راز آرامش و پول ناهار
امید مهدینژاد طنزنویس
حکیم ناشناسی از منطقهای کوهستانی عبور میکرد. جمعی از اهالی منطقه که در جستوجوی آرامش درون و آسایش خاطر و خرسندی دائم و مسائلی از این دست بودند، از حرکات و سکنات و زبان بدن حکیم فهمیدند که او حکیمی برجسته است و به اسرار آرامش درون و آسایش خاطر و خرسندی دائم دست یافته است. پس نزد او رفتند و او را به صرف ناهار دعوت کردند. حکیم دعوت آنها را اجابت کرد و چون بسیار گرسنه بود ناهار فراوانی خورد. پس از ناهار اهالی منطقه از حکیم پرسیدند: استاد، به نظر میرسد شما فردی خشنود و خرسند هستید و به راز آرامش دست یافتهاید. شما را به حق ناهاری که خوردید راز این قضیه را به ما هم بگویید. حکیم گفت: خیلی ساده است. من زمانی که غذا میخورم غذا میخورم و زمانی که راه میروم راه میروم و زمانی که میخوابم میخوابم. یکی از اهالی که تصور کرد حکیم آنها را گرفته است، گفت: ناهار کوفتت بشود، مگر ما وقتی میخوابیم نمیخوابیم یا وقتی میخوریم پشتک میزنیم؟ سایر اهالی وی را شماتت کردند و از جلسه بیرون انداختند و بابت او از حکیم پوزش خواستند. حکیم گفت: عیب ندارد، اما اولا بدانید که پول غذا را حساب خواهم کرد. ثانیا حرفی که زدم به اندازه هزار هزار پرس غذا ارزش دارد اگر شعور داشته باشید. یکی از اهالی گفت: اقلا یککم توضیح بدهید. ما هم همینطور هستیم، ولی آرامش نداریم. حکیم گفت: عمرا اگر اینطور باشید. شما وقتی میخوابید فکر میکنید که کی بیدار شوید، وقتی بیدار میشوید فکر میکنید کجا بروید، وقتی میروید فکر میکنید چی بخورید و وقتی چیزی میخورید فکر میکنید حالا پولش چقدر شد. فکر شما همیشه یک جای دیگر است. وی سپس افزود: زمان حال تقاطع گذشته و آینده است و شما در این تقاطع نیستید، بلکه در گذشته یا آینده هستید و به این علت است که از لحظهها لذت واقعی نمیبرید. اهالی وقتی این سخنان را شنیدند همگی به فکر فرو رفتند. حکیم نیز وقتی آنها را خوب به فکر فرو برد بدون خداحافظی و بدون آنکه پول ناهار را بدهد از مجلس اهالی بیرون رفت و به راه خود ادامه داد.
تیتر خبرها