خانواده  خوشبختی بودیم

خانواده خوشبختی بودیم

من و سیمین‌خانم و چهار بچه دیگر خانواده دانشور، در محیطی فرهنگی و هنری بزرگ شدیم. مادرمان قمرالسلطنه حكمت، از خاندانی مشهور و بزرگ و زنی هنرمند، نقاش و آشنا با زبان‌های انگلیسی و فرانسه بود. علی‌اصغر حكمت - كه پسرعموی مادر من بود - هر زمان به شیراز می‌آمد سراغ سیمین‌خانم را می‌گرفت و به خانه ما می‌آمد. سیمین‌خانم نیز برایش شعر می‌خواند و بسیار زیبا هم می‌خواند و مورد تشویق آقای حكمت قرار می‌گرفت.
پدر هم با این‌كه پزشك بود، به شعر علاقه فراوان داشت و در شب‌های شعر حافظ شركت می‌كرد. بعضی وقت‌ها هم همه اعضای خانواده دور هم جمع می‌شدیم تا آقای صدر شایسته - كه از شاگردان مبرز كمال‌الملك بود - به ما نقاشی یاد دهد. همه ما در كودكی نقاشی را یاد گرفتیم. پدرم دكتر محمدعلی دانشور، پزشك معروف و خوشنام شیراز بود كه در روزگاری كه هنوز قرص آنتی‌بیوتیك وجود نداشت، بیماران مبتلا به حصبه را با روش خاصی درمان می‌كرد و در این زمینه شهره خاص و عام بود. ایشان همچنین در درمان بیماری‌های روانی با موسیقی هم تخصص ویژه‌ای داشت. پدر بیشتر اوقات حیوان كرایه می‌كرد و برای مریض‌ها غذا می‌برد و خیلی دلش می‌خواست به آدم‌هایی كه زندگی سختی داشتند، كمك كند. خانواده پدری‌ من هم از خاندان‌های اصیل و معروف شیراز بودند. خانواده خوشبختی بودیم و در یك خانه پنج‌دری دلنشین و زیبا زندگی می‌كردیم.