یا نور

یا نور

مجید خسروانجم کارتونیست


 مرتضی زنگ زد و گفت:«داریم برای دیوارنویسی و دیوارنگاری و خط‌خطی روی دیوار و گرافیتی و فلان یه پرونده می‌ریم. می‌تونی چارصد پونصد کلمه... .»
الباقی حرف‌هاش رو نشنیدم.
پرت شدم به زمستان دو سال پیش.
آمرلی بودیم که خبر دادند حاج قاسم را توی بغداد زدند و باید فوری‌فوتی عراق را ترک کنیم. تا برسیم به مرز پرویزخان و رد بشویم، توی بهت بودیم. بغضمان نترکید تا خود قصرشیرین. خواب بود انگاری.
داشتم برنامه‌ریزی می‌کردم که بروم حلب و روی دیوارهای باقیمانده از جنگ داعش، کار بکشم.
بعدش هم چند تا -به‌قول فرنگی‌ها- پرفورمنس ضدجنگ توی دانشگاه بیروت.
شهادت حاج قاسم و بعدش هم کرونا و لغو سفرها و الباقی قضایا.
دیوارهای حلب همان‌جور ماندند بی خط‌خطی‌های من. من هم همان‌جور ماندم در حسرت یادگاری‌هایی که می‌خواستم روی‌شان بکشم.
یک سال و نیم است که دارم دیوار خط‌خطی می‌کنم. همین دیوارهای خودمان را. همین دیوارهایی که سال‌هاست -شکر خدا- صدای گلوله و موشک و انفجار نشنیده‌اند. روی‌شان حالِ خوب می‌کشم. گاهی دزدکی، گاهی علنی.
گهگاهی هم وسط کار در گوش‌شان می‌گویم قدر بدانند حال‌شان را. بعضی‌هایشان قبول می‌کنند و بعضی‌ها هم ناشکرند که چرا توی فرنگ و جاهای از ما بهترون دیوار نشده‌اند. می‌فهمم‌شان. بالاخره دیوارها جورواجورند. بعضی دیوارها قانعند. بعضی هم شرایطی را دوست دارند که از حالایشان قشنگ‌تر باشد.
نمی‌دانم قسمتم می‌شود که دیواری زخمی از جنگ را خاطره کنم یا نه. ولی می‌دانم اگر روزی پای دیواری باشم که جای یادگاری یک جنگ رویش باشد، قبل از خط‌خطی، یک دل سیر به قصه‌هایش گوش
می‌دهم.
ضمیمه قاب کوچک