روایتهای یک مادر کتابباز
نسخه کهن برای تمرکز
همه میدانند که یافتن صفحات مفید در صفحات مجازی چندان راحت نیست. برای همین اگر صفحهای یافتی که صاحبش، بدون اغراق و خودنمایی از تجربههای جالبتوجهش مطالب مفیدی مینویسد، باید با کمال دقت دنبالش کنی و حواست باشد که هیچیک از این مطالب مهم را از دست ندهی. یکی از این صفحات را چندماهی بود که من یافته بودم. آقای مهندسی بود در شهری غیر از تهران که در شرایط نهچندان راحتی دور از خانواده و آشنایان کار میکرد اما کاملا از لحاظ شغلی و مدیریت زندگی، فرد موفقی بود. قلمروانی هم در تعریفکردن خاطرات کودکی و نوجوانیاش داشت که در دل تهران دهه 60 و زمان جنگ گذشته بود. ماجراهای بسیار جالبتوجهی که خانوادهای متوسط از سر گذرانده بودند و تجربه مشترک خیلی از ماها بود. از تجربه تهیه جنسی کوپنی همراه مادربزرگ گرفته تا باسوادشدن همان مادربزرگ تا فروختن پیکان پدر و... .
حافظه عجیب و لحن شیرین و سادهای داشت و در دورانی که ارائه کپسولی مطالب و تهیه اینفوگرافیهای راحتالحلقوم، پسند زمانه است، او متنهای بلند چندقسمتی مینوشت و با فراغ بال خاطراتش را تعریف میکرد. گاهی میانه تعریف، داخل پرانتر مینوشت که این قسمت از داستان، خودش به ماجرای مفصل دیگری مرتبط است که بعدا تعریف خواهد کرد. و به این ترتیب، کلاف تودرتو و هیجانانگیزی از خاطراتش در صفحهاش ساخته بود که اگر نه در حد مطالعه یک رمان اما در حد مطالعه یک مجموعه از داستانهای بلند، ارزش مطالعه و پیگیری داشت.
جدا از این خصوصیات، روند زندگیاش و ویژگیهای فردی و تصمیمهایی که از ابتدای جوانی برای خودش گرفته و تا اینجا رسیده بود، عجیب مرا یاد پسرک خودم میانداخت.
پسرک هم مانند این نویسنده فضای مجازی، سرسختی عجیبی در انجام کارهایش داشت و همچنین از حالا شروع به زمزمههایی کرده بود که تا ۱۸ سالگی بیشتر مهمان ما نیست و برای خودش برنامههایی دارد از لحاظ شغل و درس که مستقل شود و... .
و البته این را هم ذکر میکرد که هرگونه حمایت مالی را با سپاس خواهد پذیرفت، اما در ازایش وابستگی در تصمیمات و انتخابهایش را خیر!
این هم برای من انگیزه مضاعفی بود که صفحه آقای مهندس را پیگیری کنم، چرا که در خلال تعریف خاطرههای کودکیاش که باعث میشد من صاحب صفحه را پسربچهای مصمم و شیطان و باهوش ببینم، گاهی از شرایط فعلی زندگیاش هم روایاتی مینوشت که مانند فصل آخر رمانی طولانی عمل میکرد: اینکه آن پسربچه سرسخت و سرتق که مانند فرزند من خیلی زود تصمیماتی شخصی و مستقل گرفته بود، الان از تصمیمات گذشتهاش به چه اثر و نتیجهای دست یافته است.
نتیجه، برای من مایه اندکی آرامش و آسایش فکری بود. پسرک پرتحرک آن روزها، اکنون آدم موفقی بود.
حالا تمام اینها را گفتم که بگویم چندروز پیش ناگهان متوجه شدم چندهفتهای است از آقای مهندس خبری نیست و مطالبش را روی صفحه ندیدهام. به صفحهاش سر زدم و دیدم آخرین مطلبش، نوشته کوتاهی است مبنی بر اینکه اندکی مشکلات فکری دارد و بازمیگردد.
ولی بعد از چند هفته هنوز برنگشته بود.
یکی دو روزی حواسم به صفحهاش بود تا اگر مطلب جدیدی نوشت، از دست ندهم.
تا اینکه دوباره دیدم مطلب طولانی چندقسمتی نوشته.
این بار نوشتهاش خاطرهای از گذشته دور نبود.
شرحی از گذشتهای بسیار نزدیک بود. چیزی حدود
دو سال پیش.
نوشته بود که چند سال پیش، چندوقتی بوده تمرکز نداشته. نمیتوانسته بیشتر از ده دقیقه روی نوشتهای یا کاری متمرکز شود و بنا به خصوصیات شغلیاش که نیاز به تمرکز طولانیمدت روی جزئیات داشت، ناتوانی در انجام چند کار در اثر فقدان تمرکز، باعث افسردگی و حس شکست شده بود و تا حدی خودش را باخته بود. القصه، این عدم تمرکز، چنان دچار مشکلش کرده بود که حتی کارش به مشاوره و مصرف دارو کشیده بود.
اما آنها هم چندان افاقه نکرده بود و مشکل عدمتمرکز بهقوت خودش باقی مانده بود.
مدتی با این مشکل دست و پنجه نرم کرده بود تا به روش شخصی خودش که بسیار شبیه یکی از خصوصیات پسر من بود، مشکل را حل کرده بود.
کدام خصوصیت؟ هر دوی این افراد، بسیار در خود دقیق هستند و در هر زمان، حس دقیق خود در لحظه را موشکافی میکنند و طی بررسی چندمرحلهای تا عمق فکر و حس خود را وامیکاوند.
آقای مهندس از این طریق، پی برده بود که درگیرشدنش با دو فضای پرهیجان بیتکوین و بورس، نقطه آغاز جریان بوده است. نیاز این دوفضا به اینکه مدام اخبار و تغییرات را
چک کنی و بر اساسش تصمیمات لحظهای و سریع بگیری، باعث شده بود ذهنش دچار پرش مکرر شود و تمرکز خود را از دست بدهد... .
در پایان ماجرا، برای حل مشکل چه کرده بود: بعد از الزام خودش به محدود و معینکردن ساعتی خاص برای سرزدن به این دو فضا، برای خودش تجویز کرده بود که کتابی طولانی را بردارد و برای چندساعت بیوقفه مطالعهاش کند.
انجام این دو کار در چند روز متوالی، مشکل تمرکز را کاملا
حل کرده بود. غیبت چندهفتهای این دفعهاش هم، به همین دلیل بوده که حس کرده بود باید چند روز را بههمین نسخه قدیمی بازگردد تا فضای ذهنش را برای تصمیم و پروژه مهمی که پیش رو داشت، خلوت و آماده کند... .
حین خواندن این مطلب، به یاد آوردم که پسرک چند روز پیش از کاهش تمرکزش شکایت داشت و... .
از مطلب صفحه آقای مهندس با ذکر منبع، رونوشت گرفتم و برای پسرک ارسال کردم.
حافظه عجیب و لحن شیرین و سادهای داشت و در دورانی که ارائه کپسولی مطالب و تهیه اینفوگرافیهای راحتالحلقوم، پسند زمانه است، او متنهای بلند چندقسمتی مینوشت و با فراغ بال خاطراتش را تعریف میکرد. گاهی میانه تعریف، داخل پرانتر مینوشت که این قسمت از داستان، خودش به ماجرای مفصل دیگری مرتبط است که بعدا تعریف خواهد کرد. و به این ترتیب، کلاف تودرتو و هیجانانگیزی از خاطراتش در صفحهاش ساخته بود که اگر نه در حد مطالعه یک رمان اما در حد مطالعه یک مجموعه از داستانهای بلند، ارزش مطالعه و پیگیری داشت.
جدا از این خصوصیات، روند زندگیاش و ویژگیهای فردی و تصمیمهایی که از ابتدای جوانی برای خودش گرفته و تا اینجا رسیده بود، عجیب مرا یاد پسرک خودم میانداخت.
پسرک هم مانند این نویسنده فضای مجازی، سرسختی عجیبی در انجام کارهایش داشت و همچنین از حالا شروع به زمزمههایی کرده بود که تا ۱۸ سالگی بیشتر مهمان ما نیست و برای خودش برنامههایی دارد از لحاظ شغل و درس که مستقل شود و... .
و البته این را هم ذکر میکرد که هرگونه حمایت مالی را با سپاس خواهد پذیرفت، اما در ازایش وابستگی در تصمیمات و انتخابهایش را خیر!
این هم برای من انگیزه مضاعفی بود که صفحه آقای مهندس را پیگیری کنم، چرا که در خلال تعریف خاطرههای کودکیاش که باعث میشد من صاحب صفحه را پسربچهای مصمم و شیطان و باهوش ببینم، گاهی از شرایط فعلی زندگیاش هم روایاتی مینوشت که مانند فصل آخر رمانی طولانی عمل میکرد: اینکه آن پسربچه سرسخت و سرتق که مانند فرزند من خیلی زود تصمیماتی شخصی و مستقل گرفته بود، الان از تصمیمات گذشتهاش به چه اثر و نتیجهای دست یافته است.
نتیجه، برای من مایه اندکی آرامش و آسایش فکری بود. پسرک پرتحرک آن روزها، اکنون آدم موفقی بود.
حالا تمام اینها را گفتم که بگویم چندروز پیش ناگهان متوجه شدم چندهفتهای است از آقای مهندس خبری نیست و مطالبش را روی صفحه ندیدهام. به صفحهاش سر زدم و دیدم آخرین مطلبش، نوشته کوتاهی است مبنی بر اینکه اندکی مشکلات فکری دارد و بازمیگردد.
ولی بعد از چند هفته هنوز برنگشته بود.
یکی دو روزی حواسم به صفحهاش بود تا اگر مطلب جدیدی نوشت، از دست ندهم.
تا اینکه دوباره دیدم مطلب طولانی چندقسمتی نوشته.
این بار نوشتهاش خاطرهای از گذشته دور نبود.
شرحی از گذشتهای بسیار نزدیک بود. چیزی حدود
دو سال پیش.
نوشته بود که چند سال پیش، چندوقتی بوده تمرکز نداشته. نمیتوانسته بیشتر از ده دقیقه روی نوشتهای یا کاری متمرکز شود و بنا به خصوصیات شغلیاش که نیاز به تمرکز طولانیمدت روی جزئیات داشت، ناتوانی در انجام چند کار در اثر فقدان تمرکز، باعث افسردگی و حس شکست شده بود و تا حدی خودش را باخته بود. القصه، این عدم تمرکز، چنان دچار مشکلش کرده بود که حتی کارش به مشاوره و مصرف دارو کشیده بود.
اما آنها هم چندان افاقه نکرده بود و مشکل عدمتمرکز بهقوت خودش باقی مانده بود.
مدتی با این مشکل دست و پنجه نرم کرده بود تا به روش شخصی خودش که بسیار شبیه یکی از خصوصیات پسر من بود، مشکل را حل کرده بود.
کدام خصوصیت؟ هر دوی این افراد، بسیار در خود دقیق هستند و در هر زمان، حس دقیق خود در لحظه را موشکافی میکنند و طی بررسی چندمرحلهای تا عمق فکر و حس خود را وامیکاوند.
آقای مهندس از این طریق، پی برده بود که درگیرشدنش با دو فضای پرهیجان بیتکوین و بورس، نقطه آغاز جریان بوده است. نیاز این دوفضا به اینکه مدام اخبار و تغییرات را
چک کنی و بر اساسش تصمیمات لحظهای و سریع بگیری، باعث شده بود ذهنش دچار پرش مکرر شود و تمرکز خود را از دست بدهد... .
در پایان ماجرا، برای حل مشکل چه کرده بود: بعد از الزام خودش به محدود و معینکردن ساعتی خاص برای سرزدن به این دو فضا، برای خودش تجویز کرده بود که کتابی طولانی را بردارد و برای چندساعت بیوقفه مطالعهاش کند.
انجام این دو کار در چند روز متوالی، مشکل تمرکز را کاملا
حل کرده بود. غیبت چندهفتهای این دفعهاش هم، به همین دلیل بوده که حس کرده بود باید چند روز را بههمین نسخه قدیمی بازگردد تا فضای ذهنش را برای تصمیم و پروژه مهمی که پیش رو داشت، خلوت و آماده کند... .
حین خواندن این مطلب، به یاد آوردم که پسرک چند روز پیش از کاهش تمرکزش شکایت داشت و... .
از مطلب صفحه آقای مهندس با ذکر منبع، رونوشت گرفتم و برای پسرک ارسال کردم.