گلایههای مادرانه
روزی كه ما با محمدرضا تماس میگیریم، مادرش یعنی نوابه محمدی، همراه او در بیمارستان است. او و همسرش از روزی كه محمدرضا در بیمارستان بستری شده، نوبتی به پسرشان سر میزنند، مادر محمدرضا به ما میگوید: ما اهل روستای سیف كوتی قائمشهر هستیم، بهجز محمدرضا من دوتا بچه دیگر هم دارم و الان نزدیك 19سال است كه من و پدرش یك روز در میان هر روز مسافت 40كیلومتری خانهمان تا بیمارستان را میآییم و به او سر میزنیم و از صبح تا عصر بیمارستان هستیم. باور كنید بعد از این تصادف همه زندگی ما به هم خورد، پدرش به خاطر اینكه مجبور بود هر روز به او سر بزند كارش را از دست داد و خیلی شرایط سختی برای خانواده ما پیش آمد.