حکیم، نسخه کارخانه
سیدسپهر جمعهزاده
آن زبان را صفای، آن نظم را رهنمای، آن خالق ابیات دلگشای، آن پیمبر شعر و شعور، آن سراینده کتابهای قطور، آن حماسه سرای بینظیر، آن مدبر شهیر، آن پیر، آن دهقان زاده دبیر، آنکه برِباغ دانش را رُفته، آن صاحب شصت هزار بیت گفته و هزار هزار بیت نگفته، آن خردمندِ خرد دوست خردورز، آن فرخنده خوی طوسی، جناب حکیم ابوالقاسم فردوسی ـ رحمها... علیه ـ در نوع خویش بیمانند بود و از آنها بود که اگر نبود بیتردید ما اینچنین و بدین سان که هماکنون هستیم، نبودیم؛ بلکه یکجور دیگری بودیم که آن جور دیگرمان با جور الانمان، زمین تا کهکشان، متفاوت بود.
زیست حکیم به سده چهارم و پنجم هجری بازمیگردد. حکیم 30 ساله بود که شور نگارش شاهنامه به جانش افتاد و تا حدود 71 سالگی، غلغلکش میداد! لکن در عنفوان کهنسالی سرایش و نگارش شاهنامه را به فرجام رساند و از بد حادثه درست زمانی که شاعر میخواهد به ثمرههای مادی اثرش امیدوار گردد، تاریخ مصادف میشود با دوران سلطه و فرمانروایی سلطان محمود غزنوی، که گویا از همان اول با حکیم طوسی ما سر ناسازگاری و لجبازی داشته است.
نوشتهاند که چندسالی بعد از تکمیل شاهنامه بر اثر تورم و رشد قیمتها در ایران که گویا سبقه تاریخی دارد، زندگی ابوالقاسمخان، سر پیری خرج برمیدارد و از قضا این مرد تعدادی از فرزندانش را نیز از دست میدهد. لذا حکیم دستنوشتههایش را جمع میکند و چندبیتی نیز در مدح شاه غزنوی به آن میافزاید و شاهنامه را در قالب حدود 7 جلد با کبوتر هجده بال (ورژن قدیمی کامیونهای 18 چرخ) میفرستد به واحد پستی دربار غزنوی با کدپستی 1254678 و شماره پلاک 7 و آدرس زیر:
مرکز شرقی افغانستان کنونی، ولایت غزنی، شهر غزنه، بعد از مقبره سبکتگین، قصر سلطان محمود غزنوی و پسران، واحد سوم. (احیانا اگر زنگ خراب بود با سنگ به شیشههای قصر نزنید و در حفظ آثار ملی خود بکوشید. باتشکر)
در تاریخ آمده است که به گفته خود فردوسی سلطان محمود به شاهنامه نگاه هم نکرد و پاداشی را که مورد انتظار فردوسی بود برایش نفرستاد و تنها به فرستادن بیست هزار درم نقره برای فردوسی اکتفا کرد که به تعبیر این نگارنده به درد هم شیره ابوی آن به اصطلاح سلطان هم نمیخورد. نوشتهاند در شرح احوال وی که درباریان حتی به خاطر شیعه بودن جناب فردوسی، او را بددین خواندند. حکیم ما بهشدت از این موضوع ناراحت شد و تمام مبلغ را به یک حمامی بخشید و در هجو محمود غزنوی ابیاتی سرود:
ایا شاه محمود کشورگشای/ ز کس گر نترسی، بترس از خدای...
شنیدم که شه، مطبخیزادهاست/ به جای طلا نقره ام دادهاست
اگر شاه را، شاه بودی پدر/ به سر برنهادی مرا تاج زر
خلاصه روسیاهیاش ماند برای شاه غزنوی که در تاریخ علاوه بر تمام خونهایی که ریخته است، ناسپاسیاش در حق فردوسی نیز ثبت و ضبط گردید. البته بعید نیست اگر فردوسی در روزگار ما شاهنامه را به پایان میبرد با او چه میکردیم. فیالمثل ممکن بود هیچ ناشری حاضر به چاپ آن نمیشد. آخر کدام عاقلی شصت هزار بیت را آنهم به این سنگینی برای مخاطبی که سرانه مطالعهاش احتمالا چند ثانیه در سال است، چاپ میکند؟
از طرفی تنبلها و راحت طلبهای زمانه ما نیز که بخش قابل توجهی از جمعیت مردمان این نسل را تشکیل میدهند، خواندن این حجم از کلمه را بیهوده میدانستند و سعی میکردند بیشتر به حکمتهای سس ماستی دلخوش باشند تا دانستن این ادبیات دهات ابوالقاسمینا!
لابد برخی مادران و همسران نیز، فرزاندان و شوهران خود را از خواندن شاهنامه به علت وجود صحنههای اصطلاحا بکشبکش و خشن بین دیوها و تورانیان و ایرانیان منع میکردند و آنها را به دیدن سریالهای عشقهای لطیف مثلثی در شبکه نمایش خانگی فرامی خواندند و پدران نیز پسرانشان را با بیان جمله چیش به تو میرسه؟ از خواندن شاهنامه پشیمان میساختند.
عدهای از پزشکان و دندانپزشکان غیرمتعهد نیز ضمن حمایت از شاهنامه، خواستار نشر بیشتر نسخ آن میشدند، زیرا در آن ابیاتی وجود دارد که ممکن است دندانهای خواننده حین خواندن آن ابیات دچار شکستگی و ساییدگی شود یا در اثر سنگینی فشار وارده از سوی برخی از ابیات به بدن، خوانندگان دچار التهاب شدید شوند. لذا در اثر این اتفاق کسب و کار آنان پر رونق باقی میماند. از جمله آن ابیات، بیت زیر است:
ستون کرد چپ را وخم کرد راست/ خروش از خم چرخ چاچی بخاست
یا در جای دیگری:
تو گفتی که ابری به رنگ آبنوس/ برآمد ببارید زو سندروس
در این میان نیز عدهای از سینماگران از ساخت داستانهای شاهنامه به علت نامعلومی که هنوز بر این بنده روشن نیست سر باز میزدند و البته امیدوارم حالا که اینها همه فرض است و زمانه ما با زمانه فردوسی بسیار فاصله دارد، اهالی فرهنگ و سینما و بهویژه مردم در آستانه بلندترین شب سال، یلدا، دستکم کمی غبارهای شاهنامههای روی تاقچه را بگیرند. باور کنید آن مرحوم به همین هم راضی است... .
زیست حکیم به سده چهارم و پنجم هجری بازمیگردد. حکیم 30 ساله بود که شور نگارش شاهنامه به جانش افتاد و تا حدود 71 سالگی، غلغلکش میداد! لکن در عنفوان کهنسالی سرایش و نگارش شاهنامه را به فرجام رساند و از بد حادثه درست زمانی که شاعر میخواهد به ثمرههای مادی اثرش امیدوار گردد، تاریخ مصادف میشود با دوران سلطه و فرمانروایی سلطان محمود غزنوی، که گویا از همان اول با حکیم طوسی ما سر ناسازگاری و لجبازی داشته است.
نوشتهاند که چندسالی بعد از تکمیل شاهنامه بر اثر تورم و رشد قیمتها در ایران که گویا سبقه تاریخی دارد، زندگی ابوالقاسمخان، سر پیری خرج برمیدارد و از قضا این مرد تعدادی از فرزندانش را نیز از دست میدهد. لذا حکیم دستنوشتههایش را جمع میکند و چندبیتی نیز در مدح شاه غزنوی به آن میافزاید و شاهنامه را در قالب حدود 7 جلد با کبوتر هجده بال (ورژن قدیمی کامیونهای 18 چرخ) میفرستد به واحد پستی دربار غزنوی با کدپستی 1254678 و شماره پلاک 7 و آدرس زیر:
مرکز شرقی افغانستان کنونی، ولایت غزنی، شهر غزنه، بعد از مقبره سبکتگین، قصر سلطان محمود غزنوی و پسران، واحد سوم. (احیانا اگر زنگ خراب بود با سنگ به شیشههای قصر نزنید و در حفظ آثار ملی خود بکوشید. باتشکر)
در تاریخ آمده است که به گفته خود فردوسی سلطان محمود به شاهنامه نگاه هم نکرد و پاداشی را که مورد انتظار فردوسی بود برایش نفرستاد و تنها به فرستادن بیست هزار درم نقره برای فردوسی اکتفا کرد که به تعبیر این نگارنده به درد هم شیره ابوی آن به اصطلاح سلطان هم نمیخورد. نوشتهاند در شرح احوال وی که درباریان حتی به خاطر شیعه بودن جناب فردوسی، او را بددین خواندند. حکیم ما بهشدت از این موضوع ناراحت شد و تمام مبلغ را به یک حمامی بخشید و در هجو محمود غزنوی ابیاتی سرود:
ایا شاه محمود کشورگشای/ ز کس گر نترسی، بترس از خدای...
شنیدم که شه، مطبخیزادهاست/ به جای طلا نقره ام دادهاست
اگر شاه را، شاه بودی پدر/ به سر برنهادی مرا تاج زر
خلاصه روسیاهیاش ماند برای شاه غزنوی که در تاریخ علاوه بر تمام خونهایی که ریخته است، ناسپاسیاش در حق فردوسی نیز ثبت و ضبط گردید. البته بعید نیست اگر فردوسی در روزگار ما شاهنامه را به پایان میبرد با او چه میکردیم. فیالمثل ممکن بود هیچ ناشری حاضر به چاپ آن نمیشد. آخر کدام عاقلی شصت هزار بیت را آنهم به این سنگینی برای مخاطبی که سرانه مطالعهاش احتمالا چند ثانیه در سال است، چاپ میکند؟
از طرفی تنبلها و راحت طلبهای زمانه ما نیز که بخش قابل توجهی از جمعیت مردمان این نسل را تشکیل میدهند، خواندن این حجم از کلمه را بیهوده میدانستند و سعی میکردند بیشتر به حکمتهای سس ماستی دلخوش باشند تا دانستن این ادبیات دهات ابوالقاسمینا!
لابد برخی مادران و همسران نیز، فرزاندان و شوهران خود را از خواندن شاهنامه به علت وجود صحنههای اصطلاحا بکشبکش و خشن بین دیوها و تورانیان و ایرانیان منع میکردند و آنها را به دیدن سریالهای عشقهای لطیف مثلثی در شبکه نمایش خانگی فرامی خواندند و پدران نیز پسرانشان را با بیان جمله چیش به تو میرسه؟ از خواندن شاهنامه پشیمان میساختند.
عدهای از پزشکان و دندانپزشکان غیرمتعهد نیز ضمن حمایت از شاهنامه، خواستار نشر بیشتر نسخ آن میشدند، زیرا در آن ابیاتی وجود دارد که ممکن است دندانهای خواننده حین خواندن آن ابیات دچار شکستگی و ساییدگی شود یا در اثر سنگینی فشار وارده از سوی برخی از ابیات به بدن، خوانندگان دچار التهاب شدید شوند. لذا در اثر این اتفاق کسب و کار آنان پر رونق باقی میماند. از جمله آن ابیات، بیت زیر است:
ستون کرد چپ را وخم کرد راست/ خروش از خم چرخ چاچی بخاست
یا در جای دیگری:
تو گفتی که ابری به رنگ آبنوس/ برآمد ببارید زو سندروس
در این میان نیز عدهای از سینماگران از ساخت داستانهای شاهنامه به علت نامعلومی که هنوز بر این بنده روشن نیست سر باز میزدند و البته امیدوارم حالا که اینها همه فرض است و زمانه ما با زمانه فردوسی بسیار فاصله دارد، اهالی فرهنگ و سینما و بهویژه مردم در آستانه بلندترین شب سال، یلدا، دستکم کمی غبارهای شاهنامههای روی تاقچه را بگیرند. باور کنید آن مرحوم به همین هم راضی است... .