شادی ما و آرامش سیمین
در سال 1386 سیمینخانم بهشدت بیمار میشود و ایشان را در بیمارستانی در جنوب شهر بستری میكنند. در آنجا رسیدگی خوبی به ایشان نمیشود و حالش رو به وخامت میرود. خانمِ آقای خبرهزاده از دوستان قدیمی ایشان، به وزیر ارشاد وقت زنگ میزند و میگوید: شما دارید جواهری را از دست میدهید و متوجه نیستید! وزیر ارشاد بلافاصله ترتیبی میدهد كه سیمینخانم را از آنجا به بیمارستان پارس منتقل كنند. در آنجا رسیدگی بسیار خوبی از ایشان میشود و حال سیمینخانم بهتر میشود و تصمیم میگیرد به منزل برگردد.
بعد از ترخیص از بیمارستان، ایشان از من و شوهرم خواست كه برویم و با او زندگی كنیم. من هم با كمال میل پذیرفتم.
همیشه میگفت: این چهار سالی كه با شما زندگی كردم بهترین زندگی را داشتم... چون نزد او نه اسم پول میآوردیم، نه اینكه پولِ كم یا زیاد داریم! همیشه هم سعی میكردیم شاد باشیم تا سیمینخانم آرامش داشته باشد. اولین كاری هم كه كردم، این بود كه رفتم و حقوق جلال را برایش گرفتم.