راز قتل در عمق دره
سرگرد در حال سروسامان دادن به پروندهها بود تا به مرخصی نوروز برود. امسال در کشیک او 65 قتل رخ داده و توانسته بود راز 57 قتل را فاش کند و معمای هشت جنایت سر به مهر باقیمانده بود. در حال نوشتن گزارش پایان سال بود که رئیس اداره قتل با او تماس گرفت و خواست به اتاقش برود.
کتش را پوشید و وقتی وارد اتاق شد، با سرهنگ و پیرمردی روبهرو شد. سرهنگ بدون مقدمه به پیرمرد اشاره کرد و گفت: این مرد حدود 20روز قبل، پسرش را در تصادفی از دست داد. از همان زمان مدعی بود که پسرش را کشتهاند. پروندهاش را سروان محمدی رسیدگی کرد و او هم در گزارش خود تصادف را علت مرگ مرد جوان اعلام کرد. میدانم از پسفردا مرخصیات شروع میشود و سرت هم شلوغ است اما در این دو روزی که هستی به این پرونده هم رسیدگی کن.
سرگرد پرونده را گرفت و همراه پیرمرد به اتاقش برگشت. برگهای روی پرونده گذاشت و رو به پیرمرد گفت: خب پدر جان چرا اصرار داری پسرت را کشتهاند؟
پیرمرد قیافه حق به جانبی گرفت و گفت: اصرار ندارم، مطمئنم. او مدتی بود با خانواده همسرش اختلاف داشت. مطمئن هستم که برادران همسرش او را کشتهاند. وقتی ماشین پسرم داخل دره سقوط کرد، همسرش زنده ماند و چند خراش برداشت اما پسرم جان باخت. این با عقل جور درنمیآید. غم مرگ بچه سخت است اما اینکه ببینی خونش
پایمال میشود، سختتر است. از شما میخواهم نگذارید، خون پسرم پایمال شود.
- من همه تلاشم را میکنم و اگر مورد مشکوکی در پرونده ببینم مطمئن باشید که پیگیری میکنم.
پیرمرد در حالی که از کارآگاه تشکر میکرد از اتاق بیرون رفت و سرگرد مطالعه پرونده را آغاز کرد. براساس گزارش پلیس، روز حادثه راننده پژو206 در جاده کن از مسیر اصلی منحرف شده و داخل دره سقوط میکند. راننده به نام شهروز جانش را از دست داده و همسرش زنده میماند.
همسر او در تحقیقات گفته بود: راننده کامیونی که از سمت مقابل میآمد، سرپیچ سبقت گرفت و به سمت ما آمد که شوهرم برای فرار از برخورد با او فرمان را چرخاند و ماشین واژگون شد. من از شیشه بیرون پرت شدم و ماشین چندبار غلت زد و به انتهای دره سقوط کرد. سریع با آتشنشانی و اورژانس تماس گرفتم و او را از دره خارج کردند اما مرده بود.
سرگرد سپس به بررسی عکسهای صحنه حادثه پرداخت. سوئیچ کف خودرو افتاده بود، جسد هم روی صندلی جلو پشت فرمان بود و رد خون روی صورتش دیده میشد. پزشکقانونی علت مرگ را ضربه به سر اعلام کرده بود، رد خون هم نشان میداد ضربه شدید بوده است.
سروان محمدی پس از شکایت پدر راننده فوتشده از همسر او دوباره تحقیق کرده بود که او درگیری با همسرش را قبول کرده اما مدعی بود این درگیری دلیلی نبوده که بخواهد شوهرش را به قتل برساند. «خانواده شوهرم مخالف ازدواج من و شهروز بودند و با اصرار شوهرم راضی به ازدواج شدند اما دلخوشی از من نداشتند. حالا هم که شهروز در تصادف مرده و من زنده ماندهام توهم قتل گرفتهاند و فکر میکنند من شوهرم را کشتهام. من عاشق شهروز بودم.»
صبح روز بعد کارآگاه قبل از اینکه به اداره بیاید به پارکینگی که خودرو بعد از تصادف به آنجا منتقل شده بود رفت. سقف خودرو آسیب جدی دیده اما درها سالم بود. در سمت راننده را باز کرد. رد خون روی فرمان و جلوی داشبورد دیده میشد. با یکی از دوستانش که کارشناس خودرو بود تماس گرفت و از او خواست به آنجا بیاید که او بعد از بررسی خودرو، دستکاری در سیستم ترمز را رد کرد و گفت: سیستم ترمز ماشین
سالم است.
سرگرد وقتی به اداره آگاهی برگشت یکبار دیگر پرونده را بررسی کرد و بعد سراغ سرهنگ رفت و درخواست کرد دستور قضایی برای دستگیری همسر شهروز صادر شود تا از او بازجویی کند.
دو ساعت بعد زن جوان همراه مامور زنی به اداره قتل آمد و روبهروی سرگرد نشست.
- چرا همسرت را کشتی؟
شما هم تحتتاثیر حرفهای پدرشوهرم قرار گرفتهاید؟ من شوهرم را نکشتم و مرگ او یک سانحه بود.
- وقتی ماشین واژگون شد چطور از خودرو بیرون پرت شدید؟
در حال رفتن به روستایی در انتهای جاده کن بودیم. دوستم آنجا ویلایی دارد. حواس شهروز به موبایلش بود. چندبار به او تذکر دادم اما قبول نکرد. سر یک پیچ، کامیونی که در حال سبقتگرفتن بود مقابلمان قرار گرفت. شهروز هل شد و فرمان را چرخاند. خودرو شروع به چرخیدن کرد و از سمت راننده به گارد ریل کنار جاده برخورد کرد و بر اثر ضربه به بیرون پرت شدم و شهروز با خودرو به انتهای دره سقوط کرد.این ماجرا را چندبار تکرار کردهام اما نمیدانم چرا باور نمیکنید.
- چون دروغ میگویید. خیلی خوب صحنهسازی کرده بودید اما دو اشتباه باعث شد راز این جنایت فاش شود. بهتر است مقاومت نکنید و واقعیت را بگویید.
بعد از یک ساعت بازجویی از زن جوان، سرگرد دوباره به اتاق سرهنگ رفت. اینبار درخواست کرد که دو برادر زن جوان به اتهام قتل شهروز بازداشت شوند.
کتش را پوشید و وقتی وارد اتاق شد، با سرهنگ و پیرمردی روبهرو شد. سرهنگ بدون مقدمه به پیرمرد اشاره کرد و گفت: این مرد حدود 20روز قبل، پسرش را در تصادفی از دست داد. از همان زمان مدعی بود که پسرش را کشتهاند. پروندهاش را سروان محمدی رسیدگی کرد و او هم در گزارش خود تصادف را علت مرگ مرد جوان اعلام کرد. میدانم از پسفردا مرخصیات شروع میشود و سرت هم شلوغ است اما در این دو روزی که هستی به این پرونده هم رسیدگی کن.
سرگرد پرونده را گرفت و همراه پیرمرد به اتاقش برگشت. برگهای روی پرونده گذاشت و رو به پیرمرد گفت: خب پدر جان چرا اصرار داری پسرت را کشتهاند؟
پیرمرد قیافه حق به جانبی گرفت و گفت: اصرار ندارم، مطمئنم. او مدتی بود با خانواده همسرش اختلاف داشت. مطمئن هستم که برادران همسرش او را کشتهاند. وقتی ماشین پسرم داخل دره سقوط کرد، همسرش زنده ماند و چند خراش برداشت اما پسرم جان باخت. این با عقل جور درنمیآید. غم مرگ بچه سخت است اما اینکه ببینی خونش
پایمال میشود، سختتر است. از شما میخواهم نگذارید، خون پسرم پایمال شود.
- من همه تلاشم را میکنم و اگر مورد مشکوکی در پرونده ببینم مطمئن باشید که پیگیری میکنم.
پیرمرد در حالی که از کارآگاه تشکر میکرد از اتاق بیرون رفت و سرگرد مطالعه پرونده را آغاز کرد. براساس گزارش پلیس، روز حادثه راننده پژو206 در جاده کن از مسیر اصلی منحرف شده و داخل دره سقوط میکند. راننده به نام شهروز جانش را از دست داده و همسرش زنده میماند.
همسر او در تحقیقات گفته بود: راننده کامیونی که از سمت مقابل میآمد، سرپیچ سبقت گرفت و به سمت ما آمد که شوهرم برای فرار از برخورد با او فرمان را چرخاند و ماشین واژگون شد. من از شیشه بیرون پرت شدم و ماشین چندبار غلت زد و به انتهای دره سقوط کرد. سریع با آتشنشانی و اورژانس تماس گرفتم و او را از دره خارج کردند اما مرده بود.
سرگرد سپس به بررسی عکسهای صحنه حادثه پرداخت. سوئیچ کف خودرو افتاده بود، جسد هم روی صندلی جلو پشت فرمان بود و رد خون روی صورتش دیده میشد. پزشکقانونی علت مرگ را ضربه به سر اعلام کرده بود، رد خون هم نشان میداد ضربه شدید بوده است.
سروان محمدی پس از شکایت پدر راننده فوتشده از همسر او دوباره تحقیق کرده بود که او درگیری با همسرش را قبول کرده اما مدعی بود این درگیری دلیلی نبوده که بخواهد شوهرش را به قتل برساند. «خانواده شوهرم مخالف ازدواج من و شهروز بودند و با اصرار شوهرم راضی به ازدواج شدند اما دلخوشی از من نداشتند. حالا هم که شهروز در تصادف مرده و من زنده ماندهام توهم قتل گرفتهاند و فکر میکنند من شوهرم را کشتهام. من عاشق شهروز بودم.»
صبح روز بعد کارآگاه قبل از اینکه به اداره بیاید به پارکینگی که خودرو بعد از تصادف به آنجا منتقل شده بود رفت. سقف خودرو آسیب جدی دیده اما درها سالم بود. در سمت راننده را باز کرد. رد خون روی فرمان و جلوی داشبورد دیده میشد. با یکی از دوستانش که کارشناس خودرو بود تماس گرفت و از او خواست به آنجا بیاید که او بعد از بررسی خودرو، دستکاری در سیستم ترمز را رد کرد و گفت: سیستم ترمز ماشین
سالم است.
سرگرد وقتی به اداره آگاهی برگشت یکبار دیگر پرونده را بررسی کرد و بعد سراغ سرهنگ رفت و درخواست کرد دستور قضایی برای دستگیری همسر شهروز صادر شود تا از او بازجویی کند.
دو ساعت بعد زن جوان همراه مامور زنی به اداره قتل آمد و روبهروی سرگرد نشست.
- چرا همسرت را کشتی؟
شما هم تحتتاثیر حرفهای پدرشوهرم قرار گرفتهاید؟ من شوهرم را نکشتم و مرگ او یک سانحه بود.
- وقتی ماشین واژگون شد چطور از خودرو بیرون پرت شدید؟
در حال رفتن به روستایی در انتهای جاده کن بودیم. دوستم آنجا ویلایی دارد. حواس شهروز به موبایلش بود. چندبار به او تذکر دادم اما قبول نکرد. سر یک پیچ، کامیونی که در حال سبقتگرفتن بود مقابلمان قرار گرفت. شهروز هل شد و فرمان را چرخاند. خودرو شروع به چرخیدن کرد و از سمت راننده به گارد ریل کنار جاده برخورد کرد و بر اثر ضربه به بیرون پرت شدم و شهروز با خودرو به انتهای دره سقوط کرد.این ماجرا را چندبار تکرار کردهام اما نمیدانم چرا باور نمیکنید.
- چون دروغ میگویید. خیلی خوب صحنهسازی کرده بودید اما دو اشتباه باعث شد راز این جنایت فاش شود. بهتر است مقاومت نکنید و واقعیت را بگویید.
بعد از یک ساعت بازجویی از زن جوان، سرگرد دوباره به اتاق سرهنگ رفت. اینبار درخواست کرد که دو برادر زن جوان به اتهام قتل شهروز بازداشت شوند.