چفیه سر کردن یک فلسطینی شروع جنبشی در دانشگاه شد
شالی بر گردن، شوری در سر
«شما! با شما هستم! آن دانشجویی که کلاه سرش است. کلاهت را بردار. اینجا کلاس درس است.» خطابه استاد درس فیزیک پزشکی بود به همدانشگاهی هندیام، ثیدارت. او از پیروان آیین سیک بود و دستار به سر داشت؛ دستاری که سیکها بهسر میبندند را شاید دیدهباشید. همیشه ثیدارت را با آن دستار میدیدم. وقتی استاد به او گفت کلاهت را بردار، چهرهاش درهم رفت و با حالتی مغموم درحالی که کلاس درس را ترک میکرد، زیر لب میگفت کلاه نیست... کلاه نیست. گروهی از رفقای ایرانی هم با تعجب میپرسیدند که ثیدارت با این سن کم مگر آخوند است که عمامه به سر میکند؟ چرا عمامهاش را برنمیدارد؟ بعد هم خاطراتی از روحانیون در ایران میگفتند که بالاخره آنها هم عمامهشان را در مواقعی برمیدارند و این عمامه با آن چه فرقی میکند که حاضر نیست بردارد؟ بعد از کلاس و این پیشامد، گروههای دانشجوییمان در شبکههای اجتماعی پر شد از پستهای ثیدارت که بقیه همدانشگاهیها هم به حمایت از او برآمدهبودند. در توضیحی نوشتهبود که او یک سیک است و برداشتن آن دستار یک توهین مذهبی بهشمار میرود و همیشه باید آن را بهسر داشتهباشند. توضیح را برای افرادی چون من گذاشتهبود تا بفهمیم او کلاه به سر ندارد بلکه دستار است. برایم بسیار جالب بود که خود پنجابیها و رهروان سیکیسم هم به آن دستار میگفتند و این لغت از فارسی وارد پنجابی شدهاست. دستار به معنی دست یار است و مراد از یار، معبود یکتاپرستان آیین سیک است. فهمیدم که دستار کلاه نیست و برای آنها نوازشی است از دست یار و معبود. از آن به بعد هر لباس خاصی را میدیدم، بیشتر کنجکاو میشدم تا معنی و تاریخچهاش را بدانم تا آن را با کلاه و یک لباس معمولی که فقط برای زیبایی پوشیده میشود، اشتباه نگیرم. وقتی حمایتها را از ثیدارت دیدم و اینکه چقدر اعتقادات همشاگردیها برای هم مهم است و از هم حمایت میکنند، از دانشگاهم لذت بردم و از این همه آزادی بیان شگفتزده شدم.
لباسها و پوشش ما نماد است؛ نمادی از آنچه هستیم و آنچه بودیم. اعلامیهای است از باورها و اعتقاداتمان که میخواهیم جامعه اطرافمان هم از آن آگاه باشد. کمی حسرت میخورم که چرا پوشش ما اغلب نشانی از اعتقادات و باورهایمان ندارد. چطور یک تکه پارچه تا این اندازه میتواند مهم شود؟ فلسطینیهای دانشگاه، بعد از سیکها این را برایم بیشتر جا انداختند. زمانی که خبرهایی از چند درگیری در غزه را شنیدم و پیکر چند شهید خردسال را روی شانههای فلسطینیان دیدم، فکر نمیکردم این موضوع تا کلاسهای درسی که هزاران کیلومتر آنطرفترند وارد شود. در یک صبح پاییزی دیدم اکثر فلسطینیها و چند نفر از اعراب دانشگاه، چفیهپوش به کلاس درس آمدهاند. هنگام ورود به کلاسهای درس بزرگ ۳۰۰ نفره، همدیگر را در آغوش میکشیدند و در مرکز کلاس درس یک جمعیت چفیهپوش را تشکیل دادهبودند. عدهای از ایشان مثل شال، چفیه را به گردنشان انداختهبودند و چند دختر هم به جای شال همیشگی، چفیه را به سر انداختهبودند. فهمیدم به داستان شبهای قبل مربوط است. فیسبوک و اینستاگرام چندی از رفقای عرب هم پر شدهبود از حرفهایشان و عکسهایی که برچسب محتوای حساس خوردهبود.
چفیه احمد اما بیشتر از همه دردسر شد. سر کلاسهای عملی که جمعیت کمتری داشت، یکی از دخترهای اسرائیلی، با لحنی بدتر از استاد فیزیک، به احمد گفت نمیخواهی شالت را دربیاوری؟ هوا اصلا گرم نیست. احمد از متعصبترینها بود. همیشه برایم سوال بود که چرا وقتی اول کلاس استاد میپرسید از کدام کشور هستید، عدهای پاسخ میدادند اسرائیل اما با اسرائیلیها رفت و آمدی نداشتند. بعدها فهمیدم خیلی از فلسطینیها که گذرنامهاسرائیل را گرفتهاند، خودشان را اسرائیلی معرفی میکنند و هویت فلسطینی را پنهان میکنند. احمد اما اینطور نبود. همیشه در پاسخ به سوال همیشگی از کدام کشور هستید؟ پاسخ میداد: فلسطین. آن روز هم در جواب دختر اسرائیلی درنماند و به او گفت: شال نیست. چفیه است. معنایش را هم اگر کسی نداند، تو خوب میدانی.
بعد از ظهر آن روز وقتی پستهایش در فیسبوک و اینستاگرام را دیدم، یاد داستان ثیدارت افتادم. با این تفاوت که حمایت آنچنانی از همکلاسیها نمیدیدم مگر آنها که رفاقتی نزدیک با او داشتند. به نظر نمیآمد کسی هم معترض یک تکه پارچه دور گردن فلسطینیها باشد. قرار بود تا یک هفته چفیهپوشی ادامه پیدا کند. روزسوم اما نه خبری از احمد بود نه خبری از چفیهها. بعد از ظهر هم متوجه شدم حتی خبری از پستهای او در فیسبوک هم نیست و تمامی عکسها و نوشتههای مربوط به این قضیه از تمام شبکهها و اکانتهای منتشره حذف شدهبود. انگار هیچ اتفاقی نیفتادهبود. وقتی اتفاقی یکی از دخترهای سوری را دیدم که چفیه میپوشید، روبهروی کلاس از او پرسیدم چه خبر شده؟ چرا دیگر چفیهای نیست؟ مگر یک هفته تمام شده؟ او اما با لبخندی از من دور شد و پاسخی نداد. شب که او را در کتابخانه دیدم، لحظهای کنارم آمد و چند سوال از درسها و کلاسها پرسید. موقع خداحافظی بدون آنکه بپرسم در جملاتی کوتاه گفت احمد از دانشگاه اخراج شده و بهتر است اگر پستی را از او بازنشر کردهام، پاک کنم. مبهوت صحبتهای او به صفحهام رفتم و اثری از پستها ندیدم که بخواهم پاک بکنم یا نه. صفحه احمد هم پاک شدهبود. بعدها فهمیدم او شروع کننده چفیهپوشی بودهاست. از این حجم آزادی بیان مجدد شگفتزده شدم و البته فهمیدم اعتقادات همشاگردیها آنقدر هم برای یکدیگر مهم نیست که خودشان را به خطر بیندازند.
شطرنجی چفیه در صفحه بازی بزرگتر
احتمالا زمانی که یاسر عرفات چفیه میپوشید فکرش را نمیکرد زمانی این نماد تا شهرهای اروپایی و آمریکایی برسد. روزنامه لسآنجلس تایمز زمانی آن را شیکی تروریستی و روسری تروریستها نامید. چفیه زمانی فقط برای حفاظت چشمان کشاورزان عرب از گرد و غبار و گرما بوده. اما کمکم از سال ۱۹۳۰ به نماد مقاومت فلسطینیها تبدیل شد و یاسر عرفات به آن
شهرتی نمادین بخشید.
فلسطینیها در سراسر دنیا هم برای حمایت از همنسلان خود در قالبهای مختلف استفاده میکنند. عدهای آنرا به حالت سنتی دور سر و صورت میپیچند و افرادی هم آنرا در قالب لباس، سفره، پرچم و حتی این اواخر ماسک صورت استفاده میکنند.استفاده آن در نقاطی غیر از فلسطین و خاورمیانه پستی و بلندی بسیار دارد.
گروهی از محصلان یک دبیرستان در پنسیلوانیا سال ۲۰۰۹ چفیه پوشیدند و از کلاس درس محروم شدند. البته در جواب اعتراض به دانش آموزان یهودی که چفیه را منبع تنش و لباسی تحریککننده میدانستند، آنرا نمادی فرهنگی دانستند و به ممنوعیت آن پایان دادند. مردم انگلستان هم سالها پیش خواستار ممنوعیت استفاده از چفیه شدهبودند که درخواستشان به تعداد امضای معدود ختم شد و این اتفاق نیفتاد. البته هنوز چفیهپوشی در مکانهایی مشخص در آمریکا و اروپا میتواند برای پوشنده دردسر درست کند.
چفیه و طرحی برای مدگرایان
هرچیزی ممکن است در دنیای امروزی مد شود. زمان نوجوانی ما ناگهان اسکلت خیلی محبوب شد. هر کس دوست داشت لباسی با طرح جمجمه و اسکلت بخرد و حس دزدان دریایی کارائیب را در اطرافیانش برانگیزد. البته در کنارش نمادهای شیطانپرستی و عجیب و غریبی مد شد و باعث شد مردمانی که نمادها را بیشتر میشناختند، حرص بخورند که چرا نوجوان و جوان ایرانی اینقدر به جمجمه و اسکلت علاقهمند و شیطانپرست شده. البته که مدگراها از اینجور چیزها خیلی سر در نمیآورند. همین اتفاق برای چفیه هم افتاد. زمانی یک دانشجوی مد هلندی به نام یورگنسن روسری مادرش را تبدیل به تنپوشی کرد و در یک مهمانی پوشید. بعد از بازخورد خوب، آن را تبدیل به برند خودش کرد. البته مشکل آنجا بود که روسری قدیمی مادر در واقع یک چفیه بود که به او هدیه شدهبود. طولی نکشید شرکتها و مارکهای بسیاری لباسهایی با طرح چفیه تولید کردند و این موضوع خشم بسیاری را برانگیخت. این اولین بار نبوده و احتمالا آخرینبار هم نخواهدبود دنیای مد، محض تنوعطلبی و تولید متفاوت، دست به تخریب نمادهای فرهنگی زدهاست. برند گوچی سالها پیش دستار سیکها را وارد فروشگاهش کرد و زمانی که مدلهایش با لباسهای عجیب و غریب و دستار به سر آن را به دلخواهشان ست کردهبودند، خشم هندیها و سیکها را برانگیخت و باعث تحریم آن در مناطقی از هند شد. کیمونو، لباس سنتی و مورد احترام ژاپنیها هم از شر کارداشیانها در امان نماند و کیم، آن را برای فروش بیشتر و تنوع محصولاتش به سبد کالاهایش اضافه کرد و ساموراییها را از خودش بیش از پیش متنفر کرد.
ورود چفیه به دنیای مد سر و صدای زیادی به پا کرد. شاید وارد کردن به دنیای مد و تبدیل آن به یک طرح مد شده، کار دشمنان این طرح باشد اما اینطور که پیداست خیلی هم اوضاع به کام آنان پیش نرفته. گروهی از اسرائیلیها از اینکه باید لباسها و شالهایی را با طرح چفیه در سراسر دنیا ببینند، اصلا خوشحال نبودند و توضیح اینکه افرادی که آنرا میپوشند هیچ تصوری از معنایش ندارند هم نتوانست آنها را آرام کند و هنوز هم به این موضوع معترضند. فلسطینیها هم از اینکه نماد مقاومت و اعتراضشان وارد دنیای مد شده خشنود نیستند و خواستار افزایش آگاهی در این مورد از سوی تولیدکنندگان هستند که بالطبع از سوی آنها نادیده گرفته میشوند.