وعده میدادیم وقتی که وعدهدادن مد نبود!
سابقه سیاسی من
علیرضا رأفتی روزنامهنگاری که نزدیکترین مواجههاش با رئیسجمهور شورای مدرسه بودهاست
من تجربه انتخابات را داشتهام. نه به عنوان رأیدهنده، به عنوان رأی گیرنده! من تجربه کاندیداتوری انتخابات را دارم. آن هم نه از این همهپرسیهایی که نامزدها باید برنامههاشان را بگویند و وعده بدهند و بعد از دورهشان مردم یقهشان میکنند که چرا به وعدههایت عمل نکردی. نه از این همهپرسیها که نامزدها در آن باید وعدههایی بدهند که لااقل با عقل جور دربیاید (میآید؟!). انتخاباتی که من سابقه کاندیداتوری در آن را دارم با همه اینها فرق داشت. میتوانستی هر وعدهای که میخواهی بدهی و تازه بعد از انتخاب شدن و عمل نکردن به وعدهات هم کسی سراغ نمیگرفت چرا به وعدهات عمل نکردی. انتخابات شورای دانشآموزی مدارس نوعی خاص از انتخابات بود که آزادی بیان و آزادی عملکرد در آن با اختلاف جلوتر از دیگر همهپرسیهای کشور بود. من هر سال در انتخابات شورای دانش آموزی پیروز میشدم و حتی با همان وعدهها در انتخابات بین شوراها هم پیروز میشدم و به سمت ریاست شورا میرسیدم.
وعدههایم چه بود؟ برای مثال وعده میدادم علی دایی را به مدرسه میآورم تا یک زنگ ورزش با بچهها فوتبال بازی کند. یا یکی دیگر از وعدههای درخشانم این بود که کلاسهای درس را در پارکها و باغهای تفریحی به صرف جوجهکباب برگزار میکنم.
مسؤولان مدرسه که به شدت قائل به دموکراسی بودند کاری با وعدههایم نداشتند و این وعدههای درخشان روی در و دیوار مدرسه به چشم میخورد و دانش آموزان هم به آن رأی میدادند.
عملکردم چه بود؟ وقتی بالاخره رأی میآوردم و رئیس شورا میشدم در جلسات شورا با مدیر مدرسه درباره این تصمیم میگرفتیم که اردو را کاشان برویم یا پارک ارم؟
نکته جالب این بود که هیچوقت هیچکدام از بچههایی که به من رأی دادهبودند پی وعدههایم را نمیگرفتند و حتی پیش خودشان ایمان داشتند به این که من حتما به وعدهام عمل خواهمکرد و علی دایی را به مدرسه خواهم آورد. اگر هم نیاورم حتما مشکل از من نبوده، حتما علی دایی را تا دم در مدرسه آوردهام اما بابای مدرسه با مدیر زد و بند کردهاند که او را راه ندهند. میخواهم بگویم آن زمان رأیدهندگان در این حد به نامزد انتخابیشان ایمان داشتند!
حالا که در این شماره از هفتگ جامجم به موضوع «رئیسجمهور» میپردازیم خواستم بگویم نزدیکترین مواجهه شخص بنده با رئیسجمهور همان وعدههای شورای دانشآموزی بود اما سعی کردهایم این پرونده را آنطور که درخور ورقخوردن روی میز ریاستجمهوری است، تدارک ببینیم!
وعدههایم چه بود؟ برای مثال وعده میدادم علی دایی را به مدرسه میآورم تا یک زنگ ورزش با بچهها فوتبال بازی کند. یا یکی دیگر از وعدههای درخشانم این بود که کلاسهای درس را در پارکها و باغهای تفریحی به صرف جوجهکباب برگزار میکنم.
مسؤولان مدرسه که به شدت قائل به دموکراسی بودند کاری با وعدههایم نداشتند و این وعدههای درخشان روی در و دیوار مدرسه به چشم میخورد و دانش آموزان هم به آن رأی میدادند.
عملکردم چه بود؟ وقتی بالاخره رأی میآوردم و رئیس شورا میشدم در جلسات شورا با مدیر مدرسه درباره این تصمیم میگرفتیم که اردو را کاشان برویم یا پارک ارم؟
نکته جالب این بود که هیچوقت هیچکدام از بچههایی که به من رأی دادهبودند پی وعدههایم را نمیگرفتند و حتی پیش خودشان ایمان داشتند به این که من حتما به وعدهام عمل خواهمکرد و علی دایی را به مدرسه خواهم آورد. اگر هم نیاورم حتما مشکل از من نبوده، حتما علی دایی را تا دم در مدرسه آوردهام اما بابای مدرسه با مدیر زد و بند کردهاند که او را راه ندهند. میخواهم بگویم آن زمان رأیدهندگان در این حد به نامزد انتخابیشان ایمان داشتند!
حالا که در این شماره از هفتگ جامجم به موضوع «رئیسجمهور» میپردازیم خواستم بگویم نزدیکترین مواجهه شخص بنده با رئیسجمهور همان وعدههای شورای دانشآموزی بود اما سعی کردهایم این پرونده را آنطور که درخور ورقخوردن روی میز ریاستجمهوری است، تدارک ببینیم!