نسخه Pdf

ماجرای روزنامه‌دیواری

ماجرای روزنامه‌دیواری

هدی برهانی آموزگار

بچه‌ها یکی‌یکی روزنامه دیواری‌هایشان را می‌فرستادند. یکی رفته بود تمام در و همسایه را خبر کرده بود و با همکاری‌شان یک روزنامه دیواری خیلی بزرگ ساخته بود. آن یکی سر و ته کار را با نوشتن اسم چند کتاب و چسباندن عکس امام در میانشان هم آورده بود. بقیه هم مثل همیشه جایی بودند در میانه این دو طیف. سازندگان روزنامه دیواری‌های معمولی و بدون تنبلی که البته حوصله ساختن یک روزنامه دیواری عظیم‌الجثه را هم نداشتند. 
از اندازه و شمایل کتاب‌ها که بگذریم محتوا بود که اهمیت اصلی را داشت. هرکدام از روزنامه دیواری‌ها را که نگاه می‌کردی نام یک کتاب در آن نوشته شده بود. تفاوت میان نسل‌های مختلف انقلاب توی این کاردستی‌ها به‌شدت نمایان بود. نسل اولی‌ها با اسرار الصلوه و جهاد اکبر خمینی کبیر را شناخته بودند و نسل چهارمی‌ها با «قصه‌های امام خمینی و بچه‌ها». زمان مواجهه هرکدامشان با انقلاب و رهبری متفاوت بود. یک نسل در عنفوان جوانی امام را شناخته بود، یکی در روزهای میانسالی و پیری و یکی هم اصلا نمی‌شد گفت امام را شناخته است. ما نسل سومی‌ها هم که هنوز داریم تلاش می‌کنیم امام را بشناسیم.
اما از میان همه روزنامه دیواری‌ها، یکی بیشتر از بقیه چشمم را گرفته بود. شاید چون برخلاف دیگر بچه‌ها، کتاب محبوبش در شناخت امام خمینی یک کتاب داستان ساده نبود. اصلا راستش را بخواهید همه کتاب‌های آن روزنامه‌دیواری با بقیه فرق می‌کرد. پدر نسل دومی نوشته بود که امام را از جزوه‌ها و درس‌نامه‌های توزیع شده در مرکز فرهنگی میلان شناخته است. جزواتی که به گواه پدر، در آن از کلمات قلمبه سلمبه خبری نبود و به شیواترین و ساده‌ترین زبان، رهبر انقلاب ایران و افکارش را به او شناسانده بود. مادر نوشته بود بیشتر از هر کتابی خاطرات و نقل‌های مستند خانواده‌اش از روزهای انقلاب امام را به او معرفی کرده. اما همین چند سال قبل که «سه دیدار» نادر ابراهیمی را خوانده تازه فهمیده هنوز برای شناختن امام خمینی راه طولانی در پیش دارد، و دانش‌آموز من، نام کتابی را نوشته بود که با همه کتاب‌هایی که همکلاسی‌هایش نوشته بودند فرق می‌کرد! 
زینب توی روزنامه دیواری‌اش نوشته بود که اولین مواجهه‌اش با امام، صحبت‌های مادرش درباره پیروزی انقلاب و مردی که آن را رهبری می‌کرده، بوده‌است. اما آنچه امام را «شیرین‌تر و لطیف‌تر» به او شناسانده، کتابی بوده که شعرهای زیبایی در آن نوشته بودند. اسم کتاب را که دیدم بر طبع بی‌بدیل دختر 13ساله‌ام آفرین گفتم. به این تفاوت نگرشش، به هوش و سلیقه دلچسبش. زینب برخلاف باقی دوستانش سراغ داستان‌ها و روایت‌ها نرفته بود، بلکه او، کتابی را معرفی کرده بود که شعرها و سروده‌های امام را با تلخیض به صورت منتخب گرد هم آورده بود. «جان جهان» که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را چاپ کرده بود و راستش را بخواهید، نمی‌دانم اکنون در بازار نشر موجود است. بعد از دیدن روزنامه‌دیواری خانواده زینب فورا به او پیام دادم: «کتابت را به من هم قرض می‌دهی؟» می‌خواستم ببینم آن شعرهای پرمغز عرفانی چگونه در چشم یک نوجوان چنین خوش آمده است.