گزارشی از دیدار بازیکن پرسپولیس با مادر شهیدان خالقیپور
مدافع پا به توپ شهدا
دهه 60 شمسی، دهه عجیب تاریخ كشور است؛ دههای كه هر روز كوچهها و خیابانهای شهر پر از حجلههای جوانانی بود كه برای وطن جنگیده بودند. آن زمان خانوادهای نبود كه جوانی را به جبهه نفرستاده باشد یا اینكه شهیدی را تقدیم وطن نكرده باشد. امروز بیش از سه دهه از آن زمان میگذرد. مادران و پدران شهدا تنها بازماندگان آن دوران هستند. سر زدن به خانواده شهدا، بعد از گذشت 30 سال هنوز جزئی از رسوم كشور است. شاید به خاطر همین است كه «محمد انصاری» بازیكن تیم پرسپولیس هرازچندگاهی به یكی از خانوادههای شهدا سر میزند. شب گذشته هم او مهمان منزل شهیدان خالقیپور شد.
ساعت از هفت شب گذشته است. خیابانهای شهر شلوغ و پرترافیكند. كوچههای تنگ محل خانیآباد اما از همه جا شلوغتر است. در خیابان به سمت بازار دوم ماشینها میلیمتری حركت میكنند. خیابان شهید خالقیپور، كوچه یارمحمدی اما خلوت است. با اولین زنگ، در باز میشود. خانه دوطبقه و قدیمی است. باید از پلههای بلند بالا برویم و تا به طبقه دوم، جایی كه صاحبخانه است، برسیم. بعد از عبور از پلهها، عكس بزرگ سه جوان جلب توجه میكند. زیر عكس نوشته شده است: اشهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقیپور.ب در خانه نیمهباز است. زنی سالخورده كه چادری مشكی به سر دارد به استقبالمان میآید. از پشت چادرش اما خندهاش پیداست. او با لبهایی خندان در چارچوب در ایستاده است. اینجا خانه افروغ منهیب خانه مادر سه شهیدی است كه عكسهایشان به دیوار نصب شده است. تا مهمان ویژه مراسم برسد، منهی از پسرهایش میگوید.
35 سال خاطره
خانه درست شبیه به خانههای دهه 60 و 70 شمسی است. فرشها همه لاكیاند و پردهها هم توری است. روی مبلها گلیمهای دستباف انداخته شده است. در یكی از دیوارهای اتاق مهمان تاقچه بزرگی وجود دارد؛ تاقچهای كه با كتابهای قطور و عكس هر سه پسر شهید تزیین شده است. منهی روی یكی از صندلیها مینشیند و به عكس پسرهای شهیدش نگاه میكند. به پسرانش كه نگاه میكند، چشمانش از خوشی برق میزند. او میگوید: امن نهایتا 19 سال پسرانم را داشتم، ولی 35 سال است كه به یادشان زندگی میكنم.ب منهی توضیح میدهد كه چهار پسر داشته است. پسر اول عمرش به دنیا نبوده است و زود از دنیا میرود. داوود اولین پسری است كه میماند؛ سال 59 كه جنگ شروع میشود، داوود به عنوان داوطلب به جبهه اعزام میشود: ا22/02/62 داوود در عملیات خیبر به شهادت رسید.ب خنده مینشیند روی لب منهی. آن زمان پدر پسرها، محمود خالقیپور هم در لبنان در جبههها در حال دفاع بوده است. خبر را که میشنود و به ایران برمیگردد: ابه او تلفن كردیم و گفتیم كه حاج داوود شهید شد. آن زمان برای ارتباط گرفتن، حاجآقا به سوریه میآمد. به من گفت كه تو كه یك پسرت را از دست دادی، الگویت حضرت زینب (س) باشد كه تمام خانواده را از دست داد.ب
مصاحبه با آوینی
امحمد انصاریب بازیكن تیم پرسپولیس، در ترافیك شبانه مانده است. ساعت از 8شب میگذرد كه او خود را به خانه مادر سه شهید میرساند. مادر شهیدان خالقیپور
بلند میشود و با پاهایی كه میلنگد به استقبال آقای فوتبالیست میرود. وقتی میفهمد كه
رباط پای انصاری پاره شده، از روی بخاری خانه، تكه آجری را برمیدارد و میدهد دست بازیكن تیم پرسپولیس و میگوید: ابیا مادر... این آجر را بگذار روی زانویت تا گرم شوی.ب جمع دوستانهتر میشود. منهی در بالای مجلس مینشیند و با انصاری گرم صحبت میشود: ایك روز میآیم و فوتبالت را تماشا میكنم.
میخواهم بیایم و از نزدیك ببینم كه چه طور گل میزنی.ب انصاری میخندد و منهی را برای بازدید از تمرینهای تیمش دعوت میكند. خندههای منهی عمیقتر میشود. انصاری و منهی حالا با هم صمیمی شدهاند. انصاری میپرسد: امادرجان سخت نبود تحمل شهادت سه پسر.ب مادر سهشهید میخندد و میگوید: ابگذار برایت یك خاطره تعریف كنم. داوودم شهید شده بود و رسول هم در جبهه بود. با پسر كوچكم امیرحسین كه آن زمان تازه دو سالش بود به مسجد رفته بودیم تا علیرضا را بدرقه كنیم.ب منهی مشغول بدرقه علیرضا بود كه یكی از خبرنگاران صداوسیما سراغش میرود و از او میپرسد: امادرجان شما در اینجا چه میكنید.ب منهی جواب میدهد: اپسر بزرگم به شهادت رسیده است. حاجآقا و پسر دومم هم در جبهه هستند و حالا آمدهام تا پسر سوم را راهی جبهه كنمب خبرنگار از منهی میپرسد: اشما فقط همین دو پسر را دارید؟ب منهی به پسر دوسالهاش اشاره میكند. خبرنگار ناراحت میشود و از میپرسد: ااز دوری پسرها ناراحت نمیشوید؟ب منهی اما جواب میدهد: اچرا ناراحت میشوم. ناراحت میشوم كه چرا به اندازه موهای سرم پسر ندارم تا به جبهه بفرستم.ب منهی میگوید: ابعدها فهمیدم كه این خبرنگار، شهید آوینی است و قبل از شروع هر عملیاتی صدای من را پخش میكردند تا به بچهها روحیه دهند.ب منهی میگوید كه هر سه پسرانم فدای سر مردم ایران. او میگوید: امن و حاجآقا برای مردم كم گذاشتهایم. ما بدهكار ملتیم. من كاری به كسی ندارم، اما ایكاش مسؤولان قدر این ملت را میدانستند.ب
مدرسهسازی به یاد شهید
ماجرای سرزدنهای انصاری به خانواده شهدا، به خانه شهیدان خالقیپور محدود نمیشود. او حالا چند سالی میشود كه به خانوادههای شهدا سر میزند. او به جامجم میگوید: ادایی من هم در جبههها شهید شده است. این یكی از افتخارات من است.ب ماجرای علاقه انصاری به شهدا اما به شهادت داییاش خلاصه نمیشود. ماجرای او از زمانی كه بازیكن فوتبال و در تیم فجر شهید سپاسی شیراز سرباز بود، شروع شد. زمانی كه با زندگی یكی از شهدا آشنا شد. او توضیح میدهد: اآن زمان روحیه خوبی نداشتم تا اینكه كتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی به دستم رسید. این كتاب زندگیام را تغییر داد.ب علاقه به زندگی و سیره شهدا بعد از آن بود كه در دل انصاری میافتد. علاقهای كه درنهایت باعث میشود تا بازیكن پرسپولیس یك مدرسه فوتبال به نام شهید هادی احداث كند: ااز بركت وجود این شهید بزرگوار دوست داشتم كه یك مدرسه فوتبال بسازم. این مدرسه برای نوجوانان است.ب مدرسه بازیكن سرخها اما با مدارس دیگر كمی متفاوت است. انصاری میگوید، به جز این كه در مدرسه به بچهها فوتبال آموزش میدهد، به مسائل دیگری هم توجه شده است: اما به بچهها احكام و اخلاق هم آموزش میدهیم. هر كسی، با هر توان مالی در مدرسه ما آموزش میبیند. ما هم به فكر آموزش فوتبال به بچهها و هم به فكر آموزش اخلاقی آنها هستیم.ب منهی از پسرهایش خاطرات زیادی دارد. بعد از پایان هرجملهاش میخندد. خندهاش را پشت دستانش پنهان میكند، اما نگاه مهربان و خندانش میگوید كه در حال خنده است. شب شده است. پیرزن با نگاهی مهربان مهمانانش را بدرقه میكند تا با خاطره سه پسرش، روز دیگری را شروع كند.
-
نزاع، 7 درصد افزایش یافت
-
۴ درصد كودكان ایرانی كوتاهقد هستند
-
مدافع پا به توپ شهدا
-
بعد از 40 روز برگشتند
-
عزیزترین مهمان
-
سرمایهگذاری 7000 نیكوكار در صندوق امداد ولایت
-
راهاندازی 500 طرح اشتغالزایی در گرمسار و آرادان
-
پیشنهاد افزایش ۲۰ درصدی نرخ طرح ترافیك
-
سرطان پرهزینهترین بیماری