تصمیمات اشتباه ، اظهارات ضدونقیض و ناهماهنگی دستگاهها باعث شده وضعیت کرونا در بهار 1400 مانند پاییز گذشته قرمز باشد
تکرار پاییز 99
قفسه سینه زن سنگین است و با صدای خشك و خفهای بالا و پایین میرود. صدای نفس كشیدنش با ریتمی كند و كشدار، با صدای آب درون لوله كوچك دستگاه تنفسی، درهم آمیخته است. با هر نفس كشیدن، صدای غرشی خشن و خسته به گوش میرسد. دست زن در هوا مانده است، منتظر تا كسی كمكش كند؛ زن مبتلا به كروناست و منتظر است تا تختی برای درمان خالی شود. این تصویر مشترك بسیاری از بیمارستانهای كشور در روزهای اوج كروناست. دیروز 24 فروردین، 24 هزار و 760 ایرانی به بیماری كرونا مبتلا شدند و 291 نفر هم به خاطر ابتلا به بیماری جان خود را از دست دادند. دیروز در حالی تعداد قربانیان به 300 نفر نزدیك شد كه این آمار یادآور شرایط پاییز سال گذشته است، فصلی كه لقب پاییز سیاه گرفته بود. آمار قربانیان دیروز بیشباهت به 4 آبان و 16 آذر 99 نیست. در آن روزها به ترتیب 296 نفر و 294 نفر به خاطر ابتلا به بیماری كرونا جان باختند. درواقع میتوان گفت در مبارزه با ویروس و مدیریت شرایط، شاهد عقبگردی مرگبار هستیم. برگشت به عقب و افزایش آمار در حالی اتفاق میافتد كه حدود چهار ماه، آمار ابتلا و مرگ و میر ناشی از بیماری كرونا كاهش چشمگیر پیدا كرده و ثابت مانده بود. وضعیت بستری افراد مبتلا به كرونا، درست شبیه به روزهای آبان و آذر است، روزهایی كه بیماران بدحال كرونا با ماسكهای اكسیژن بر صورت، چند شبانهروز منتظر بودند تا تخت بیمارستان، برای بستری خالی شود.
تخت خالی غنیمت است!
بخش پر از بیمار
تمام پنجرهها بازند. میتوان از لای پنجرههای باز، تختهای پر را دید. لباس بیمارستانی، ماسكهای اكسیژن و صدای خسخس نفسهایی كه بهسختی میآیند و میروند، این نقطه مشترك همه افرادی است كه روی تختهای بیمارستانی بیحال خوابیدهاند. چشمهایشان دوخته شده به قاب پنجره تا شاید آشنایی را ببینند. دختر جوان روی مانتوی مشكیاش، گان یك بار مصرف پوشیده است. روی صندلی نشسته و در حالی كه به تهران زیر پایش نگاه میكند، از چای و كیكش میخورد. میگوید سه روزی میشود كه مادرش را در بیمارستان بستری كردهاند؛ بستری كردن بیمارش اما راحت نبود. بهسختی مادرش را در بیمارستان بستری كردند و اگر آشنایی كه در بیمارستان داشتند، نبود؛ نمیتوانستند او را بستری كنند.
هرچند كه به خاطر راحت بستری شدن مادرش خوشحال است، اما دو روز دیگر باید مادر را از بیمارستان مرخص كند. دختر جوان میگوید: «قانون بیمارستان است كه هر كسی فقط پنج روز میتواند در بیمارستان بستری باشد. دوز دارویش را كه گرفت، مرخصش میكنند و بقیه درمان را در خانه انجام میدهد.» نگرانی از زودتر مرخص شدن مادر و بد شدن حالش در قرنطینه، دغدغه اوست.
ایستاده است پشت پنجره و با زن میانسالی كه بر روی تخت كنار پنجره نشسته، با ایما و اشاره حرف میزند. تازه دو روز است كه مادرش را در بیمارستان بستری كردهاند. میگوید كه از ساعت 8 صبح تا ساعت 12 شب، منتظر بودند تا تختی خالی شود. خانم میانسالی كه گان سبز رنگی پوشیده است، به كنار مادرش میآید و برای دختر جوان دست تكان میدهد. دختر تعریف میكند كه هر بیمار بستری، میتواند یك همراه داشته باشد تا كارهایش را انجام دهد، همراه مادرش هم خالهاش است. میگوید كه خالهاش، ازجانگذشتگی كرده و داوطلب شده تا از مادر پرستاری كند. میگوید كه پرستاران از آنها خواستهاند تا خودشان مراقب بیمارشان باشند، چراكه سرشان خیلی شلوغ است. دختر جوان با چشمهای نگران نگاهی میاندازد به خاله كه در حال تمیز كردن دور دهان مادرش است، خاله هیچ دستكشی ندارد و تنها یك ماسك به صورت زده است.
این درحالی است كه مسؤولان وزارت بهداشت بارها گفتهاند نباید از همراه بیمار، برای مراقبت از بیمار مبتلا به كرونا استفاده كرد.
رسیدگیای نمیشود
بخش پذیرش افراد مبتلا به بیماری كرونا در خارج از بیمارستان، در قسمت در شرقی بیمارستان قرار دارد. جلوی ساختمان قهوهایرنگ یك طبقه شلوغ است. تمام صندلیها پر از زنان و مردانی است كه سخت نفس میكشند. درون محوطه كوچك هم سه خانم میانسال دراز كشیدهاند. دستگاه اكسیژن به هر سهشان وصل كردهاند. مرد جوانی که كنار یكی از خانمها نشسته، میگوید كه از ساعت 3 و 30 دقیقه صبح منتظرند تا تختی خالی شود. این هشتمین بیمارستانی است كه به آنجا سر زده و جای خالی نداشته است.
مرد جوان مضطرب نگاه میكند به اطرافش و بعد میگوید: «هیچكدام از پرستاران به مادرم دارویی ندادند و گفتند كه مسؤولیت بیمار با خودمان است.» هرچند كه مرد توضیح میدهد از پزشك بیمارستان خواسته برایشان دارویی تجویز كند تا از داروخانه تهیه كنند. داروی «رمدسیویر» را پزشك برای مادرش تجویز كرده است، اما هیچ داروخانهای، دارو را ندارد. پسر جوان میگوید كه برادرش از صبح بیش از نیمی از داروخانههای پایتخت را گشته، اما دارو را پیدا نكرده است. زن روی صندلی خشك و آهنی بیحال دراز كشیده و به سختی، زیر دستگاه تنفسی، نفس میكشد.
شاید او به این فكر میكند كه چرا مسؤولان وزارت بهداشت بارها اعلام كردهاند فرستادن همراهان بیمار برای تهیه دارو به خارج از بیمارستان تخلف است.
كمی آنطرفتر پرستار جوان، بیحال نشسته روی صندلی و چرت میزند. از دلیل خستگی كه میپرسیم، میگوید كه دو روز پشت سر هم، در بیمارستان شیفت است. چشمهایش نیمهباز و سنگین افتادهاند روی هم. صدای فریاد مردی میپیچد درون سالن كوچك. مرد جوان فریاد میزند و پرونده روی میز را هل میدهد.
چشمهای پرستار باز میشود. مرد داد میزند: «باید پدرم را بستری كنید. همین حالا.» بعد با التماس و بغض میگوید كه دارد میمیرد. هیچكسی حرف نمیزند. پرستار میگوید كه تخت خالی ندارند. مرد دوباره داد میزند. پیرمردی كه مرد به او اشاره میكند، روی یکی از صندلیهای محوطه دراز كشیده است و با رنگ پریده، با دستگاه اكسیژن نفس میكشد. پرستار گوشی را برمیدارد و شمارهای میگیرد. مرد راه میرود و فریاد میزند. چند دقیقه بعد، دو مامور پلیس میآیند درون ساختمان. هر سه داد میزنند. بیرون ساختمان، پدر مرد با چشمهای نیمهباز و نفسهای تنگ، زل زده است به چراغ گردون خودروی پلیس.
بیمارستان امام خمینی (ره)
آمبولانسها در صف
ورود همراه آزاد است
یك كانكس بزرگ گذاشتهاند جلوی در اورژانس. در كانكس بزرگ باز است و 12 تخت بیمارستانی، با دستگاه اكسیژن كنار تختها، كانكس را پر كرده است. جز دو تخت، همه تختها خالیاند. مرد جوانی، گیج نگاه میكند به اطرافش و بعد از كانكس بیرون میرود. مادرش را در بیمارستان بستری كردهاند. میگوید كه تا حال مادرش بد شد، همه برادرهایش، مادر را سوار خودرو كردند و او را به بیمارستان آوردند. در بیمارستان متوجه شدند كه مادرش كرونا دارد. مرد ماسك لاغری به صورت زده است. دو نفر از برادرانش هم بدون ماسك، مدام به داخل كانكس میروند و خارج میشوند، بعد اما همه پر سر و صدا جمع میشوند به دور تخت مادرشان. پرستاران و پزشك پشت میز پذیرش نشستهاند و بدون توجه، برای خودشان فرمهایی را پر میكنند. سوال كه میكنیم، پرستارها سر هم بلند نمیكنند. یكی از پرستارها همراه زن را صدا میزند و بعد به او میگوید كه باید ماسك اكسیژن را جلوی صورت مادرش بگذارد. به او میگوییم كه همراهان بیمار اجازه دارند در كنار بیمارشان باشند؟ سریع جواب میدهد كه اجازه دارند و بعد خودش را مشغول كاری نشان میدهد. همراه زنی كه روی تخت خوابیده، آرام میگوید كه پرستارهای اینجا دست به بیمار نمیزنند، خود همراهان باید كارهایشان را انجام دهند.
در بیمارستان كرونا گرفتیم
عصبانی پایش را تكان میدهد. مرد میانسال است و مدام پشتسر هم غر میزند. از اینكه همسرش به بیماری كرونا مبتلا شده، عصبانی است. میگوید كه همسرش سرطان پستان دارد و چند روزی را در بخش بستری بوده، بعد اما به خاطر بیتوجهی پرستاران، به بیماری كرونا مبتلا شده است. میگوید كه 14 ماه بیمار نشده بود، اما حالا آنقدر حال همسرش بد است كه در بخش آیسییو بیمارستان بستری شده است. این اما تنها مشكل مرد میانسال نیست. مرد میانسال لهجه آذری دارد و از شهرهای شمالغربی به پایتخت سفر كرده است. میگوید كه شبها در خودرو میخوابد. هیچ هتل یا مسافرخانهای را نزدیك بیمارستان پیدا نكرده و حالا از شب تا صبح را در خیابانهای پایتخت میگذراند. هرچند كه خودش هم احساس میكند نشانههای بیماری را دارد، سرش درد میكند و چند روزی است كه مشكلات گوارشی دارد، اما میگوید اینقدر حواسش به حال و روز همسرش است كه هنوز تست كرونا نداده. این جمله را كه میگوید، اشك در چشمهایش برق میزند. مرد دست میبرد و از جیب كتش یك سیگار بیرون میآورد و همانجا، در سالن كوچك ساختمان اصلی بیمارستان روشن میكند. مامور انتظامی مرد را به بیرون بیمارستان هدایت میكند. مرد غرغركنان، سرفهای میكند. دود سیگار با هر سرفه به هوا میرود.
مرد و زن جوان نشستهاند روی صندلیهای سخت بیمارستان. مرد ماسك نزده است، زن هم با ماسك لاغر و چند بار استفادهشده، صورتش را پوشانده است. هر دو لاغرند و لهجه مشهدی دارند. چهار روز پیش پدرشان را در بیمارستان بستری كردند. میگویند كه از مشهد، یكراست راندهاند تا به بیمارستان برسند. پدر را كه به بیمارستان میرسانند، بیهوش و با
اكسیژن خون 86 بستریاش میكنند. بعد اما مرد میگوید كه آمپول زدند به او. آمپولی كه البته خیلی گران برایشان تمام شده است. زن و مرد، هر دو چند لحظهای فكر میكنند تا یادشان بیاید اسم آمپول چه بوده، بعد یادشان میافتد كه اسم آمپول «رسیژن» است. آمپولی كه روزانه حدود یك میلیون تومان پولش را دادهاند. مرد یك حساب سرانگشتی میكند و میگوید كه تا به حال بهجز هزینههای بستری، حدود سه، چهار میلیون تومانی را تنها برای دارو باید پرداخت کردهاند. حرفشان به هزینههای دارو كه میرسد، دختر و پسر، هر دو نگاه خیرهشان را میدوزند به دستهای خالی و لاغرشان. كنار كانكس جلوی اورژانس شلوغ است. حالا چهار تخت كانكس پر شده است. مردی را كه روی تخت بیمارستان خوابیده، به درون كانكس میبرند؛ تخت پنجم كانكس هم پر میشود. سه آمبولانس دیگر، منتظرند تا بیمارانشان را در بخش كرونا، بستریكنند.
بیمارستان خاتمالانبیا (ص)
کرونا و هزار و یک مشکل
سكوت سالن به یكباره شكسته میشود. مرد با هیجان و با لهجه جنوبی میگوید كه باید به درون بخش برود. ماموران انتظامات اما اجازه نمیدهند كه به درون بخش برود. میگویند كه اگر كاری با بیمارش دارد، با او تماس بگیرد؛ حضور و ملاقات اما مجاز نیست. مرد سری تكان میدهد و بعد روی یكی از صندلیهای راحتی مینشیند.
مرد اهوازی است و از دو روز پیش، پسرش را در بیمارستان و در بخش افراد مبتلا به بیماری كرونا بستری كرده است. میگوید كه همه اعضای خانواده در كنار هم، به خوبی و خوشی زندگی میكردند كه به یكباره حال پسرش بد شد.
همه پزشكان اهواز گفتند كه پسرش كرونا دارد، او اما باور نكرده و زمانی كه حال پسرش بدتر شده، او را نشانده درون خودروی شخصیاش و رانده تا به تهران رسیده است. میگوید كه حالا هم در بیمارستان بستریاش كردهاند. بعد اما تاكید میكند: «كرونا وجود ندارد، من كه باور ندارم پسرم بیمار شده باشد، پس چرا من مریض نشدم؟» بعد میگوید كه سال گذشته هم پسر دیگرش بیمار شد و همه به او گفتند كه باید قرنطینه شود، پسرش اما علائمی نداشت. او استدلال خود را دارد و میگوید كه همه در اهواز حالشان خوب است و هیچ مشكلی هم ندارند. هرچند كه میگوید، بیمارستانهای شهرش شلوغ است و به خاطر همین راهی تهران شده، اما باز تاكید میكند كه كرونا دروغ است. بعد خندهای میكند و به عربی، سرحال و خوشحال جواب تلفنی را كه زنگ خورده است، میدهد.
دعا كنید كرونا نگیرم
موهای سپید، سر مرد را پوشانده است. ایستاده جلوی در اتاقك كوچك و زل زده به برگهای كه در دست دارد. برگهای كه 270 هزار تومان پولش را داده است. میگوید كه به خاطر تست كرونا و ویزیت پزشك، حدود 300 هزار تومان دست به جیب شده است. قبل از شیوع ویروس كرونا، كارگری میكرده است، دستهای پینهبستهاش را نشان میدهد و میگوید كه چند ماهی میشود به خاطر بیماری كرونا، از كار بیكار شده و به خاطر همین حق بیمهاش را قطع كردهاند. حالا سردرد و گلودرد دارد و سینهاش هم سنگینی میكند.
بعد از ادای چند جمله، تك سرفهای میكند. عرق مینشیند روی پیشانیاش، دست میبرد و برای لحظهای ماسكش را پایین میكشد، عمیق نفس میكشد. نفس كم آورده است. صدای سرفه از درون اتاقك میآید، كسی سرفهای میكند. صدای دیگری میگوید كه بلند شو، تستت را گرفتم و بعد پرستاری با ماسك و شیلد مردی را راهنمایی میكند به بیرون. نوبت مرد است تا تست كرونا دهد. مرد چشمهای تنگش را میدوزد به نقطهای و آه میكشد؛ بعد آرام، زیرلب زمزمه میكند: «دعا كنید كرونا نگیرم.»