رازگشایی از پرونده قتل مرد جوانی که قربانی سناریو و رابطه شیطانی همسرش شده بود خاطره یکی از کارآگاهان پلیس آگاهی است
رابطه با شیطان
چند سال قبل در اداره ویژه قتل در حال بازجویی از متهمی بودم که مرگ مشکوک مرد جوانی در بیمارستان گزارش شد. بازجویی را نیمهتمام گذاشته و راهی بیمارستان شدم. در جریان تحقیقات مشخص شد، مردی در حالی که دچار مسمومیت شدید شده بود به بیمارستان منتقل شده و تلاش پزشکان برای نجات جانش بینتیجه مانده بود. پزشکان میگفتند مسمومیت با قرص برنج باعث شده هیچ راهی برای نجات او از مرگ باقی نماند.
از همسر او تحقیق کردیم. زن جوان که به خاطر مرگ شوهرش بیتابی میکرد در جریان تحقیقات گفت: شوهرم بهدلیل شکست مالی، افسرده شده بود و طلبکاران هر روز مقابل خانهمان میآمدند و آبروریزی راه میانداختند. خیلی تلاش کرد راهی برای پرداخت بدهیهایش پیدا کرده و از صفر شروع کند اما از هر مسیری میرفت به بنبست میخورد و شکستهای پشت سرهم آزارش میداد. من خیلی تلاش کردم کمکش کنم و به او امیدواری بدهم که همه چیز درست میشود اما وضعیت روحی همسرم هر روز بدتر میشد و این اواخر از خودکشی حرف میزد. امروز برای خرید از خانه خارج شدم و وقتی برگشتم با همسرم در حالی که روی زمین افتاده بود روبهرو شدم. حالش خیلی بد بود و نمیتوانست حرف بزند. کنارش یک لیوان آب و چند قرص بود. سریع با اورژانس تماس گرفتم و شوهرم را به بیمارستان انتقال دادیم اما پزشکان نتوانستند او را نجات دهند.
با اینکه همه شواهد حکایت از خودکشی مرد جوان داشت اما حرفهای همسرش مشکوک به نظر میرسید و حس میکردم موضوعی را مخفی میکند. روز بعد سراغ خانواده مرد جوان رفتم. آنها هم تائید کردند که پسرشان با مشکل مالی روبهرو شده اما قرار بود از بانک وامی بگیرد و بدهیهایش را بدهد و مشکلاتش حل شود. این ادعا شک مرا بیشتر کرد.
مستقیم به بانک رفتم و ادعای خانواده این فرد را بررسی کردم. آنها درست گفته بودند. مرد جوان روز مرگش به بانک مراجعه کرده و قرار بود تا یک هفته دیگر وام را دریافت کند.
با دریافت این وام همه مشکلات او حل میشد و دیگر دلیلی برای خودکشی نداشت. از سوی دیگر تحقیق از اطرافیان مرد جوان نشان میداد او فردی پرانرژی و جنگنده بود که همیشه با مشکلات مقابله و آنها را حل کرده بود. همچنین عاشق همسر و زندگیاش بود.
تحقیقات را روی همسر مرد جوان متمرکز کرده و با بررسیهای محل متوجه شدم او با شوهرش اختلاف و درگیری داشته و همسایهها صدای درگیری آنها را شنیده بودند.
بررسی ارتباطات زن جوان هم نشان داد او با مردی ارتباط تلفنی داشته که این ارتباط پس از مرگ همسرش بیشتر شده بود. موضوع را به بازپرس پرونده اطلاع داده و دستور بازداشت زن جوان را گرفتم. زن جوان ابتدا همان حرفهای قبلیاش را تکرار کرد اما وقتی با دلایلی که علیه او پیدا کرده بودم روبهرو شد لب به اعتراف گشود و گفت: همسرم خیلی مرا دوست داشت و به خاطر همین دوست داشتن محدودم کرده بود و اجازه نمیداد زیاد از خانه خارج شوم. من دختر پر جنبوجوشی بودم و شوهرم این را میدانست اما بعد از ازدواج زندگیمان را تلخ کرده بود. حتی اجازه نداشتم به خانه دوستانم بروم. از این رفتار خسته شده بودم و به دنبال راهی برای خلاصی بودم. به همین دلیل به تلگرام و اینستاگرام پناه برده و در آنجا با مرد جوانی آشنا شدم که همصحبت تنهاییام در خانه شده بود. چندبار بدون اینکه همسرم متوجه شود از خانه بیرون رفته و مرد جوان به نام سعید را دیدم. او هم مثل من عاشق گردش و سفر بود و وقتی به خودم آمدم عاشق او شده بودم و دیگر نمیتوانستم بدون او زندگی کنم برای همین دلیل تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم اما برای رسیدن به او سدی پیش رویم بود. شوهرم آنقدر مرا دوست داشت که بیمحلیها و دعواهایم هم نتوانست او را راضی به جدایی کند. به همین دلیل تصمیم به قتل او گرفتیم. سعید ابتدا خواست در تصادف ساختگی او را زیر بگیرد که موفق نشد. بعد قرص برنج خرید و به من داد تا در غذای شوهرم حل کنم و به او بدهم. من هم آن را در غذا ریخته و از خانه بیرون رفتم. بعد از یک ساعت که برگشتم دیدم حالش بد است. وقتی او را در آن وضعیت دیدم از کارم پشیمان شده و با اورژانس تماس گرفتم و درخواست کمک کردم اما دیر شده بود. در این چند روز به دلیل عذابوجدان چندبار خواستم خودم را تسلیم کنم که سعید منصرفم کرد.
پس از اعترافهای زن جوان، همدستش را هم دستگیر کردیم و او به همدستی در این جنایت اعتراف کرد و پرونده این قتل رازگشایی شد.
از همسر او تحقیق کردیم. زن جوان که به خاطر مرگ شوهرش بیتابی میکرد در جریان تحقیقات گفت: شوهرم بهدلیل شکست مالی، افسرده شده بود و طلبکاران هر روز مقابل خانهمان میآمدند و آبروریزی راه میانداختند. خیلی تلاش کرد راهی برای پرداخت بدهیهایش پیدا کرده و از صفر شروع کند اما از هر مسیری میرفت به بنبست میخورد و شکستهای پشت سرهم آزارش میداد. من خیلی تلاش کردم کمکش کنم و به او امیدواری بدهم که همه چیز درست میشود اما وضعیت روحی همسرم هر روز بدتر میشد و این اواخر از خودکشی حرف میزد. امروز برای خرید از خانه خارج شدم و وقتی برگشتم با همسرم در حالی که روی زمین افتاده بود روبهرو شدم. حالش خیلی بد بود و نمیتوانست حرف بزند. کنارش یک لیوان آب و چند قرص بود. سریع با اورژانس تماس گرفتم و شوهرم را به بیمارستان انتقال دادیم اما پزشکان نتوانستند او را نجات دهند.
با اینکه همه شواهد حکایت از خودکشی مرد جوان داشت اما حرفهای همسرش مشکوک به نظر میرسید و حس میکردم موضوعی را مخفی میکند. روز بعد سراغ خانواده مرد جوان رفتم. آنها هم تائید کردند که پسرشان با مشکل مالی روبهرو شده اما قرار بود از بانک وامی بگیرد و بدهیهایش را بدهد و مشکلاتش حل شود. این ادعا شک مرا بیشتر کرد.
مستقیم به بانک رفتم و ادعای خانواده این فرد را بررسی کردم. آنها درست گفته بودند. مرد جوان روز مرگش به بانک مراجعه کرده و قرار بود تا یک هفته دیگر وام را دریافت کند.
با دریافت این وام همه مشکلات او حل میشد و دیگر دلیلی برای خودکشی نداشت. از سوی دیگر تحقیق از اطرافیان مرد جوان نشان میداد او فردی پرانرژی و جنگنده بود که همیشه با مشکلات مقابله و آنها را حل کرده بود. همچنین عاشق همسر و زندگیاش بود.
تحقیقات را روی همسر مرد جوان متمرکز کرده و با بررسیهای محل متوجه شدم او با شوهرش اختلاف و درگیری داشته و همسایهها صدای درگیری آنها را شنیده بودند.
بررسی ارتباطات زن جوان هم نشان داد او با مردی ارتباط تلفنی داشته که این ارتباط پس از مرگ همسرش بیشتر شده بود. موضوع را به بازپرس پرونده اطلاع داده و دستور بازداشت زن جوان را گرفتم. زن جوان ابتدا همان حرفهای قبلیاش را تکرار کرد اما وقتی با دلایلی که علیه او پیدا کرده بودم روبهرو شد لب به اعتراف گشود و گفت: همسرم خیلی مرا دوست داشت و به خاطر همین دوست داشتن محدودم کرده بود و اجازه نمیداد زیاد از خانه خارج شوم. من دختر پر جنبوجوشی بودم و شوهرم این را میدانست اما بعد از ازدواج زندگیمان را تلخ کرده بود. حتی اجازه نداشتم به خانه دوستانم بروم. از این رفتار خسته شده بودم و به دنبال راهی برای خلاصی بودم. به همین دلیل به تلگرام و اینستاگرام پناه برده و در آنجا با مرد جوانی آشنا شدم که همصحبت تنهاییام در خانه شده بود. چندبار بدون اینکه همسرم متوجه شود از خانه بیرون رفته و مرد جوان به نام سعید را دیدم. او هم مثل من عاشق گردش و سفر بود و وقتی به خودم آمدم عاشق او شده بودم و دیگر نمیتوانستم بدون او زندگی کنم برای همین دلیل تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم اما برای رسیدن به او سدی پیش رویم بود. شوهرم آنقدر مرا دوست داشت که بیمحلیها و دعواهایم هم نتوانست او را راضی به جدایی کند. به همین دلیل تصمیم به قتل او گرفتیم. سعید ابتدا خواست در تصادف ساختگی او را زیر بگیرد که موفق نشد. بعد قرص برنج خرید و به من داد تا در غذای شوهرم حل کنم و به او بدهم. من هم آن را در غذا ریخته و از خانه بیرون رفتم. بعد از یک ساعت که برگشتم دیدم حالش بد است. وقتی او را در آن وضعیت دیدم از کارم پشیمان شده و با اورژانس تماس گرفتم و درخواست کمک کردم اما دیر شده بود. در این چند روز به دلیل عذابوجدان چندبار خواستم خودم را تسلیم کنم که سعید منصرفم کرد.
پس از اعترافهای زن جوان، همدستش را هم دستگیر کردیم و او به همدستی در این جنایت اعتراف کرد و پرونده این قتل رازگشایی شد.