تحول احسانشاه  در اثر اصغرگدا

تحول احسانشاه در اثر اصغرگدا

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 احسانشاه‌سوم، سومین پادشاه سلسله احسانشاهیان، پادشاهی سخاوتمند بود و همواره با بخشش‌ها و عطایای خود اطرافیان و کاسه‌لیسان و آقازادگان را موردعنایت خود قرار می‌داد. از همین رو همواره تعداد بسیاری از اطرافیان و کاسه‌لیسان و آقازادگان بر گرد وی جمع بودند تا نگذارند بخشش‌ها و عطایای احسانشاه اسراف شود. دو نفر از این کاسه‌لیسان که از سایرین فعال‌تر بودند اکبرگدا و اصغرگدا نام داشتند. اکبر و اصغر هرکدام یک تکیه‌کلام مخصوص داشتند که تکیه‌کلام اکبر «احسانشاه میده» و تکیه‌کلام اصغر «احسانشاه نم‌ده، خدا میده» بود. روزی احسانشاه برای این‌که حال اصغر را بگیرد و به او بفهماند اگر احسانشاه نخواهد خدا هم نمی‌دهد، دستور داد یک مرغ ‌بریان درسته بپزند و داخل آن را پر از سکه طلا کنند و به خانه اکبر بفرستند. اکبر وقتی مرغ را تحویل گرفت با خود گفت بهتر است به‌جای این‌که مرغ را بخورم، آن را بفروشم و پولش را به جیب بزنم. پس مرغ را به اصغر فروخت و دو سکه گرفت و به خانه رفت. اصغر نیز مرغ را به خانه برد و با خانواده خوردند و با دیدن سکه‌ها نیز شکر خدا کردند. احسانشاه چند روز دیگر دوباره برای اکبرگدا مرغ سکه‌دار فرستاد و اکبر نیز هربار مرغ را به اصغر فروخت و پولش را در جیب گذاشت و اصغر نیز مرغ را به خانه برد و خوردند و سکه‌ها را نیز در صندوق گذاشتند. پس از یک‌هفته اکبرگدا به نزد احسانشاه رفت و به پاچه‌خواری وی پرداخت. احسانشاه گفت: مردک یک هفته است که برای تو مرغ می‌فرستم که شکمش پر از سکه است، باز دوباره فلان می‌کنی؟ در این لحظه اکبرگدا دودستی بر سر خود کوبید و گفت: ای پادشاه بزرگ من مرغ‌ها را دانه‌ای دو سکه به اصغرگدا فروختم. در این لحظه پادشاه نیز ابتدا تاج خود را برداشت و سپس دودستی بر سر خود کوبید و گفت: خاک بر سرت اکبرگدا، اصغرگدا راست می‌گوید. احسانشاه کی است، خدا می‌دهد. وی سپس جامه بر تن درید و صیحه زد و کف کرد و روی زمین افتاد و وقتی به‌هوش آمد به‌کلی دچار تحول شد.