خاموشی مدرسه شائولین
امید مهدینژاد طنزنویس
سالها پیش در معبد شائولین که مهمترین مرکز آموزش هنرهای رزمی و بزمی و حکمی در چین بود، هنرجویی به تحصیل علم و حکمت و ووشو مشغول بود که برخلاف سایر هنرجویان که جوانان پر شروشور و انرژیکی بودند، جوانی ساکت و سربهراه و جنتلمن بود و همواره وقت خود را به مطالعه و تمرین و تأمل در احوال جهان میگذراند و کمتر با سایر هنرجویان معاشرت و کلکل میکرد. ازاینرو محبوب سایر هنرجویان نبود و سایر هنرجویان همواره درصدد بودند حال وی را بگیرند و وی را ضایع کنند و به وی بخندند. یکروز وقتی هنرجوی سربهراه در سالن مطالعه مدرسه شائولین مشغول مطالعه بود، یکی از سایر هنرجویان با هیجان و شتابزده وارد سالن شد و به وی گفت: چرا اینجا نشستهای؟ هنرجوی سربهراه گفت: چه ایرادی دارد؟ هنرجوی شتابزده گفت: همه در حیاط مشغول تماشای گاو پرنده هستند. هنرجوی سربهراه گفت: گاو پرنده؟ هنرجوی شتابزده گفت: گاوی است که پرواز میکند و الان دقایقی هست دارد بالای مدرسه در آسمان چرخ میزند.
هنرجوی سربهراه از جا برخاست و بههمراه هنرجوی شتابزده از سالن مطالعه خارج شد و به آسمان نگاه کرد تا گاو پرنده را ببیند. در این لحظه سایر هنرجویان که در گوشهای از حیاط ایستاده بودند، جملگی به هنرجوی سربهراه خنده کردند. هنرجوی شتابزده که بیشتر از سایرین خنده میکرد،گفت: استاد، فکر نمیکردیم اینقدر احمق باشی که فکر کنی گاو پرواز کند و به خنده خود ادامه داد. هنرجوی سربهراه نگاهی به وی و نگاهی به سایر هنرجویان انداخت و گفت: اینکه یک گاو پرواز کند، باورکردنیتر است از اینکه یک مشت هنرجوی هنرهای رزمی و بزمی و حکمی که قرار است در آینده الگوی جوانان جامعه باشند اینقدر بیکار و علاف باشند که یکجا جمع شوند و با خالیبندی یک هنرجوی دیگر را سر کار بگذارند و خنده کنند. سایر هنرجویان که توقع این پاسخ را نداشتند،
ساکت شدند.
هنرجوی سربهراه نگاهی به هنرجوی شتابزده کرد و گفت: پفیوز. هنرجوی شتابزده نیز که توقع این پاسخ را نداشت ساکت شد. بهاینترتیب هنرجویان نخست ساکت و سپس متفرق شدند و مدرسه شائولین بالکل خاموش شد و تا مدتها همینطور خاموش ماند.
هنرجوی سربهراه از جا برخاست و بههمراه هنرجوی شتابزده از سالن مطالعه خارج شد و به آسمان نگاه کرد تا گاو پرنده را ببیند. در این لحظه سایر هنرجویان که در گوشهای از حیاط ایستاده بودند، جملگی به هنرجوی سربهراه خنده کردند. هنرجوی شتابزده که بیشتر از سایرین خنده میکرد،گفت: استاد، فکر نمیکردیم اینقدر احمق باشی که فکر کنی گاو پرواز کند و به خنده خود ادامه داد. هنرجوی سربهراه نگاهی به وی و نگاهی به سایر هنرجویان انداخت و گفت: اینکه یک گاو پرواز کند، باورکردنیتر است از اینکه یک مشت هنرجوی هنرهای رزمی و بزمی و حکمی که قرار است در آینده الگوی جوانان جامعه باشند اینقدر بیکار و علاف باشند که یکجا جمع شوند و با خالیبندی یک هنرجوی دیگر را سر کار بگذارند و خنده کنند. سایر هنرجویان که توقع این پاسخ را نداشتند،
ساکت شدند.
هنرجوی سربهراه نگاهی به هنرجوی شتابزده کرد و گفت: پفیوز. هنرجوی شتابزده نیز که توقع این پاسخ را نداشت ساکت شد. بهاینترتیب هنرجویان نخست ساکت و سپس متفرق شدند و مدرسه شائولین بالکل خاموش شد و تا مدتها همینطور خاموش ماند.