جنجال در عروسی
سرهنگ کارآگاه فرهاد شمسآبادی کارشناس انتظامی
مثل همیشه روز پنجشنبه بود و من شیفت بودم. تابستان بود و هوا گرم و کلافهکننده و غیرقابل تحمل شده بود، هنوز ساعتی از شب نگذشته که پشت بیسیم خبر از درگیری در یک تالار عروسی دادند. با همکارم برای بررسی ماجرا سوار خودرو شدیم و به سمت محل حادثه در شمال تهران حرکت کردیم. برایم جالب بود که چه اتفاقی افتاده که در تالار عروسی دعوای خانوادگی شده است. در افکارم برای حل معمای ماجرا، غرق بودم که خودم را روبهروی تالار دیدم.
وقتی وارد شدم بیشتر شبیه میدان جنگ بود تا تالار عروسی؛ هر مهمانی سعی داشت روایتی از ماجرا داشته باشد. این رفتار باعث میشد نتوانم درست متوجه ماجرا شوم. با کمک کارکنان تالار، همه را ساکت کردم. وقتی اوضاع کمی آرام شد متوجه شدم عروس بیهوش گوشه تالار افتاده و یک مرد میانسال هم با سر وصورت خونی در گوشه دیگر تالار ناله میکند.
ابتدا سراغ داماد را گرفتم که گفتند مجروح شده و از مراسم عروسی فرار کرده است. پیش خودم گفتم بنده خدا راضی به عروسی نبوده و فرار کرده است. پدر عروس را پیدا و تحقیقات را از او شروع کردم.
مرد میانسال که شوکه شده بود، گفت: «من بازاری هستم و وضع مالی خوبی دارم. چند ماه قبل مسعود خودش را به من نزدیک کرد و بعد هم دخترم را از من خواستگاری کرد. روز خواستگاری او همراه یک مرد به خانهام آمد و او را دایی خودش معرفی کرد.
مسعود با حرفهایش اعتماد من و دخترم را جلب کرد و مراسم بلهبرون برگزار شد. او به بهانه کار پرسود در این مدت چندمیلیون تومان از من گرفت. مدعی بود خانوادهاش در زلزله فوت کردهاند و آخر هفتهها باید برای زیارت قبور به شهرستان برود و اول هفته به تهران بیاید.
امروز قرار بود مراسم عروسی برگزار شود که هنگام خواندن خطبه عقد، پسر و دختر سه و پنج سالهای بغل مسعود پریدند و مدعی شدند فرزندان او هستند. همان لحظه زنی که در میان جمعیت بود خودش را همسر مسعود معرفی کرد. همه شوکه بودیم و دخترم همان لحظه از هوش رفت و همسر اول مسعود با کلهقندی که روی سر عروس و داماد میسابیدند به سر شوهرش زد و او با سر خونین فرار کرد.»
در ادامه سراغ همسر مسعود رفتم و از او خواستم ماجرا را بگوید. او که گریه میکرد، گفت: چند سال قبل در شهرمان با مسعود آشنا شدم و ازدواج کردیم. حاصل این ازدواج یک دختر پنج ساله و پسری سه ساله است. مسعود وقتی به تهران آمد، فقط آخر هفتهها به خانه میآمد و میگفت به خاطر کارش نمیتواند به خانه بیاید. چند روز قبل یکی از اهالی شهر گفت در تهران مسعود را هنگام خرید لباس عروس دیده و بعد فهمیده او قرار است ازدواج کند. باورم نشد و برای همین با فرزندانم به اینجا آمدیم و در تالار دیدم مسعود کنار سفره عقد است. موقع خواندن خطبه، بچههایم را سراغ پدرشان فرستادم و مراسم بهم خورد.
سراغ دایی داماد که مجروح و گوشهای از سالن آه میکشید، رفتم. مرد میانسال گفت چه کشکی چه دوغی، دایی کجا بود. من راننده آژانس هستم. چند ماه قبل یکی دوبار داماد را جابهجا کردم. او گفت عاشق یک دختر شده و چون هیچ فامیلی ندارد، من برایش بزرگتری کنم و بهعنوان داییاش به خواستگاری برویم و در برابر این کار پول بگیرم. من مسعود را نمیشناختم و نمیدانستم زن و بچه دارد. امشب هم وقتی دعوا شد، من را به عنوان دایی داماد کتک زدند. هر چی گفتم دایی نیستم و راننده آژانس هستم، کسی باورش نشد و کتک مفصلی خوردم.
با انجام تحقیقات، تالار را ترک کردم و به خانه رفتم. صبح فردا تحقیقات در مورد داماد فراری را شروع کردم. برایم مشخص شد که متهم فقط برای کلاهبرداری به خواستگاری دختر مرد ثروتمند رفته و چند میلیون تومان از آنها کلاهبرداری کرده است. احتمال میدادم او یا از کشور فرار کند یا به شهر دیگری برود و دوباره کلاهبرداری کند. به همین خاطر اطلاعات مسعود را به کل کشور دادم و چند روز بعد داماد هنگام فرار از مرزهای غربی با چند میلیون تومان پول کلاهبرداری دستگیر شد و به زندان افتاد.
شتابزده بله نگویید!
خواستگاری یکی از پوششهای کلاهبرداران برای رسیدن به اهدافشان است. آنها با شناسایی طعمه خود از میان دختران دمبخت و البته پولدار، سراغ آنها رفته و خود را فردی با تحصیلات عالی، وضع مالی خوب و دارای سمتهای مهم معرفی میکنند. این کلاهبرداران اغلب برای خواستگاری یا مراسم ازدواج بهانهتراشی میکنند تا تاخیر در آن ایجاد شود. آنها برای فاش نشدن رازشان، مدعی میشوند خانوادهشان در خارج زندگی میکنند یا آنها را در حادثهای از دست دادهاند. آن دسته از خواستگارانی که متاهل هستند، اغلب خود را تاجر معرفی کرده و روزهایی که باید در کنار همسرشان باشند، سفر به کشورهای دیگر را بهانه میکنند. آنها پس از جلب اعتماد با این بهانه که میتوانند پولشان را در تجارت، خرید ارز، طلا و بورس سرمایهگذاری کنند، از طعمه یا خانوادهاش پول گرفته و بعد فرار میکنند.
کمی دقت و نگاه همراه با تردید، میتواند شما را از گرفتار شدن در دام این کلاهبرداران در امان دارد. همیشه باید در آشنایی با افراد نسبت به وعدهها و پیشنهادهای مالی وسوسهانگیز، با امتیازات غیرعادی که به شما میدهند با دید شک و تردید بنگرید. بهخاطر داشته باشید زنده کردن حس حرص و طمع در مخاطب، کلید و شگرد اصلی کلاهبرداران است.
فرد کلاهبردار برای فریب قربانیان از هر وسیلهای استفاده میکند تا ادعاهای خود را به چشم شما حقیقی جلوه دهد، به همین دلیل داشتن خودروی لوکس و گرانقیمت یا ولخرجی در ملاقاتهای اولیه تاییدی برای ادعاهای وی نیست و جزئی از نقشه و شگرد کار وی بهشمار میآید. بر همین اساس شما برای اطمینان از صحت ادعاهایش باید تحقیقات لازم را درخصوص هویت، شغل و شرایط اقتصادی و اجتماعی وی انجام دهید.
همچنین پس از روبهرو شدن با افرادی که به شما ابراز علاقه میکنند و به سرعت پیشنهاد ازدواج میدهند، شتابزده عمل نکنید و اجازه ندهید هیجانات مانع از تحقیق و قضاوت درست شما درباره افراد شود.
وقتی وارد شدم بیشتر شبیه میدان جنگ بود تا تالار عروسی؛ هر مهمانی سعی داشت روایتی از ماجرا داشته باشد. این رفتار باعث میشد نتوانم درست متوجه ماجرا شوم. با کمک کارکنان تالار، همه را ساکت کردم. وقتی اوضاع کمی آرام شد متوجه شدم عروس بیهوش گوشه تالار افتاده و یک مرد میانسال هم با سر وصورت خونی در گوشه دیگر تالار ناله میکند.
ابتدا سراغ داماد را گرفتم که گفتند مجروح شده و از مراسم عروسی فرار کرده است. پیش خودم گفتم بنده خدا راضی به عروسی نبوده و فرار کرده است. پدر عروس را پیدا و تحقیقات را از او شروع کردم.
مرد میانسال که شوکه شده بود، گفت: «من بازاری هستم و وضع مالی خوبی دارم. چند ماه قبل مسعود خودش را به من نزدیک کرد و بعد هم دخترم را از من خواستگاری کرد. روز خواستگاری او همراه یک مرد به خانهام آمد و او را دایی خودش معرفی کرد.
مسعود با حرفهایش اعتماد من و دخترم را جلب کرد و مراسم بلهبرون برگزار شد. او به بهانه کار پرسود در این مدت چندمیلیون تومان از من گرفت. مدعی بود خانوادهاش در زلزله فوت کردهاند و آخر هفتهها باید برای زیارت قبور به شهرستان برود و اول هفته به تهران بیاید.
امروز قرار بود مراسم عروسی برگزار شود که هنگام خواندن خطبه عقد، پسر و دختر سه و پنج سالهای بغل مسعود پریدند و مدعی شدند فرزندان او هستند. همان لحظه زنی که در میان جمعیت بود خودش را همسر مسعود معرفی کرد. همه شوکه بودیم و دخترم همان لحظه از هوش رفت و همسر اول مسعود با کلهقندی که روی سر عروس و داماد میسابیدند به سر شوهرش زد و او با سر خونین فرار کرد.»
در ادامه سراغ همسر مسعود رفتم و از او خواستم ماجرا را بگوید. او که گریه میکرد، گفت: چند سال قبل در شهرمان با مسعود آشنا شدم و ازدواج کردیم. حاصل این ازدواج یک دختر پنج ساله و پسری سه ساله است. مسعود وقتی به تهران آمد، فقط آخر هفتهها به خانه میآمد و میگفت به خاطر کارش نمیتواند به خانه بیاید. چند روز قبل یکی از اهالی شهر گفت در تهران مسعود را هنگام خرید لباس عروس دیده و بعد فهمیده او قرار است ازدواج کند. باورم نشد و برای همین با فرزندانم به اینجا آمدیم و در تالار دیدم مسعود کنار سفره عقد است. موقع خواندن خطبه، بچههایم را سراغ پدرشان فرستادم و مراسم بهم خورد.
سراغ دایی داماد که مجروح و گوشهای از سالن آه میکشید، رفتم. مرد میانسال گفت چه کشکی چه دوغی، دایی کجا بود. من راننده آژانس هستم. چند ماه قبل یکی دوبار داماد را جابهجا کردم. او گفت عاشق یک دختر شده و چون هیچ فامیلی ندارد، من برایش بزرگتری کنم و بهعنوان داییاش به خواستگاری برویم و در برابر این کار پول بگیرم. من مسعود را نمیشناختم و نمیدانستم زن و بچه دارد. امشب هم وقتی دعوا شد، من را به عنوان دایی داماد کتک زدند. هر چی گفتم دایی نیستم و راننده آژانس هستم، کسی باورش نشد و کتک مفصلی خوردم.
با انجام تحقیقات، تالار را ترک کردم و به خانه رفتم. صبح فردا تحقیقات در مورد داماد فراری را شروع کردم. برایم مشخص شد که متهم فقط برای کلاهبرداری به خواستگاری دختر مرد ثروتمند رفته و چند میلیون تومان از آنها کلاهبرداری کرده است. احتمال میدادم او یا از کشور فرار کند یا به شهر دیگری برود و دوباره کلاهبرداری کند. به همین خاطر اطلاعات مسعود را به کل کشور دادم و چند روز بعد داماد هنگام فرار از مرزهای غربی با چند میلیون تومان پول کلاهبرداری دستگیر شد و به زندان افتاد.
شتابزده بله نگویید!
خواستگاری یکی از پوششهای کلاهبرداران برای رسیدن به اهدافشان است. آنها با شناسایی طعمه خود از میان دختران دمبخت و البته پولدار، سراغ آنها رفته و خود را فردی با تحصیلات عالی، وضع مالی خوب و دارای سمتهای مهم معرفی میکنند. این کلاهبرداران اغلب برای خواستگاری یا مراسم ازدواج بهانهتراشی میکنند تا تاخیر در آن ایجاد شود. آنها برای فاش نشدن رازشان، مدعی میشوند خانوادهشان در خارج زندگی میکنند یا آنها را در حادثهای از دست دادهاند. آن دسته از خواستگارانی که متاهل هستند، اغلب خود را تاجر معرفی کرده و روزهایی که باید در کنار همسرشان باشند، سفر به کشورهای دیگر را بهانه میکنند. آنها پس از جلب اعتماد با این بهانه که میتوانند پولشان را در تجارت، خرید ارز، طلا و بورس سرمایهگذاری کنند، از طعمه یا خانوادهاش پول گرفته و بعد فرار میکنند.
کمی دقت و نگاه همراه با تردید، میتواند شما را از گرفتار شدن در دام این کلاهبرداران در امان دارد. همیشه باید در آشنایی با افراد نسبت به وعدهها و پیشنهادهای مالی وسوسهانگیز، با امتیازات غیرعادی که به شما میدهند با دید شک و تردید بنگرید. بهخاطر داشته باشید زنده کردن حس حرص و طمع در مخاطب، کلید و شگرد اصلی کلاهبرداران است.
فرد کلاهبردار برای فریب قربانیان از هر وسیلهای استفاده میکند تا ادعاهای خود را به چشم شما حقیقی جلوه دهد، به همین دلیل داشتن خودروی لوکس و گرانقیمت یا ولخرجی در ملاقاتهای اولیه تاییدی برای ادعاهای وی نیست و جزئی از نقشه و شگرد کار وی بهشمار میآید. بر همین اساس شما برای اطمینان از صحت ادعاهایش باید تحقیقات لازم را درخصوص هویت، شغل و شرایط اقتصادی و اجتماعی وی انجام دهید.
همچنین پس از روبهرو شدن با افرادی که به شما ابراز علاقه میکنند و به سرعت پیشنهاد ازدواج میدهند، شتابزده عمل نکنید و اجازه ندهید هیجانات مانع از تحقیق و قضاوت درست شما درباره افراد شود.