ازدواج در اتوبوس
سیمینخانم سال 1317 در دانشكده ادبیات دانشگاه تهران قبول شد و به تهران رفت. بعد از فوت پدر دیگر تحمل آن خانه بدون ایشان برایمان ممكن نبود و در نتیجه خانهمان را در شیراز فروختیم و به تهران آمدیم. یك سال عید نوروز همراه سیمینخانم و شوهرخاله و دو تا فرزندشان برای عیددیدنی به اصفهان منزل خواهرمان هما رفتیم. بعد از سه روز تصمیم گرفتیم برگردیم، ولی آن وقت سال بلیت گیر نمیآمد. از شانس ما شش دانشجو تصمیم گرفته بودند باز هم در اصفهان بمانند و بلیتهایشان را پس داده بودند و آن بلیتها نصیب ما شد. در اتوبوس آقای جلال آلاحمد هم بود كه سیمینخانم را به خاطر مقالاتی كه در نشریات مینوشت و به خاطر ترجمهها و همچنین كتاب «آتش خاموش» میشناخت. ایشان وقتی سیمینخانم را شناخت، آمد و كنار سیمینخانم نشست و تا تهران درباره كتاب و نویسندگی و اینجور مسائل با هم صحبت كردند. بعد هم كه به تهران رسیدیم خداحافظی كردیم و رفتیم.
ایشان تا مسالهای برایش مسلم نمیشد، حرفش را نمیزد. كلا آدم كمحرف و توداری بود. من هم سؤال نكردم، چون میدانستم اگر لازم بداند، خودش میگوید. آن روزها مادرمان بیمار و در بیمارستان بستری بود. من شب قبل را نزد مادرم مانده بودم. فردا صبح كه به خانه برگشتم، جلال را جلوی در خانهمان دیدم، ولی به روی خودم نیاوردم! وارد خانه كه شدم، دیدم سیمینخانم دارد آماده میشود كه برود بیرون و حساب كار دستم آمد كه چه خبر است! مدتی به این شكل معاشرت كردند و بعد هم سیمینخانم آمد و گفت میخواهد با آقای آلاحمد ازدواج كند. بعد هم یك مجلس خیلی مختصر و ساده گرفتند و دوستان نویسندهشان را دعوت كردند. یادم هست آقایان صادق هدایت، صادق چوبك، پرویز داریوش، انورخامهای و خیلیهای دیگر آمدند.
ایشان تا مسالهای برایش مسلم نمیشد، حرفش را نمیزد. كلا آدم كمحرف و توداری بود. من هم سؤال نكردم، چون میدانستم اگر لازم بداند، خودش میگوید. آن روزها مادرمان بیمار و در بیمارستان بستری بود. من شب قبل را نزد مادرم مانده بودم. فردا صبح كه به خانه برگشتم، جلال را جلوی در خانهمان دیدم، ولی به روی خودم نیاوردم! وارد خانه كه شدم، دیدم سیمینخانم دارد آماده میشود كه برود بیرون و حساب كار دستم آمد كه چه خبر است! مدتی به این شكل معاشرت كردند و بعد هم سیمینخانم آمد و گفت میخواهد با آقای آلاحمد ازدواج كند. بعد هم یك مجلس خیلی مختصر و ساده گرفتند و دوستان نویسندهشان را دعوت كردند. یادم هست آقایان صادق هدایت، صادق چوبك، پرویز داریوش، انورخامهای و خیلیهای دیگر آمدند.