نسخه Pdf

فرار به سوی خدا

یک‌سال گذشته به همه ثابت شد کنترل اتاق فرمان دست ما نیست

فرار به سوی خدا

 خانه ما ویلایی نیست اما حیاط کوچکی دارد. دو دیوار آن را شاخ و برگ درختان خانه‌های همسایه‌ها در آغوش کشیده‌اند. دو سه چراغ کوچک دارد. برای روشن شدن به قدر یک افطاری دو‌سه خانواده‌ای کافی است. سال قبل این موقع‌ها هنوز از تب و تاب کیک‌پزی دخترها و تراشیدن موی سر پسرها خارج نشده بودیم و البته هنوز محدودیت ترددی نداشتیم. چیزی که داشتیم کرونا بود و دلتنگی ناشی از قرنطینه و ندیدن عزیزان. هنوز اندازه این روزها شجاعت نادیده گرفتن قوانین و قواعد را نداشتیم و خیلی رعایت می‌کردیم که حتما کمتر از خانه خارج شویم، دست‌هایمان را ۲۰ ثانیه بشوییم، الکل استفاده کنیم و خلاصه خیلی مواظب باشیم. آن حیاطی که گفتم، مامن آن شب‌های ما بود. فرش کوچکی یک گوشه آن پهن کرده بودیم و دو سه صندلی هم اطراف آن گذاشته بودیم. گاهی، با رعایت تمام احتیاط‌ها و نگه داشتن همه جوانب امنیتی، مهمانی به خانه ما می‌آمد و چند دقیقه‌ای هم را می‌دیدیم. حال و هوای آن روزهای همه ما معنوی‌تر بود. نعمت‌هایی را از دست داده بودیم که قدر آنها را پیش از این بلای عجیب و غریب نمی‌دانستیم. آدم اساسا هنگام غم و ابتلا، به‌خصوص اگر از جنس فقدان باشد، احساس قرابت بیشتری به بارگاه باری تعالی دارد. حالا فکر کن وسط مهمانی‌اش هم باشی. توکل‌مان بیشتر بود آن روزها و امیدمان. داشتیم به چشم خودمان می‌دیدیم که کنترل تلویزیون این دنیا دست هر که باشد دست من و تو نیست و آخرش هرچقدر هم التماسش کنی بزن شبکه سلامت، می‌زند شبکه مستند و راز بقا نشانت می‌دهد و در لفافه حالی‌ات می‌کند که این برنامه اتاق فرمان دارد. این چیزها را که می‌بینی یک مقدار ایمان و اعتقادت سیر صعودی پیدا می‌کند و کمتر دست و پا می‌‌زنی. بیشتر سعی می‌کنی قواعد بازی را کمتر به‌هم بزنی. برگردیم سر سفره مهمانی ـ سعی می‌کنی نزدیک‌تر به صاحبخانه بنشینی. آن روزها، دعای هر سحر و هر افطارمان خلاصی از بند این هیولای بی‌اعتقاد به خانواده بود و در صحبت‌های هر دیدار یواشکی و غیریواشکی‌مان با اقوام و غیراقوام، با نگاه‌هایمان به یکدیگر داد می‌زدیم که عاجزیم، در برابر اراده آن بالایی. ولی می‌دانی چه شد؟ قصه آن‌قدرها هم که باید و شاید خوب پیش نرفت. کم‌کم عادت آمد و جایگزین انس شد. ما که آن روزها انس بیشتری به خدا پیدا کرده بودیم ـ مثلا خود ما ریا نشود نمازهایمان را در ماه رمضان در خانه به جماعت می‌خواندیم ـ کم‌کم به این اوضاع عادت کردیم و با خودمان گفتیم ای‌بابا انگار چیزی درست‌بشو نیست، بیایید برگردیم به همان نسخه قبلی. انگار ویندوزمان با آپدیت جدید سازگار نبود و برای کار کردن با سیستم ماهوی و وجودی‌مان، باید به نسخه قبلی ری‌استور می‌شدیم. فرصت را   القصه مغتنم نشمردیم. سکوی پرش را دیدیم و ترجیح دادیم به جای پریدن، از کنار سکو قدم‌زنان بگذریم. امسال شرایط هنوز همان است که بود، ماه رمضانی هم که در راه است مثل همیشه مهمانی خداست و درهای رحمت باز و دست‌های شیطان بسته. این دفعه قرار است قدر بدانیم و با خدایی که صاحبخانه است، با خدایی که کنترل را دستش گرفته و تلویزیون را به هر کانالی که خواهد برد وگر مهمان جامه بر تن درد، مانوس‌تر شویم، عاجزتر از سال قبل در آغوشش برویم و بیشتر قدر بدانیم، یا نه؟ قرار است در قید و بند عادت‌ها اسیر بمانیم؟ اصلا آن‌وقت‌هایی که کرونا هم نبود (چقدر گذشته از آن روزهای بی‌کرونا! چقدر زمان مساله لاینحل عجیبی است!) ما به همین روال سحری خوردن و گرسنگی و تشنگی کشیدن و افطار کردن عادت کرده بودیم. درهای رحمت هم باز بودند و بر سرمان می‌بارید اما ما باز هم بعد از عید فطر همانی بودیم که بودیم. چقدر روضه خواندم و وعظ گفتم. پناه بر خدا. من کجا و وعظ شما عزیزان کجا؟ اینها را برای تذکر خودم گفتم. اصلا فکر کنید رو به آینه دارم حرف می‌زنم. آقای نویسنده این متن! بیا و امسال را درگیر عادت‌های هر ساله نشو، بیا امسال را انس بگیر. کرونا غول ترسناکی برای فرار کردن است، به سوی خدا فرار کن.