کفاره قسم
سیدسپهر جمعهزاده
{پرده اول}
امت عزادار رسولا... است. ندای «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» هنوز در گوش تاریخ میپیچد. یک طرف بنیهاشم و غسل پیغمبر، یک طرف جماعتی و ردای خلافت. نفرین بر فراموشی. نفرین بر غصب. کاش ریگهای زیر پای جماعت در سقیفه دهان باز میکردند. یقین دارم که باد از خاک و باران از باد و آسمان از باران شنیدهاند روایت غدیر را. ای ریگهای پست، حیا نمیکنید؟ پنبه از گوش درآورید. مگر خاک ولایت بوتراب را زمین میگذارد؟
ساعتی بعد سقیفه ختم به خلافت میشود و آه از این پنبههای مانده در گوش.... عمار دست در دست سلمان و ابوذر و مقداد و اندکی دیگر، کنار علی(ع) ایستادهاند. ابا دارند از بیعت با غیر علی(ع). در میان هواداران، شمشیر زبیر را هم میبینم. گویا هنوز فراموش نکرده ندای پیمبرش را.
ماجرا البته به همین جا ختم نمیشود. گویا حکایت سقیفه، تنها حکایت خلافت نیست؛ حکایت یک کینه است. کینهای ریشهدار....
یا معشر بنی عبدالمطلب، أیفعل هذا بعلی و انتم أحیاء؟
(ای فرزندان عبدالمطلب شما زنده باشید و با علی(ع) چنین برخوردی شود؟)
این سخنان زبیر است درحالی که شمشیرش تاب مظلومیت اهلبیت رسولا... را نیاورده است. مهاجم با تیغ و خنجر آمده است بیعت بگیرد. خانه جگرگوشه پیغمبر، حالا فقط میزبان اندک مردمانی است که پشت علی(ع) را هنوز خالی نکردهاند. مهاجم دست بردار نیست، میرود تا اندکی بعد دوباره بیاید و به قصد ستاندن بیعت، خود را به در و دیوار بزند. الهی راضی به رضای توایم....
زمان میگذرد. ردای خلافت، سومین تن را میطلبد. خلیفه در بستر افتاده و دستور تشکیل شورایی برای تعیین جانشین میدهد. شورایی شش نفره که قرار است از میان خود یکی را به خلافت برسانند. زبیر هم از اعضای شوراست و هنوز هم کم وبیش رنگ وبوی زبیر گذشته را میدهد. زبیری که دلاورانه در غزوات شمشیر میزد و یاور رسولا... بود ؛ زبیری که بر خلاف خیلیها از شهود وصیت صدیقه طاهره(س) بود؛ حالا هم زبیری است که همان ابتدای کار به نفع مولا علی(ع) کنار میکشد و آنچه حق است به جا میآورد.
دیری نمیپاید که سومین خلیفه نیز با دسیسهای کشته و پیراهنش میشود پیراهن عثمان... پس از این قتل، امت به تشویش میافتد و بار دگر خانه مولا هدف هجوم میگردد. منتها دیگر نه برای کسب بیعت به ناحق، بلکه به نیت تسلیم ردای خلافت. اصرار پشت اصرار. زبیر هم در میان حضار دیده میشود. آمده تا علی(ع) را از جانب بیعت مهاجران تضمین دهد.
دست یاری زبیر دراز است، اما زبیر دستکم ظاهرش دیگر همان زبیر سابق نیست. دوران خلفای سهگانه گذشته است و از آثارش چند خانه در مدینه، بصره، کوفه، مصر و هزار دینار و هزار اسب و هزار کنیز است که حالا ذیل زبیر تعریف میشوند. این تغییر وقتی بیشتر مشهود است که عدالت علی(ع)، توقع طلحه و زبیر مبنی بر حکمرانی بر امارت کوفه و بصره را نیز بیمعنا میکند. راستی، پسر زبیر، عبدا... نیز حالا دیگر بزرگتر شده است....
{پرده دوم}
شتری سرخ مو در میانه میدان است. دو لشکر روبهروی هم قرار گرفتهاند. سپاه مقابل، به فرماندهی کسانی است که علی(ع)هنگام خروجشان از مدینه فرمود: «ایشان برای زیارت خانه خدا نمیروند، بلکه به قصد مکر و حیله و خیانت مسافرت میکنند.»
زبیر به ستیز مقابل مولا ایستاده است. درست با همان شمشیری که روزگاری بارها اندوه را از چهره رسول خدا میزدود....
یا زبیر! آیا علی را دوست داری؟
-چرا دوست نداشته باشم؟
پس چگونهای وقتی ظالمانه با او بجنگی؟!
این گفتوگوی رسول خدا با زبیر است. آن زمان که زبیر احد و بدر هنوز تبدیل به زبیر جمل نشده بود. حالا امیرالمومنین علی(ع)این گفتوگو را برای زبیر نقل میکند، در حالی که زبیر با سپاهی از ناکثین روبهرویش ایستاده است. سفارش پیغمبر از زبان مولا(ع) ایمان تهنشین شده زبیر را اندکی به تکاپو میاندازد. کمی به خودش آمده. قصد کنارهگیری از اردوگاه را دارد.
در این هنگام پسرش عبدا... متوجه تردید پدرش میشود. او هم میشنود که پدرش در پیشگاه رسولا... قسم یاد کرده مقابل علی(ع) نایستد، ولی میکوشد پدرش را از کنارهگیری منصرف کند.
قسم خوردهای پدر؟ خب کفارهاش را بده!
این توجیه عبدا... بن زبیر است برای بازگرداندن پدر به ماجرای جمل.... امان از پنبهای در گوش فرو رفته. زبیر البته رضایت نمیدهد ولی دست آخر به دست سوارانی، در کنارههای دشت نبرد ترورمیشود، در حالی که شیرینی بیعت در لحظات آخر عمر با امام بر حق خویش را نمیچشد.
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود.
امت عزادار رسولا... است. ندای «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» هنوز در گوش تاریخ میپیچد. یک طرف بنیهاشم و غسل پیغمبر، یک طرف جماعتی و ردای خلافت. نفرین بر فراموشی. نفرین بر غصب. کاش ریگهای زیر پای جماعت در سقیفه دهان باز میکردند. یقین دارم که باد از خاک و باران از باد و آسمان از باران شنیدهاند روایت غدیر را. ای ریگهای پست، حیا نمیکنید؟ پنبه از گوش درآورید. مگر خاک ولایت بوتراب را زمین میگذارد؟
ساعتی بعد سقیفه ختم به خلافت میشود و آه از این پنبههای مانده در گوش.... عمار دست در دست سلمان و ابوذر و مقداد و اندکی دیگر، کنار علی(ع) ایستادهاند. ابا دارند از بیعت با غیر علی(ع). در میان هواداران، شمشیر زبیر را هم میبینم. گویا هنوز فراموش نکرده ندای پیمبرش را.
ماجرا البته به همین جا ختم نمیشود. گویا حکایت سقیفه، تنها حکایت خلافت نیست؛ حکایت یک کینه است. کینهای ریشهدار....
یا معشر بنی عبدالمطلب، أیفعل هذا بعلی و انتم أحیاء؟
(ای فرزندان عبدالمطلب شما زنده باشید و با علی(ع) چنین برخوردی شود؟)
این سخنان زبیر است درحالی که شمشیرش تاب مظلومیت اهلبیت رسولا... را نیاورده است. مهاجم با تیغ و خنجر آمده است بیعت بگیرد. خانه جگرگوشه پیغمبر، حالا فقط میزبان اندک مردمانی است که پشت علی(ع) را هنوز خالی نکردهاند. مهاجم دست بردار نیست، میرود تا اندکی بعد دوباره بیاید و به قصد ستاندن بیعت، خود را به در و دیوار بزند. الهی راضی به رضای توایم....
زمان میگذرد. ردای خلافت، سومین تن را میطلبد. خلیفه در بستر افتاده و دستور تشکیل شورایی برای تعیین جانشین میدهد. شورایی شش نفره که قرار است از میان خود یکی را به خلافت برسانند. زبیر هم از اعضای شوراست و هنوز هم کم وبیش رنگ وبوی زبیر گذشته را میدهد. زبیری که دلاورانه در غزوات شمشیر میزد و یاور رسولا... بود ؛ زبیری که بر خلاف خیلیها از شهود وصیت صدیقه طاهره(س) بود؛ حالا هم زبیری است که همان ابتدای کار به نفع مولا علی(ع) کنار میکشد و آنچه حق است به جا میآورد.
دیری نمیپاید که سومین خلیفه نیز با دسیسهای کشته و پیراهنش میشود پیراهن عثمان... پس از این قتل، امت به تشویش میافتد و بار دگر خانه مولا هدف هجوم میگردد. منتها دیگر نه برای کسب بیعت به ناحق، بلکه به نیت تسلیم ردای خلافت. اصرار پشت اصرار. زبیر هم در میان حضار دیده میشود. آمده تا علی(ع) را از جانب بیعت مهاجران تضمین دهد.
دست یاری زبیر دراز است، اما زبیر دستکم ظاهرش دیگر همان زبیر سابق نیست. دوران خلفای سهگانه گذشته است و از آثارش چند خانه در مدینه، بصره، کوفه، مصر و هزار دینار و هزار اسب و هزار کنیز است که حالا ذیل زبیر تعریف میشوند. این تغییر وقتی بیشتر مشهود است که عدالت علی(ع)، توقع طلحه و زبیر مبنی بر حکمرانی بر امارت کوفه و بصره را نیز بیمعنا میکند. راستی، پسر زبیر، عبدا... نیز حالا دیگر بزرگتر شده است....
{پرده دوم}
شتری سرخ مو در میانه میدان است. دو لشکر روبهروی هم قرار گرفتهاند. سپاه مقابل، به فرماندهی کسانی است که علی(ع)هنگام خروجشان از مدینه فرمود: «ایشان برای زیارت خانه خدا نمیروند، بلکه به قصد مکر و حیله و خیانت مسافرت میکنند.»
زبیر به ستیز مقابل مولا ایستاده است. درست با همان شمشیری که روزگاری بارها اندوه را از چهره رسول خدا میزدود....
یا زبیر! آیا علی را دوست داری؟
-چرا دوست نداشته باشم؟
پس چگونهای وقتی ظالمانه با او بجنگی؟!
این گفتوگوی رسول خدا با زبیر است. آن زمان که زبیر احد و بدر هنوز تبدیل به زبیر جمل نشده بود. حالا امیرالمومنین علی(ع)این گفتوگو را برای زبیر نقل میکند، در حالی که زبیر با سپاهی از ناکثین روبهرویش ایستاده است. سفارش پیغمبر از زبان مولا(ع) ایمان تهنشین شده زبیر را اندکی به تکاپو میاندازد. کمی به خودش آمده. قصد کنارهگیری از اردوگاه را دارد.
در این هنگام پسرش عبدا... متوجه تردید پدرش میشود. او هم میشنود که پدرش در پیشگاه رسولا... قسم یاد کرده مقابل علی(ع) نایستد، ولی میکوشد پدرش را از کنارهگیری منصرف کند.
قسم خوردهای پدر؟ خب کفارهاش را بده!
این توجیه عبدا... بن زبیر است برای بازگرداندن پدر به ماجرای جمل.... امان از پنبهای در گوش فرو رفته. زبیر البته رضایت نمیدهد ولی دست آخر به دست سوارانی، در کنارههای دشت نبرد ترورمیشود، در حالی که شیرینی بیعت در لحظات آخر عمر با امام بر حق خویش را نمیچشد.
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود.