نسخه Pdf

قسمت آبی پایین نقشه

روایت‌های یک مادر کتاب‌باز

قسمت آبی پایین نقشه

 چه کنم؟ چه بنویسم؟
راستش هرچه فکر می‌کردم هیچ خاطره‌ای، ایده‌ای، جریان کوچکی اینجا و آنجا، به‌ذهنم نمی‌رسید.
من و فرزندانم هیچ خاطره مشترکی با خلیج‌فارس نداشتیم. موضوع این هفته نشریه، خلیج‌فارس بود و من روایتی در چنته نداشتم.
در حال حمل کاسه چه‌کنم بودم که دخترک خیلی به‌موقع از اتاق آمد بیرون و پرسید: «ایران دو تا دریا داره؟!»
خب سوژه با پای خودش به تله افتاد. «معلومه که! مگه نمی‌دونستی؟!»
دخترک گفت: «نه. فکر می‌کردم فقط دریای شماله. الان توی کلاس خانممون درباره دریای جنوب ایرانم حرف زد.»
پسرک را هم صدا زدم: «اصلا بیاین اینجا ببینم.»
دخترک که نزدیک بود آمد و پسرک هم ظاهر شد: «چه خبره؟»
پرسیدم: «شما دوتا راجع به خلیج‌فارس چی می‌دونین؟ کتابی خوندین که توش درباره خلیج‌فارس توضیح داده باشن؟»
پسرک گفت: «هاع؟! این چه سؤالیه!»
گفتم: «معلوم نیست؟ دارم ازتون استفاده ابزاری می‌کنم دیگه. باید الان با دو موضوع خلیج‌فارس و کتاب، یه مطلب بنویسم. الان این‌قدر ازتون حرف می‌کشم تا به زبون خوش یه سوژه بدین به من‌. یالا!»
رو به دخترک کردم: «خب اول تو بگو چی از خلیج‌فارس می‌دونی؟!»
دخترک گفت: «مامان! من که همین الان اومدم ازت پرسیدم ایران دو تا دریا داره؟ بعد از من سوژه می‌خوای؟»
پسرک گفت: «یعنی اصلا این نقشه ایران رو نگاه نمی‌کردی که ببینی دو تا تیکه آبی بالا و پایینش داره؟»
دخترک گفت: «اصلا توجه نمی‌کردم. فقط حواسم بود که چقدر نقشه ایران از آلمان مثلا قشنگ‌تره. چون دو تا قسمت آبی بالا و پایینش داره.»
تا حد زیادی حق داشت. جز یک‌بار در نوزادی‌اش، چشمش به آن ساحل درخشان و ملیله‌نشان خلیج‌فارس نیفتاده بود. آن آسمان داغ و پررنگ و آن آب فیروزه‌ای را ندیده بود. خلیج‌فارس برایش قسمت آبی پایین نقشه بود.
گفتم: «باید یک‌بار بریم، خلیج‌فارس رو ببینید. خیلی قشنگه. خیلی قشنگ‌تر از دریای شمال. پس توی هیچ کتابی بالاخره چیزی از خلیج‌فارس نخوندی؟»
دخترک گفت: «چرا دیگه! توی کتابای درسی‌مون. اونم امسال تازه.»
این چیزها برای من سوژه نمی‌شد. رو کردم به پسرک: «خب توام یه چیزی درباره خلیج‌فارس بگو.»
پسرک گفت: «من فقط یه چیز یادمه. این‌که عرب‌ها بهش می‌گن خلیج عربی.»
آماده شدم که شروع به استدلال کنم که حرفشان چقدر غلط است و لابد پسرک مثل رویه همیشگی‌اش با خونسردی بحث کند و بگوید «شاید» هم حق با آنهاست.
کار همیشگی پسرک همین بود. در پس گفت‌وگوهای ما کمین کند تا اندکی بوی تعصب استشمام کند. چیزی که به‌نظرش برسد به آن باور داریم، اما دفاع کافی برای اثباتش نداریم. بعد پسرک مثل ببر بنگال چنگال می‌گشود و با خشنودی پنجه می‌کشید به چهره آن «باور» و چنگال چالشش را فرو می‌کرد به چشم‌وچار باور بی‌نوا و تا سلول‌های بنیادینش را درنمی‌آورد، ول‌کن ماجرا نبود.
و اغلب هم بحث می‌کشید به اینجا که خیلی از استدلال‌هایش از سر مطالعه ناکافی و شاید غلط از منابع نادرست و کم است.
همان لحظه احتمال دادم که شاید باز در منبع غیرموثقی مطالب زردی دیده که این اسم جعلی را به‌کار برده‌اند و برای این کار غلط، چند استناد و استدلال غلط هم ردیف کرده‌اند و پسرک حس کرده شاید باز هم پای «باور»ی کم‌مایه در میان است.
دخترک گفت: «به‌خاطر این‌که دورش پر از کشورای عربیه، بهش می‌گن خلیج عربی؟!»
دهان باز کردم تا بروم منبر که نام خلیج‌فارس صدها سال پیش از آن‌که کشورهای پایین خلیج‌فارس، داخل کشورها حساب شوند، در اسناد و نقشه‌ها و به‌خصوص کتاب‌های معتبر آمده و هیچ‌کس حق ندارد این نام را با هر نام مجعول دیگری عوض کند که پسرک گفت: «غلط کردن! خلیج‌فارس اسمش خلیج‌فارسه. اون موقعی که اینجا اسمش خلیج‌فارس بوده، اینا اصلا کجا بودن که بخوان اسم بذارن واسه‌ش!»
دهانم را بستم. نیازی به استدلال نبود. نه حتی نبود که اصلا ترسیدم با استدلال به رخ باورش خش بیندازم.
عادت همیشگی‌ام به ارائه دلیل و منوط‌کردن ادعایی به مستندبودنش را گذاشتم کنار.
ناگهان دیدم که دلم می‌خواهد عشقش به وطن و نمادهایش، مثل دماوند، مثل خلیج‌فارس و... از سر عشق و تعصب باشد. دیدم اصلا دلم نمی‌خواهد بیفتد به ورطه دلیل‌آوردن و کتاب پیش کشیدن که به استدلال فلان بند از بیسار کتاب، مقتضی است ما ایران را دوست بداریم و به نمادهایش باور داشته باشیم.
دیدم اینجا از آن جاهاست که پای استدلالیان چوبین است و اصلا اگر صحبت دلیل بیاید وسط و ساحت این عشق به آفت مقایسه آلوده شود، هیچ دلیل روشنی نمی‌شود گذاشت پیش پای نوجوان که بر اساس عقل و منطق محدوده داخل یک مرز را به‌عنوان وطن برگزیند و دوست بدارد.
اصلا عشق به وطن باید خارج از استدلال‌های منطقی و حاوی تناسب داده‌وستانده باشد. چرا که وطن، آن خاک نیازمند زاده‌هایش است که باید به زحمت دست‌هایشان و عرق جبین‌هایشان آن را بسازند. که همان‌طور که بارها گفته‌ام، وطن فرزند ماست، نه مادرمان و عشق به فرزند، تابع عقل نیست، بلکه عبد عشق است.
ضمیمه قاب کوچک