من سرقفلی بیمارستانم!

گفت‌وگو با پسر جوانی که بیش از 18 سال است در بیمارستان بستری است

من سرقفلی بیمارستانم!

تقویم زندگی محمدرضا فهیمی، جوان 26 ساله قائمشهری دو قسمت دارد؛ دو قسمت جدا از هم، روزها و لحظه‌هایی كه اصلا شبیه هم نیستند. یك قسمت روزهای قبل از نهم خرداد 79 است؛ یعنی تمام آن روزهایی كه محمدرضا هم مثل خیلی‌های دیگر در چهاردیواری خانه‌اش زندگی می‌كرد. بخش دوم زندگی او اما از همان ساعت 10 صبح نهم خرداد شروع شده و هنوز كه هنوز است برایش ادامه دارد؛ از یك تصادف مرگبار كه جان خاله و خاله‌زاده‌هایش را گرفت و محمدرضا را مهمان همیشگی تخت بیمارستان كرد. از آن روز تا امروز كه هفت روز از بهمن 97 می‌گذرد، محمدرضا در بخش آی‌سی‌یو بیمارستان امام خمینی ساری بستری است؛ یعنی 18 سال و 7 ماه و 25 روز تمام و این یعنی روزهای كودكی و نوجوانی محمدرضا در چهاردیواری همین اتاق آی‌سی‌یو گذشته است و او حالا در جوانی باز هم بند همین تخت شماره یك است؛ محمدرضا اما با وجود همه مشكلات و سختی‌ها، یك روحیه مثال‌زدنی دارد؛ از همان‌ها كه نمونه‌اش را كمتر جایی می‌بینید؛ آن‌قدر كه موقع مصاحبه وقتی به عمر 18 ساله‌اش در بیمارستان برسیم بگوید: من تارزان بیمارستانم و بخندد و صدای خنده‌اش، فاصله 277 كیلومتری ساری تا تهران را طی كند و برسد به ما كه این سوی تلفن، پای حرف‌هایش نشسته‌ایم و ایمان بیاوریم كه برگ برنده محمدرضا، همین روحیه شاد و پرامید اوست.

‭ ‬محمدرضا‭! ‬اتاقی‭ ‬كه‭ ‬در‭ ‬آن‭ ‬هستی‭ ‬را‭ ‬برای‭ ‬من‭ ‬توصیف‭ ‬كن‭.‬

اینجا‭ ‬اتاق‭ ‬آی‌سی‌یو‭ ‬بیمارستان‭ ‬امام‭ ‬خمینی‭ ‬ساری‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬من‭ ‬هم‭ ‬روی‭ ‬تخت‭ ‬یك‭ ‬بستری‭ ‬هستم‭. ‬اتاق‭ ‬ما‭ ‬ده‭ ‬تا‭ ‬تخت‭ ‬دارد‭.‬

‭ ‬از‭ ‬اول‭ ‬روی‭ ‬همین‭ ‬تخت‭ ‬بستری‭ ‬بودی؟

نه،‭ ‬دو‭ ‬سال‭ ‬اول‭ ‬را‭ ‬در‭ ‬اتاق‭ ‬پنج‭ ‬آی‌سی‌یو‭ ‬بستری‭ ‬بودم،‭ ‬اما‭ ‬چون‭ ‬من‭ ‬هر‭ ‬روز‭ ‬همراه‭ ‬دارم‭ (‬یا‭ ‬پدرم‭ ‬یا‭ ‬مادرم‭ ‬به‭ ‬من‭ ‬سر‭ ‬می‌زنند‭) ‬مسؤول‭ ‬بخش‭ ‬كمك‭ ‬كرد‭ ‬و‭ ‬من‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬اینجا‭ ‬منتقل‭ ‬كرد‭ ‬كه‭ ‬نزدیك‭ ‬در‭ ‬ورودی‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬رفت‭ ‬و‭ ‬آمد‭ ‬برای‭ ‬همراه‌ها‭ ‬راحت‌تر‭ ‬است‭.‬

‭ ‬پس‭ ‬الان‭ ‬بیشتر‭ ‬از‭ ‬16‭ ‬سال‭ ‬است‭ ‬كه‭ ‬روی‭ ‬همین‭ ‬تخت‭ ‬خوابیدی؟

بله‭. ‬من‭ ‬در‭ ‬یك‭ ‬سانحه‭ ‬تصادف‭ ‬ضایعه‭ ‬نخاعی‭ ‬شدم‭ ‬و‭ ‬به‭ ‬همین‭ ‬دلیل،‭ ‬اعصاب‭ ‬مركز‭ ‬تنفسم‭ ‬هم‭ ‬از‭ ‬كار‭ ‬افتاد‭ ‬و‭ ‬بدون‭ ‬دستگاه‌های‭ ‬اتاق‭ ‬آی‌سی‌یو‭ ‬اصلا‭ ‬نمی‌توانم‭ ‬نفس‭ ‬بكشم‭ ‬و‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬سال‌های‭ ‬بعد‭ ‬از‭ ‬تصادف‭ ‬هم‭ ‬همیشه‭ ‬در‭ ‬آی‌سی‌یو‭ ‬بودم‭. ‬حتی‭ ‬با‭ ‬وجود‭ ‬این‌كه‭ ‬اینجا‭ ‬هستم،‭ ‬اما‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬مدت‭ ‬فكر‭ ‬كنم‭ ‬پنج‭ ‬شش‭ ‬بار‭ ‬به‭ ‬خاطر‭ ‬این‌كه‭ ‬اكسیژن‭ ‬به‭ ‬من‭ ‬نرسید،‭ ‬سی‌پی‌آر‭ ‬شدم‭ .‬

‭ ‬خودت‭ ‬چیزی‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬لحظه‌هایی‭ ‬كه‭ ‬احیا‭ ‬می‌شدی‭ ‬یادت‭ ‬است؟

‭ ‬نه‭ ‬زیاد‭. ‬دو‭ ‬سه‭ ‬بار‭ ‬اول‭ ‬همان‭ ‬ماه‌های‭ ‬اول‭ ‬بستری‌ام‭ ‬در‭ ‬آی‌سی‌یو‭ ‬بود‭ ‬كه‭ ‬من‭ ‬آن‭ ‬موقع‭ ‬در‭ ‬كما‭ ‬بودم‭ ‬و‭ ‬چیزی‭ ‬یادم‭ ‬نمی‌آید‭ ‬و‭ ‬پدر‭ ‬و‭ ‬مادرم‭ ‬برایم‭ ‬تعریف‭ ‬كرده‌اند،‭ ‬اما‭ ‬دوبار‭ ‬هم‭ ‬بعد‭ ‬از‭ ‬بیرون‭ ‬آمدن‭ ‬از‭ ‬كما‭ ‬این‭ ‬اتفاق‭ ‬برایم‭ ‬افتاده‭ ‬كه‭ ‬البته‭ ‬باز‭ ‬هم‭ ‬من‭ ‬چیزی‭ ‬یادم‭ ‬نمی‌یاد‭. ‬فقط‭ ‬یادم‭ ‬هست‭ ‬كه‭ ‬آخرین‭ ‬بار‭ ‬نیم‭ ‬ساعت‭ ‬من‭ ‬را‭ ‬احیا‭ ‬كرده‭ ‬بودند‭ ‬تا‭ ‬دوباره‭ ‬علائم‭ ‬حیاتی‌ام‭ ‬برگردد‭. ‬وقتی‭ ‬هم‭ ‬به‭ ‬هوش‭ ‬آمدم‭ ‬بچه‌های‭ ‬بخش‭ ‬می‌گفتند‭ ‬در‭ ‬تمام‭ ‬مدتی‭ ‬كه‭ ‬به‭ ‬تو‭ ‬شوك‭ ‬می‌دادیم‭ ‬و‭ ‬تو‭ ‬را‭ ‬احیا‭ ‬می‌كردیم،‭ ‬تو‭ ‬داشتی‭ ‬اشك‭ ‬می‌ریختی،‭ ‬اما‭ ‬من‭ ‬خودم‭ ‬چیزی‭ ‬از‭ ‬آن‭ ‬لحظات‭ ‬یادم‭ ‬نیست‭.‬

‭ ‬از‭ ‬حادثه‭ ‬تصادف‭ ‬چطور،‭ ‬چیزی‭ ‬یادت‭ ‬هست؟

خود‭ ‬صحنه‭ ‬تصادف‭ ‬را‭ ‬یادم‭ ‬نمی‌آید،‭ ‬فقط‭ ‬می‌دانم‭ ‬كه‭ ‬همراه‭ ‬خاله،‭ ‬دخترخاله‭ ‬و‭ ‬پسرخاله‌ام‭ ‬بودم‭ ‬كه‭ ‬هم‌سن‭ ‬و‭ ‬سال‭ ‬من‭ ‬بودند‭. ‬تازه‭ ‬مدرسه‌ها‭ ‬تعطیل‭ ‬شده‭ ‬بود‭. ‬من‭ ‬كلاس‭ ‬اول‭ ‬را‭ ‬تازه‭ ‬تمام‭ ‬كرده‭ ‬بودم‭ ‬و‭ ‬داشتیم‭ ‬می‌رفتیم‭ ‬خانه‭ ‬خاله‌ام‭ ‬در‭ ‬ساری‭ ‬كه‭ ‬نزدیكی‌های‭ ‬میدان‭ ‬امام‭ ‬وقتی‭ ‬از‭ ‬خیابان‭ ‬رد‭ ‬می‌شدیم‭ ‬تصادف‭ ‬كردیم‭ ‬و‭ ‬فقط‭ ‬من‭ ‬زنده‭ ‬ماندم‭.‬

‭ ‬ماشینی‭ ‬كه‭ ‬به‭ ‬شما‭ ‬زد‭ ‬را‭ ‬دیدی؟

نه‭ ‬یادم‭ ‬نیست،‭ ‬اما‭ ‬از‭ ‬پدر‭ ‬و‭ ‬مادرم‭ ‬شنیدم‭ ‬كه‭ ‬یك‭ ‬پیكان‭ ‬بود‭. ‬حتی‭ ‬پدرم‭ ‬تعریف‭ ‬می‌كند‭ ‬كه‭ ‬وقتی‭ ‬آمده‭ ‬بود‭ ‬بیمارستان،‭ ‬من‭ ‬در‭ ‬حالی‭ ‬كه‭ ‬روی‭ ‬تخت‭ ‬برانكارد‭ ‬نشسته‭ ‬بودم،‭ ‬گفته‭ ‬بودم‭ ‬من‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬اینجا‭ ‬ببر‭ ‬بیرون‭. ‬اما‭ ‬در‭ ‬فاصله‌ای‭ ‬كه‭ ‬او‭ ‬رفته‭ ‬بود‭ ‬ببیند‭ ‬سر‭ ‬بقیه‭ ‬چه‭ ‬بلایی‭ ‬آمده‭ ‬و‭ ‬برگردد،‭ ‬به‭ ‬كما‭ ‬رفته‭ ‬بودم‭.‬

‭ ‬از‭ ‬آن‭ ‬كسی‭ ‬كه‭ ‬به‭ ‬شما‭ ‬زد‭ ‬خبر‭ ‬داری؟

نه‭ ‬من‭ ‬خبری‭ ‬ندارم،‭ ‬او‭ ‬هم‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬سال‌ها‭ ‬از‭ ‬من‭ ‬خبری‭ ‬نگرفته‭ ‬و‭ ‬حتی‭ ‬یك‭ ‬بار‭ ‬هم‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬چندسال‭ ‬به‭ ‬بیمارستان‭ ‬نیامده‭.‬

‭ ‬اگر‭ ‬او‭ ‬را‭ ‬ببینی‭ ‬به‭ ‬او‭ ‬چه‭ ‬می‌گویی؟‭ ‬

نمی‌دانم‭... ‬شاید‭ ‬اگر‭ ‬ببینمش‭ ‬بگویم‭ ‬كه‭ ‬كاش‭ ‬برای‭ ‬جان‭ ‬آدم‌ها‭ ‬ارزش‭ ‬بیشتری‭ ‬قائل‭ ‬می‌شدی‭ ‬و‭ ‬بهتر‭ ‬رانندگی‭ ‬می‌كردی‭.‬

‭ ‬قبل‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬كه‭ ‬به‭ ‬خاطر‭ ‬این‭ ‬حادثه‭ ‬به‭ ‬بیمارستان‭ ‬بیایی،‭ ‬هیچ‌وقت‭ ‬سابقه‭ ‬بستری‭ ‬داشتی؟

نه‭ ‬اصلا‭... ‬بعد‭ ‬از‭ ‬تصادف‭ ‬هم،‭ ‬نه‭ ‬خودم‭ ‬و‭ ‬نه‭ ‬هیچ‌كس‭ ‬دیگر‭ ‬فكرش‭ ‬را‭ ‬نمی‌كرد‭ ‬كه‭ ‬من‭ ‬مجبور‭ ‬باشم‭ ‬این‭ ‬همه‭ ‬سال‭ ‬در‭ ‬بیمارستان‭ ‬بمانم‭.‬

‭ ‬یعنی‭ ‬در‭ ‬تمام‭ ‬این‭ ‬سال‌ها‭ ‬هیچ‌وقت‭ ‬از‭ ‬بیمارستان‭ ‬بیرون‭ ‬نرفتی؟

چرا‭. ‬چهار‭ ‬پنج‭ ‬باری‭ ‬بوده،‭ ‬اما‭ ‬فقط‭ ‬برای‭ ‬چندساعت‭ ‬از‭ ‬آی‌سی‌یو‭ ‬بیرون‭ ‬رفتم‭ ‬و‭ ‬در‭ ‬تمام‭ ‬این‭ ‬مدت‭ ‬هم‭ ‬دوتا‭ ‬از‭ ‬تكنسین‌های‭ ‬آی‌سی‌یو‭ ‬همراهم‭ ‬بودند‭ ‬و‭ ‬من‭ ‬با‭ ‬آمبولانس‭ ‬مخصوص‭ ‬رفتم‭ ‬و‭ ‬برگشتم‭.‬

‭ ‬هیچ‌وقت‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬شرایط‭ ‬خسته‭ ‬نشدی؟

تحمل‭ ‬این‭ ‬شرایط‭ ‬راحت‭ ‬نیست،‭ ‬اما‭ ‬یكی‭ ‬از‭ ‬خوش‌شانسی‌های‭ ‬من‭ ‬در‭ ‬زندگی‭ ‬این‭ ‬است‭ ‬كه‭ ‬كلا‭ ‬خیلی‭ ‬راحت‭ ‬با‭ ‬شرایط‭ ‬سخت‭ ‬كنار‭ ‬می‌آیم‭. ‬یعنی‭ ‬اعتقادم‭ ‬این‭ ‬است‭ ‬كه‭ ‬آدم‭ ‬در‭ ‬هر‭ ‬شرایطی‭ ‬باید‭ ‬شكرگزار‭ ‬باشد‭ ‬و‭ ‬از‭ ‬زندگی‌اش‭ ‬لذت‭ ‬ببرد‭. ‬الان‭ ‬هم‭ ‬می‌توانم‭ ‬بگویم‭ ‬كه‭ ‬من‭ ‬جزو‭ ‬معدود‭ ‬آدم‌هایی‭ ‬هستم‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬دنیا‭ ‬كه‭ ‬اگر‭ ‬قرار‭ ‬باشد‭ ‬از‭ ‬دنیا‭ ‬بروم‭ ‬حسرت‭ ‬هیچ‭ ‬چیزی‭ ‬را‭ ‬نمی‌خورم‭.‬

‭ ‬محمدرضا‭ ‬حق‭ ‬بده‭ ‬آنهایی‭ ‬كه‭ ‬این‭ ‬مصاحبه‭ ‬را‭ ‬می‌خوانند‭ ‬و‭ ‬از‭ ‬شرایط‭ ‬تو‭ ‬باخبر‭ ‬شده‌اند،‭ ‬از‭ ‬خودشان‭ ‬بپرسند‭ ‬چطور‭ ‬ممكن‭ ‬است‭ ‬یك‭ ‬نفر‭ ‬كه‭ ‬بیشتر‭ ‬از‭ ‬18‭ ‬سال‭ ‬است‭ ‬روی‭ ‬یك‭ ‬تخت‭ ‬بستری‭ ‬است‭ ‬حسرت‭ ‬هیچ‭ ‬چیزی‭ ‬را‭ ‬نداشته‭ ‬باشد‭.‬

واقعا‭ ‬همین‌طور‭ ‬است،‭ ‬چون‭ ‬من‭ ‬به‭ ‬اندازه‭ ‬كافی‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬سال‌ها‭ ‬خندیده‌ام،‭ ‬به‭ ‬اندازه‭ ‬كافی‭ ‬آدم‌ها‭ ‬را‭ ‬دوست‭ ‬داشته‌ام‭ ‬و‭ ‬به‭ ‬اندازه‭ ‬كافی‭ ‬بقیه‭ ‬من‭ ‬را‭ ‬دوست‭ ‬داشته‌اند‭ ‬و‭ ‬فكر‭ ‬می‌كنم‭ ‬بیشترین‭ ‬لذت‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬زندگی‌ام‭ ‬برده‌ام‭.‬

‭ ‬فلسفه‭ ‬خیلی‭ ‬جالبی‭ ‬برای‭ ‬زندگی‭ ‬داری‭.‬

بله،‭ ‬من‭ ‬شخصیت‭ ‬شادی‭ ‬دارم‭ ‬و‭ ‬همیشه‭ ‬هم‭ ‬امیدوار‭ ‬زندگی‭ ‬می‌كنم؛‭ ‬احساس‭ ‬می‌كنم‭ ‬ما‭ ‬برای‭ ‬شاد‭ ‬بودن‭ ‬نیاز‭ ‬به‭ ‬یك‭ ‬عامل‭ ‬بیرونی‭ ‬نداریم‭ ‬و‭ ‬باید‭ ‬بگردیم‭ ‬و‭ ‬این‭ ‬عامل‭ ‬را‭ ‬در‭ ‬وجود‭ ‬خودمان‭ ‬پیدا‭ ‬كنیم‭. ‬به‭ ‬خاطر‭ ‬همین‭ ‬هیچ‌وقت‭ ‬اجازه‭ ‬ندادم‭ ‬عوامل‭ ‬بیرونی،‭ ‬مثل‭ ‬همین‭ ‬تصادف‭ ‬یا‭ ‬بستری‭ ‬بودنم‭ ‬روی‭ ‬تخت‭ ‬بیمارستان‭ ‬روی‭ ‬روحیه‌ام‭ ‬اثر‭ ‬منفی‭ ‬بگذارد‭.‬

‭ ‬بگذار‭ ‬یك‭ ‬سؤال‭ ‬دیگر‭ ‬بپرسم،‭ ‬دوست‌داشتی‭ ‬بزرگ‭ ‬شدی‭ ‬چه‭ ‬كاره‭ ‬شوی؟یعنی‭ ‬واقعا‭ ‬هیچ‭ ‬حسرتی‭ ‬نداری‭ ‬؟

نه،‭ ‬من‭ ‬قبل‭ ‬از‭ ‬این‌كه‭ ‬بیایم‭ ‬بیمارستان‭ ‬هیچ‭ ‬فكری‭ ‬درباره‭ ‬كار‭ ‬آینده‌ام‭ ‬نكرده‭ ‬بودم،‭ ‬آن‭ ‬موقع‭ ‬فقط‭ ‬هفت‭ ‬سالم‭ ‬بود‭. ‬كلا‭ ‬هم‭ ‬آدمی‭ ‬هستم‭ ‬كه‭ ‬در‭ ‬لحظه‭ ‬زندگی‭ ‬می‌كنم‭ ‬و‭ ‬به‭ ‬دیروز‭ ‬كه‭ ‬گذشته‭ ‬و‭ ‬فردا‭ ‬كه‭ ‬نیامده‭ ‬فكر‭ ‬نمی‌كنم‭.‬

‭ ‬دلت‭ ‬نمی‌خواهد‭ ‬از‭ ‬بیمارستان‭ ‬بروی‭ ‬بیرون؟

نه‭. ‬من‭ ‬به‭ ‬این‭ ‬اتاق‭ ‬خودم‭ ‬خیلی‭ ‬عادت‭ ‬كردم،‭ ‬همین‭ ‬جا‭ ‬را‭ ‬دوست‭ ‬دارم‭ ‬و‭ ‬یك‭ ‬جورهایی‭ ‬شبیه‭ ‬تارزانم‭. (‬می‌خندد‭) ‬اصلا‭ ‬من‭ ‬تارزان‭ ‬بیمارستانم‭. ‬البته‭ ‬همیشه‭ ‬به‭ ‬بچه‌های‭ ‬بخش‭ ‬می‌گویم‭ ‬كه‭ ‬من‭ ‬الان‭ ‬برند‭ ‬بیمارستان‭ ‬شما‭ ‬هستم،‭ ‬اگر‭ ‬من‭ ‬نبودم‭ ‬كسی‭ ‬بیمارستان‭ ‬شما‭ ‬را‭ ‬نمی‌شناخت‭. (‬دوباره‭ ‬می‌خندد‭)‬

‭ ‬محمدرضا‭ ‬اگر‭ ‬حالت‭ ‬خوب‭ ‬بشود‭ ‬و‭ ‬بتوانی‭ ‬از‭ ‬بیمارستان‭ ‬بروی‭ ‬بیرون‭ ‬اولین‭ ‬جایی‭ ‬که‭ ‬می‌روی‭ ‬كجاست؟

نمی‌دانم،‭ ‬خیلی‭ ‬درباره‌اش‭ ‬فكر‭ ‬نكردم‭. ‬مثلا‭ ‬شاید‭ ‬بروم‭ ‬یك‭ ‬جای‭ ‬گرم‭ ‬كه‭ ‬آفتاب‭ ‬زیاد‭ ‬داشته‭ ‬باشد‭ ‬و‭ ‬آفتاب‭ ‬به‌من‭ ‬بخورد‭ ‬چون‭ ‬من‭ ‬را‭ ‬یاد‭ ‬روزهایی‭ ‬می‌اندازد‭ ‬كه‭ ‬هنوز‭ ‬تصادف‭ ‬نكرده‭ ‬بودم‭ ‬و‭ ‬در‭ ‬روستای‭ ‬خودمان‭ ‬بودم‭.‬

‭ ‬یك‭ ‬روزِ‭ ‬تو‭ ‬در‭ ‬بیمارستان‭ ‬چطور‭ ‬می‌گذرد؟‭ ‬از‭ ‬صبح‭ ‬كه‭ ‬بیدار‭ ‬می‌شوی‭ ‬چكار‭ ‬می‌كنی؟

من‭ ‬صبح‌ها‭ ‬بیدار‭ ‬نیستم،‭ ‬نزدیك‭ ‬عصر‭ ‬بیدار‭ ‬می‌شوم‭ ‬شب‭ ‬را‭ ‬هم‭ ‬بیدارم‭ ‬و‭ ‬صبح‭ ‬می‌خوابم‭. ‬وقتی‭ ‬هم‭ ‬كه‭ ‬بیدارم،‭ ‬موسیقی‭ ‬گوش‭ ‬می‌كنم،‭ ‬تلویزیون‭ ‬می‌بینم،‭ ‬در‭ ‬فضای‭ ‬مجازی‭ ‬و‭ ‬اینستاگرام‭ ‬می‌چرخم‭. ‬البته‭ ‬بچه‌های‭ ‬بخش‭ ‬كمك‭ ‬می‌كنند‭ ‬برای‭ ‬این‭ ‬كارها‭.‬

‭ ‬بین‭ ‬برنامه‌های‭ ‬تلویزیون‭ ‬بیشتر‭ ‬طرفدار‭ ‬چه‭ ‬برنامه‌ای‭ ‬هستی؟‭ ‬شنیدم‭ ‬كه‭ ‬فوتبال‭ ‬را‭ ‬خیلی‭ ‬دوست‭ ‬داری؟

بله،‭ ‬به‭ ‬فوتبال‭ ‬خیلی‭ ‬علاقه‭ ‬دارم‭.‬

‭ ‬الان‭ ‬جام‭ ‬ملت‌های‭ ‬آسیا‭ ‬را‭ ‬دنبال‭ ‬می‌كنی؟‭ ‬پیش‌بینی‌ات‭ ‬چیست؟

كره‭ ‬قهرمان‭ ‬می‌شود‭.‬

‭ ‬پس‭ ‬تیم‭ ‬خودمان‭ ‬چه؟

من‭ ‬تا‭ ‬وقتی‭ ‬كه‭ ‬كی‌روش‭ ‬مربی‭ ‬تیم‭ ‬ایران‭ ‬است‭ ‬با‭ ‬ایران‭ ‬كاری‭ ‬ندارم‭!‬

‭ ‬عجب‭... ‬خودت‭ ‬طرفدار‭ ‬چه‭ ‬تیمی‭ ‬هستی؟

پرسپولیس‭.‬

‭ ‬پس‭ ‬معلوم‭ ‬شد‭ ‬چرا‭ ‬از‭ ‬كی‌روش‭ ‬خوشت‭ ‬نمی‌آید‭!‬

بله‭ ‬من‭ ‬طرفدار‭ ‬برانكو‭ ‬هستم‭.‬

‭ ‬دیگر‭ ‬طرفدار‭ ‬چه‭ ‬كسی‭ ‬هستی؟

طرفدار‭ ‬آقای‭ ‬رشیدپور‭ ‬و‭ ‬برنامه‭ ‬حالا‭ ‬خورشید‭. ‬البته‭ ‬الان‭ ‬سه‭ ‬ماه‭ ‬است‭ ‬با‭ ‬این‭ ‬برنامه‭ ‬قهرم‭. ‬قبلا‭ ‬هر‭ ‬روز‭ ‬صبح‭ ‬بیدار‭ ‬می‌شدم‭ ‬این‭ ‬برنامه‭ ‬را‭ ‬نگاه‭ ‬می‌كردم،‭ ‬اما‭ ‬چند‭ ‬بار‭ ‬به‭ ‬برنامه‭ ‬پیام‭ ‬دادم‭ ‬و‭ ‬دوست‭ ‬داشتم‭ ‬مهمان‭ ‬برنامه‭ ‬باشم‭ ‬كه‭ ‬توجه‭ ‬نكردند‭ ‬من‭ ‬هم‭ ‬با‭ ‬آنها‭ ‬قهر‭ ‬كردم،‭ ‬ولی‭ ‬هنوز‭ ‬هم‭ ‬آقای‭ ‬رشید‌پور‭ ‬را‭ ‬دوست‭ ‬دارم،‭ ‬كلا‭ ‬آدمی‭ ‬نیستم‭ ‬كه‭ ‬خیلی‭ ‬از‭ ‬یك‭ ‬شخصیت‭ ‬خوشم‭ ‬بیاید‭.‬

‭ ‬پس‭ ‬آقای‭ ‬رشیدپور‭ ‬جزو‭ ‬آن‭ ‬خوش‌شانس‌هاست‭.‬

‭(‬می‭ ‬خندد‭) ‬بله‭...‬‭ ‬


​​​​​​​