نسخه Pdf

راز قتل مرد دستفروش

پرونده قتل مرد جوان که جسدش تکه‌تکه شده بود، خاطره یکی از افسران پلیس آگاهی تهران است

راز قتل مرد دستفروش

حدود 20 سال قبل بود که رهگذری با پلیس تماس گرفت و از کشف نیم‌تنه مردی خبر داد. بلافاصله راهی محل شدیم. نیم‌تنه داخل کارتنی بود و از اجزای دیگر بدن خبری نبود. در حال تحقیق بودیم که گزارش کشف دو پا در چند کوچه پایین‌تر به ما اعلام شد. احتمال می‌دادیم که پاها متعلق به جسد پیداشده است.
 کشف بدن مثله‌شده
نیم‌تنه و پاها که متعلق به مردی بود، به پزشکی قانونی منتقل و با توجه به محل بریدگی مشخص شد که آنها متعلق به یک بدن است. 
در نهایت 24 ساعت بعد سر و دست‌های مقتول کشف شد. در معاینات بعدی پزشکان قانونی علت اصلی مرگ، اصابت ضربات متعدد جسم تیز و برنده به پشت و قفسه سینه مقتول اعلام شد.
برای شناسایی هویت جسد به انگشت‌نگاری پرداختیم. با انجام انگشت‌نگاری، هویت مقتول به نام ارشیا را به‌دست‌آوردند. پسر جوانی که سوابق کیفری زیادی داشت.
در ادامه تحقیقات دوستان ارشیا را شناسایی کردیم و سراغ یکی از آنها رفتیم.
کوروش مدعی بود که ارشیا به خاطر دستفروشی جای ثابتی ندارد و بیشتر در مسافرخانه‌های اطراف ناصرخسرو و گاهی در پارک‌ها می‌خوابد. این اواخر هرجا می‌رفت با پسر خواهرش می‌رفت. شاید او بتواند به شما کمک کند.
 پسر خواهر جعلی
حرف‌های کوروش برای ما کمی عجیب بود، چراکه در تحقیقات از خانواده مقتول آنها گفته بودند از پسرشان خبری ندارند و حرفی از پسر خواهر ارشیا و ارتباطش با قربانی نزده بودند. به همین دلیل دوباره درخصوص پسر خواهر ارشیا از کوروش سوال کردیم و او گفت: «پسری 18ساله بود به نام شایان که همه جا با هم بودند. همین رفتارها مرا به آنها مشکوک کرد و باعث شد که یک روز آنها را تعقیب کنم. بعد از نیم‌ساعتی آنها وارد خانه‌ای قدیمی در یکی از محله‌های جنوب تهران شدند، ارشیا کلید داشت و با همان کلید در را باز کرد.»
 یک سرنخ
با کمک کوروش راهی خانه‌ای شدیم که آن روز ارشیا و پسر خواهرش به آنجا رفته بودند. به خانه قدیمی رسیدیم؛ خانه‌ای که در نزدیکی محل کشف جسد بود.
زنگ در خانه را زدیم. مردی چند دقیقه بعد در را برایمان باز کرد و ما وارد خانه‌ای با چندین اتاق شدیم که اتاق‌ها اطراف حیاط را گرفته بودند. اتاق‌هایی که به افراد مجرد اجاره داده می‌شد.
از مرد میانسالی که در را برایمان باز کرده بود شماره صاحبخانه را گرفتم و از او خواستم به اداره آگاهی بیاید. مرد صاحبخانه حدود یک ساعت بعد از تماس مقابل میزم ایستاده بود.
با مرد صاحبخانه شروع به صحبت کردم و از او در مورد شایان پرسیدم. او گفت: شایان پسر خوب و آرامی بود و دوماهی هم مستاجرم بود، اما چند روز قبل تماس گرفت و گفت کار دارد و اتاق را خالی کرده است.
 اثری از جنایت
همراه صاحبخانه راهی اتاق شش متری شایان شدیم. آنجا خیلی زود اجاره داده شده بود و از مستاجران جدید خواستیم اتاق را ترک کنند. در بازرسی از اتاق، لابه‌لای درز موزاییک‌ها، آثار خون پیدا کردیم. آثار خونی که بی‌شک متعلق به ارشیا بود.
حالا دیگر مطمئن بودیم شایان در این جنایت نقش دارد و با کمک کپی شناسنامه‌اش که مرد صاحبخانه در اختیارمان گذاشت، هویت او و زادگاهش را به‌دست آوردیم. راهی زادگاه شایان شده و مشخص شد که پدر شایان زمین کشاورزی دارد که داخل آن یک اتاقک است.
احتمال دادیم متهم آنجا پنهان شده و به صورت نامحسوس محل را زیر نظر گرفتیم. درست حدس زده بودیم و شایان داخل اتاقک بود و او را دستگیر کردیم.
 اعتراف به جنایت
پسر جوان پس از انتقال به اداره آگاهی اعتراف کرد: مدتی بود که برای کار به تهران آمده بودم و مثل تمام کارگرهای فصلی کنار خیابان می‌ایستادم تا کسی کارگر بخواهد. یک روز ارشیا سراغم آمد و با هم دوست شدیم. از شغلش که دستفروشی است گفت و این‌که من هم می‌توانم مثل او دستفروشی کنم و هزینه زندگی‌ام را بدهم. ظاهرا پسر خوبی بود و حتی مرا خواهرزاده‌اش معرفی می‌کرد. گاهی اوقات هم به خانه‌ام می‌آمد. شب حادثه بعد از شام با هم دعوایمان شد. می‌گفت پولی که در دستفروشی به دست آوردی سهم من هم است، چون من این کار را به تو یاد دادم. دعوایمان که بالاگرفت، ناخواسته دست به چاقو شدم و چند ضربه به او زدم. خون که همه جا را گرفت فهمیدم که اشتباهی کرده‌ام. می‌خواستم جسد را بیرون ببرم، اما از خانه‌ای که هر اتاقش چندین مستاجر داشت، چطور می‌توانستم این کار را انجام دهم؟ بالاخره تصمیم به تکه‌تکه کردن جنازه گرفتم. از گوشه حیاط فرغونی را که همسایه‌هایم برای کار استفاده می‌کردند برداشتم و هر بار قسمتی از بدن او را داخل فرغون گذاشتم. جسد را به چند خیابان آن‌طرف‌تر منتقل کردم و هر تکه را در جایی انداختم. بعد هم به خانه رفتم و در و دیوار خانه را شستم. فردای آن شب هم فرش اتاق که خونی شده بود را شستم. بعد هم وسایلم را جمع کردم و به شهرمان برگشتم. آن‌قدر عذاب وجدان و ترس از دستگیری داشتم که در اتاقک داخل زمین کشاورزی پدرم مخفی شدم.
شایان به جنایت اعتراف کرد و پرونده قتل دیگری به نتیجه رسید. پسر جوان و ساده‌ای که ناخواسته دست به قتل زده بود. پسر جوان پس از بازسازی صحنه قتل به زندان منتقل شد.
ضمیمه قفسه کتاب