که تنها در چند دقیقه زندگی‌ات به زیر آب می‌رود و همه دارایی‌ات را زیر و رو می‌کند، نشانه حال ناخوش اهواز است. خانه‌هایمان، وسایل‌مان، کوچه‌های قدیمی که در آن بازی می‌کردیم و محله‌ای که از آن خاطره‌های زیادی داشتیم و این سیل بود که همه کودکی و خاطراتم را در چند دقیقه شست و رفت.
حال من مانده‌ام و شهری شناور در آب. حال من مانده‌ام و با اشک‌های پدر و مادرم. حال من مانده‌ام و خاطرات شبی که سیل جاری شد و قلب و خاطرات مردمانم را با خودش روانه کرد.
سیل تمام شد و خدای را سپاس گفتیم ولی حالا ما ماندیم و با دلی شکسته و دستانی ناتوان، با زندگی گِل آلود درد آور. چه سخت است در چند دقیقه زیبایی شهرت غرق شود، ولی همه زیبایی‌ها و شادی‌ها و سختی‌ها در قلبم جای دارد. حال از حال و هوای آسمان شهرم بگویم. نمی‌دانم آسمان شهرم دلش از چه پُر است که این چنین می‌گرید. آسمان شهرم دلتنگ باران بود، دلتنگ جاری کردن گوهرهای زیبایش برای درد مردمان شهر، برای سختی‌های این شهر، برای... ولی چه حالی داشت گریه‌هایش که گوش فلک را هم کَر کرده.
آمدنت خراش و چنگی زد بر قلب همه مردم ایران.
حال ما نیازمند مهربانی هستیم، نیازمند شادی هستیم، نیازمند کمک و حمایت هستیم، نیازمند دست‌های پرتوان شما هستیم.

طعم شیرین ایموجی انار
علیرضا عالی‌بیگی
میانه

سلام عزیزم ، بیا این 20 تا شاخه گل رز برای تو . سلام ننه جون ، اینم 30 تا گل آفتابگردون تقدیم شما. بفرمایید نوه‌های گلم ، اینجا 10 تا هندونه براتون گذاشتم ، هر قدر می‌خواید بردارید. حالا نوبتی‌ام که باشه نوبت عیدیاست، امسال عیدیاتون به دلاره! یه چندصد هزارتایی هست ! هرچی می‌خواید بردارید. واسه کوچیک‌ترها هم که پول زیاد دوست ندارن انواع اسباب‌بازی و تبلت و گوشی گذاشتم. هرکدومو می‌خواین بردارین.مرسی از این همه دست‌ودلبازی آقاجوووون... ! 
نه! ، اشتباه نکنید ، این مکالمه بین اعضای یک خانواده مولتی میلیاردر نیست، بلکه بخشی از چت‌های یک گروه خانوادگی در شب یلداست. ویروس منحوس این روزها یعنی کرونا ، بعد از آشتی دادن مدرسه با فناوری و تلفن‌همراه و تبلت، حالا سراغ مثبت کردن نقش فضای مجازی در دورهمی‌های خانوادگی رفته، به گونه‌ای که قبل از شیوع این ویروس ، کلی از مردم فضای مجازی را به چشم یک قطع کننده ارتباط میان اقوام می‌دانستند و جمله:« دورهمی‌ها دیگر صفای گذشته را ندارند...» از زبان پدران و مادرانمان نمی‌افتاد ، حتی پویش‌های نه به گوشی تلفن همراه در جمع خانواده یا شب یلدا هم به راه افتاد! حال نه تنها از فضای مجازی بدگویی نمی‌شود ، بلکه به برگزاری یلدای مجازی توصیه اکید می‌شود و این شرایط باعث خواهدشد شکلک‌ها و استیکرهای مخصوص شب‌یلدا جایگزین میوه ، آجیل و شیرینی‌های روی کرسی گرم آقاجون و ننه‌جون شوند! به امید این‌که یلدای مجازی امسال ، باعث برگزاری یلدای واقعی و پرشور سال بعد شود و همه در کنار هم سالم، خطاب به این روزها بگوییم، بروند و دیگر برنگردند! ، البته با رعایت راه درست استفاده از فضای مجازی.
ضمیمه کلیک
تیتر خبرها